Battan

  مطالب گذشته  
  • الغدیر، خزعلی، نوروز

  • اندر چگونگی داغ شدن خودم، بجای لینک

  • رأی منفی در" بالاترین"

  • آیا رهبر از قطار پرید؟

  • دریا و راهزنان‌اش

  • برخورد من با دزدان دریایی

  • رهبر، مدیر و مدّبر در فرصت‌سوزی!‌

  • «سارا پیلین» مسبب باخت «مک‌کین»؟

  • ما بُز آوردیم

  • درد که یکی- دو تا نیست!


  • Sonntag, Januar 25, 2009

    کاش ما هم دختر بودیم

    امام‌جمعه ناکجا آباد، در بالای منبر، شکوه‌ها دارد از دست تاکسی‌رانان تهرانی و از دست رانندگان خودروهای سواری. او می‌نالد که راننده‌ها آخوند های منتظر سر خیابان را سوار نمی‌کنند ولی در عوض برای سوار کردن دخترها از هم سبقت می‌گیرند. او می‌‌گوید: راننده‌ها بجای سوار کردن روحانیون و محشور شدن با ائمه اطهار و بردن ثواب و تمتع از اجر دنیوی و اُخروی؛ دخترها را سوار می‌کنند، آن‌ها را می‌برند جاده هراز و پس از فریب و گرفتن کام، از دامنه کوه به قعر دره پرتاب‌شان می‌کنند.
    او با تأثر می‌گوید: روحانیون را سوار نمی‌کنند ولی بی‌درنگ، با ماشین‌های رنگارنگ‌شان، جلو دخترها ترمز می‌کنند.
    سپس با لبخند ملیحی می‌گوید « کاش ما هم دختر بودیم» و جمعیت می‌زنند زیر خنده!
    چون لینک ویدیوکلیپ را نیافتم ناچار سوز دل آیت‌الله را به‌شعر کشیدم:
    لینک ویدیوکلیپ این خطبه در یوتیوب را یکی از خوانندگان برایم فرستاده است که با سپاتس فراوان از ایشان اینحا می‌گذارم: http://de.youtube.com/watch?v=1rsUMNspzWM

    کاش ما هم دختر بودیم

    کاش من هم دختری بودم قشنگ
    خوشگل و خوش تیپ و رند و شوخ و شنگ
    *
    کاش من هم داشتم دو تا ممه
    مرد شیک‌پوشی به‌من می‌زد تنه
    *
    نیشگونی می‌گرفت از باسن‌ام
    می ربود با بوسه‌ای جان از تن‌ام
    *
    لیمویم را می‌فشرد با هر دو دست
    می‌شدم غرق تمنّا، مستِ مست
    *
    گونه‌ام می‌سوخت و او با هر نفس
    زیرلب می‌خواند نام‌ام، با هوس
    *
    کاش من هم دختری بودم ملوس
    کاش من هم می‌شدم یک شب عروس
    *
    توی حجله می‌نشستم بی‌غلاف
    جامی می‌نوشیدم از شهد زفاف
    *
    کاش اسم‌ام بود نرگس یا پری
    مهرنوش، شبنم، ستاره یا زری
    *
    کاش ماشین‌های زرد و سُرخ‌فام
    نیش ترمز می‌زدند در پیش پام
    *
    با نگاهی، چشمکی، لبخندکی
    می‌دریدند از تن من خِشتکی
    *
    کاش می‌بردند مرا جاده هراز
    با فریبی می‌نمودند سرفراز
    *
    یک شبی در حالت مستی و شور
    قعر دره پرت می‌کردند به زور
    *
    با سری افراشته با موی بور
    می‌شدم در قعر دره گور به‌گور
    *













    This template is made by blog.hasanagha.org.  


    This page is powered by Blogger. Isn't yours?