|
|
Sonntag, Januar 14, 2007
زی الهوا در مطلب "بازی شب یلدا " از دهنم در رفت و گفتم اونوقتها که بچه بودیم، جوان بودیم، گاه گاهی (شعری، معری) میسرودیم. حالا دوستان این اعتراف ناخواسته را بهانه قرار داده میگویند: خُب لابُد دفتر و دستکی هم از آن زمانها داری؟ هرچند همانجا گفته بودم اگر دفتری هم داشتم در اسباب کشیهای متعدد در داخل و خارج کشور همه حیف و میل و گُم و گور شدند، یا من پیدایشان نمیکنم. بهانضمام اینکه آن دوران کسی در پیی بایگانی مایگانی و اینجور چیزها نبود. اینترنتی هم وجود نداشت که کار بایگانی را برای مردم آسان کند. ولی مگر بهخرج این عزیزان میرود؟ میگویند تو حالا یهچیزی بنویس تا ما ببینیم! و من میدانم اینها دنبال بهانه هستند تا پس از انتشار به من بگویند: خُب ماهم میتونیم اینجوری و به همین صاف و سادگی شعر بگوییم. خلاصه خطر میکنم، دل بهدریا میزنم و این چند " سروده" از سالهای پیش و پسین را اینجا میگذارم. شما را به شب یلدا قسم تعریف الکی نکنید. *** یادتون هست یکوقتی یکی از آخوندها گفته بود خانمهای خبرنگار با عشوه از وکلای مجلس حرف بیرون میکشند؟ گفتا: نظام مجلس خر تو خر و خرابه گفتم: کُجای مجلس کارش روی حسابه؟ گر ناکسان وکيلاند امروز توی مجلس مسئول آن کسینیست، کَاز از بيخ و بُن خرابه * امضاء نموده ليستي درخواب ِ شيخ مشکين مهدی، امام غايب، کاو صاحب مقامه مُهری زده به تائيد، بر اسم هر وکيلي گفتهاست هرچه گوئيم يک حرف و يک کلامه * لاکن خبربگیری، دل برده از وکيلی ابروکمان سيه مو، مهرو چو ماه چارده پرسيده : حاجيآقا عيدي چقد گرفتي؟ بيرون کشيده حرفی، با عشوه، صاف و ساده * گفتةآست با خُروپُف، بعد از دو سرفه يک ُتف والله سه ميليوني شد، جاي شکر و سپاسه امسال بگم خلاصه، اگر چيزي بماسه هم میبریم زآخور، هم میخوریم زکاسه *** یا زمانیکه رفسنجانی بحث بمب اتم و موضوع مصلحت نظام را باز کرده بود. گفت هفتسگجانی شيرين کلام مصلحت بنموده درعمق نظام کرده پنهان يک دوجين بمب اتم در جماران توی تنبون امام * تا دو روز پيش زيرش می زديم چون دو دوزه بازی اصل کارماست مرد رند، آخوند بد بو، نام ماست رمز پنهانکاری در اسلام ماست. *** یا زمانیکه جنتی ادعا کرده بود وکلا تنفروشی میکنند. گفت روز جمعه شيخِ جنتی کاين وکيلان تنفروشی میکنند گرچه ميگويند ما هستيم وکيل جِنده هستند پردهپوشی ميکنند * ديده بوده شيخ مشکينی شبی حضرت مهدی بخواباش آمده کرده بوده تلگرافی يک سؤال درهمان شب هم جواباش آمده * ليستی آورده بوده روز بعد ادعا ميکرد با امضای اوست توی باغچه، در کنار پنجره شرط میبستهاست جای پای اوست * اسم سيصد تن وکيل مملکت هست اينجا توی فهرست امام منتخب کرده است حضرت يک به يک مرد و زن بیگفتگو، دريک کلام * ليک اينک تنفروشی ميکنند اين وکيلان جمله با ريش و سبيل رشوه خواران رهنمای ملتاند نا بکارانند مردم را وکيل *** یا آن زمان که جراید گزارش دادند قصابها با کمک پاسداران و بسیجیها الاغهای مردم را میکشند و گوشتشان را به عنوان گوشت گوسفند بهخورد مردم میدهند. در سوگ خران وطن سرودم: آی آخوندها آی... آخوندها که برمنبر لميده روضه میخوانید! آی... ملاها که در مسجد چپیده ریش میتابید! يک الاغی در بيابان میدهد جان می دهد جان عزيزش را به انسان * آی...ای آخوندها، ای حافظان بيضهی اسلام آی... ای مجلسنشينان عبا بردوش خاکتان بر سر، روزتان محشر، بنزتان گاری، جيبتان خالی ! تک خری اندر بيابان میکند عَرعَر میزند جفتک زنان با سٌم خود برسَر شکوه ها دارد ازاين دنيای فانی، آن زبانبَسته ياد میآرد زمانهای نه چندان دور، آن حيوانِ دلخسته کای تو ای آخوند بر پشتاش سوار و تستبيح دردست بهر منبر رفتن از اين روضه تا آن روضه میرفتی * یاد میآردزمانی را، که او، بیشِکوه از سرمای سختِ کوهساران، بینياز از روغن و بنزين و شوفر، زير باران، روز و شب، افسار در گردن، کنارت بود بی غم و غصه، هميشه حاضر و در اختيارت بود آری آری مونس شبهای تارت بود * ياد میآرد که تو، بیترس از خشم و خروش مردم عاصی بینياز از پاسدار و بنز آلمانی مهربان دستی به دور گردنش، زاين خانه تا آن خانه میرفتي نوجوانان وطن را عقد میبستي * آی.. ای آخوند! ای حلوای مرده خورده! ای مست از میی قدرت! تک خری اندر بيابان ميکند عرعَر می زند سُم بر زمين، سر در گريبان، می خورد افسوس شکوه ها دارد، زدست روزگار، از آسمان، از آفتاب، از ماه... از اختر غوطه ور درخون خود گرديده اينک با لب تشنه پاسداری قصد جانش کرده بود امروز با دشنه پاسدار ديگری فرياد می زد: "طبق فتوای تو ای فرزانه رهبر! می کُشم خر ..میکُشم خَر، مرگ بر خر ... مرگ بر خَر" * آی ای آخوند، ای حلوای نذری خورده، ای مست از میی قدرت! طبق فتوای تو اينک خر بجای "ميش" میميرد آيد آن روزی که آه و ناله يک خر زمانی دامنت گيرد. ...................... میش= گوسفند * حُسن ختام عرض کنم امروز روز دوم یا سوم (چه میدانم) عید مذهبی فرنگیها است. چند روز است مادر بچهها رفتهاست شهر دیگری، نزد بچهها. من که حال و حوصله دعاهای مذهبی اسلامی را ندارم جه رسد به مسیحی؛ جایی نرفتم و منزل ماندم. یادتون هست گفتم از مسافرت بدم میاد؟
امروز دیدم خانه بدجور خالیاست. از زور بیکاری به سلامتی شما پیکی نوشجان کردم و به این آهنگ گوش دادم: عبدآلحلیم حافظ . شما هم اگر دوست دارید، باپیک یا بیپیک، تا سرد نشده، روی آن کلیک کنید. من که صدا را چنان بلند کردهام که جیک جیک "بوجیک" شاتسی بلند شده است و میدانم آوازش ازخوشحالیست نه از اعتراض. چون او هم میداند این آهنگ را باید با صدای بلند گوش داد.
Comments:
Kommentar veröffentlichen
|