|
|
Mittwoch, November 02, 2005
حاجي کاپيتان دوستی چند روز پيش پرسيد: مطلب وخاطره بعدی ات درباره چيست؟ گفتم می روم به خاور دور...خيلی دور...به ولادی وُستوک...گفت بالاخره از آفريقا فراريت دادند ! گفتم به روايتی آفريقا مهدتمدن وآغاز زنده گی بنی بشر است چه چيز وچه کسی مي تواندمرا اززادگاه معنوي ام فراری دهد ؟گويا نتوانستم اين پاسخی راکه آن زمان به دوستم دادم به درستی درپست قبلی بازگو کنم، زیراکه بخشی ازآن نوشته باعث رنجش خاطر دوست گرانمايه ای شده است که البته چنین قصدي در کار نبود.ولی اجازه بدهيد مطلبی را که آن زمان تلفنی به دوستم گفتم براي شماهم نقل کنم.هنگامی که کشتی راازهمکارقبلی تحويل گرفتم در بندر ( انتورپ) دربلژيک پهلو گرفته بوديم. شانس بامن ياربود که توقف طولاني درآن بندر باعث شد تحويل وتحول کشتي يکروز تمام طول بکشد، که نصفش به شرح چگونگی اوصاع واحوال بنادرآفريقا ئي ومشکلات ومسائلي که درپيش خواهم داشت گذشت. چون به همين منظور، يعنی سفر به آفريقا، کشتی را تحويل می گرفتم. همکارم پرسيد: آيا داوطلبانه راضی به سفربه آفريقا شده ای ؟ يا شرکت مجبورت کرده است ؟ گفتم چطورمگر؟ که دمل ورم کرده اش ترکيد، وداغ دل سوخته اش بيرون ريخت. مي گفت شرکت با مشکل پرسنل رو برو شده، چون هيچ آدم عاقلي حاضر نيست داوطلبانه به آفريقا برود. مي گفت تاکنون هيچ کس بيش از ۴ ماه درآفريقا تاب نياورده است وراست مي گفت. وي ادامه داد که: بی خوابی ها، جنگ اعصاب ها، چانه زدن ها، رشوه دادن ها، بی قانونی ها،هردمبيلی ها و چه وچه...همه را عاصي کرده است واين همه درمقابل فقط ده هزاردلار حقوق درماه !! ؟ می گفت: Nee; nicht mit mir ! es lohnt sich nicht نه، براي من صرف نمی کنه.گفتم که نه ! داوطلب نيستم! ولي من درآفتاب داغ بوشهر، در ساحل داغ تر خليج هميشه فارس، دربحبوحه بدبختي وبي پولي، دراوج جنگ جهاني دويم متولد شده ام، مرا از آفريقا مترسان ! من رفتم آفريقا ، نه براي چهارماه ! که براي تقريبن دوسال. از خدا که پنهان نيست ازشما چه پنهان: ۱۰ هزار دلار حقوق ماهانه از شرکت کشتيرانی، ۲هزار دلار Bonus از (Charter company) به انضمام درآمدهای جنبی، که آش کشک خاله بود...بخوری پات بود نخوری...که البته همه اين مزايا، نه بخاطرچشم وابروی مشکي من ابراني، که سهميه هر کاپيتان آفريقا رو بود، ولی آن کاپيتان قبلی، حالا به هردليلی، اين موضوع رااز من پنهان نگهداشته بود !وافزون بر همه، دوستاني که درکشورهای آفريقايی يافتم. چه مرد وچه زن.درست نميدانم درکدام بندر؟ احتمالن دربندر* ( Cotonoue) در کشور آفريقايی بنين Benin بود که يکی ازمأمورين پليس يا گمرک، برای اولين بار، برحسب تصادف، به اسم عربی اسلامی من( عبدالحميد ) در Crew List برخورد وبا چشمان ازحدقه درآمده گفت: انت عرب ؟ انت مُسلم ؟ گفتم عرب که لا، ولي مُسلم نعم يا اخي... که يک دفعه صدای الله واکبروصلوات بر محمد وآل محمددرفضای سالن کشتي پيچيد وديسيپلين بی ديسيپلين، برادران هم کيش وهم آيين از مرزتابوی No touch گذشته، مراغرق درماچ و بوسه کردند واين کم بودکه خبرش نيز مثل برق و بادکامپيوتری واينترنتی، درديگر بلاد آفريقا پيچيد: که هي ملت ! چه نشسته ايد! کاپيتان فلان کشتی ازبلادکفُاراستعمار طلب، وازدیارملحدين لاکردار لا مذهب، مسلماني است دوآتشه وازکيش و کسوت خودمان. کذا ! ومن شدم ازآن تاريخ به بعدحاجی کاپيتان "sir " عبدالحميد ! وهرگاه کسی نيت آزار واذيت وبا قصدپدر سوخته گری با کشتی یا باپرسنل غُراب** من داشت، من، من حاجی کاپيتان، با ريش توپی، که هميشه در دريا بخاطر تنبلی دراصلاح صورت، با خود حمل ميکردم، تسبيح به دست، الله واکبر گويان وبا سلام وصلوات ازراه می رسيدم، نصفی عربی، نصف ديگرش به انگليسی وفارسي وآلماني واسپانيولي...قاطي مي کردم ( حسن اش در اين بود که کسي نفهمد من چه مي گويم، چون اثرش بيشتر است)، به زمين وزمان بد وبيراه مي گفتم و چنان هارت و پورتي راه مي انداختم و گردو خاکی به پا می کردم، که برادران آقريقاني مثل گله مرغي که سنگي بين شان پرتاب کرده باشي، هر کدام به گوشه اي مي دويدند...باید می بوديد ومی ديديد. ومن ای که، دور ازگوش محمد علی ابطحی، حتا نماز هم يادم رفته است، چنان امر به معروف ونهی از منکري دربلاد آفريقا پياده مي کردم که مسلمان نشنفدکافر نبيند. و دلم برای برادران آفريقائيم می سوخت که ناخواسته آنها را شرمنده خاص وعام ودچار عذاب وجدان می کردم، که البته حاجي دست ودل باري هم بودم وبعداز اخم و تخم با Bakhshish يکي دو کارتن سافت درينک بانهار*** مفصل ازشان دلجوئي مي کردم، وقبل از اينکه مرا دوباره غرق ماچ وبوسه بکنند فرار را برقرار ترجيح مي دادم. ......................................................................................... * ) هنگامي که در ترم سوم دوره فرماندهي مشغول تحصيل در آلمان بودم، پنج جوان آقريقائي( از کشور بنين) تحصيلاتشان را در کالج ما شروع کردند. اينک پس از سالها گذشت رمان، دو نفز ازآنها را در بندر کوتونو در آفريقا، به عنوان Pilot دوباره مي ديدم، که چه پير شده بوديم همه مان. ......................................................................................... **) غُراب = کشتی ......................................................................................... ***) کشتي ماروزانه به حدود ۱۰ تا ۱۵نفر از کارگران آفريقائي نهاروشام مجاني مي داد.
Comments:
Kommentar veröffentlichen
|