|
|
Montag, April 16, 2007
گروگان میگیریم، هیچ غلطی نمیتوانند بکنند، اَرزمَ به حضورتون هر گاه مطلبی در نَقد از سیستم الهی آخوندی وطن تقریر میکنم و بهزیور طبع آراسته میسازم، سیل پیام و پیغام به وبلاگخانه مبارکه و ایمیلسرای مکرمّهمان سرازیر میشود. در پیاش تعدادی چند از این پیامهای پرشور و گاهی هم پُر شر را، یعنی آنهایی که به نسبت معتدلتر و ملایمتراند و نشرش چندان آسیبی به تریج قبای مان وارد نمیکند، میچاپانیم و آن سری پیغامهایی که با مهرورزی اسلامی عجیناند، بهحمد الهی، به زبالهدان تاریخ میسپاریم. در یکی از این پیامها که نمیدانم در چه ردیف جایگذاریاش باید نمود و در کدامین (کاتهگُری) ردهبندیاش باید کرد، برادری با گلهمندی از من میپُرسد: آقای ناخدا میداف محترم ! السلامّ علیکُم و رحمةالله و برکاته... حال شما چطوره؟ شماها چرا همه جا و همه وقت آخوند جماعت را به شلاق ناسزا و نکوهش میبندید؟ و الحق ندیدهایم یک کلام اندر محسّنات و مکرمات و معززات این قوم رنج دیده قلمرنجه فرمایید؟ آیا بهزعم شما اینان فاقد هر گونه حُسن جمال و خیر و کمال و نعمت و برکتاند؟ و تصور میفرمایید حتا یک نقطه مثبت هم در وَجنات (رُخسار) کبریایی این روحانیان و این مردان خدا و پاسداران دین مبین رؤیت نمیشود؟ کلاهم را قاضی کردم، چانه را خارانیدم و ملاحظه نمودم این برادر ُمذّوبَ (ذوب شده) پُر بدک هم نمیگوید. هم امروز میخواهم در این یادداشت، بطور استثنا، در بارهی محَسنات آخوندی گپی بزنم و قلمی بفرسایم، باشد دیگر جای گله و شکایتی باقی نماناد. * آن زمان که کتاب خاطرات ویلیام سولیوان، سفیر کبیر آمریکا و سِر آنتونی پارسونز سفیر صغیر انگلیس در دربار شاهنشاهیی ایرانِ قبل از انقلاب شکوهمند را مرور مینمودم، و بویژه لحظاتی که در مطالعه و مطارحه خاطرات اسدالله علم، وزیر دربار شاهنشاهی اسلامی طاغوتی، شور و غور میکردم سخت در شگفت اندر میشدم که: شاهِ شاهان، قویشوکت مهر آریایییان، که با آنهمه کبکبه و دبدبه بر ما سلطنت میفرمودند و با اینهمه اُبهت و هیمنه و مهیمنه سایه ذلاللهی بر سر ایرانیان پاکسرشت گسترانیده بودند، چگونه اینچنان زبون و آنچنان مغبون، در مقابل آمریکا و انگلیس میرمیدند؟ و به هارت و پورت آنها بَها میدادند و چهسان از بنگاه خبرپراکنی بی – بی – سی حساب میبُردند؟ گیرم که تاج و تخت همایونی مدیون و مرهون آن بزرگواران ختنه نشده بود! * یکبار اینجا گفتم و اگر یادتون رفته باز میگویم: من خجالت میکشیدم و میکشم که شاه مملکتام، قدر قدرت قویشوکت، این چنین از بیگانگان میترسیدند و فکر میکردند دنیا به دُمب این ابرقدرتان گره خورده است و کس حریفشان نیست! حتا در بحبوحهی فتنه و شورش بهمن که مملکت در حال از هم پاشیدن بود، از بیگانگان کسب تکلیف میفرمودند. و میپُرسیدند چی کنم؟ چی کار کنم؟ من بهکجا فرار کنم؟ بزنم یا نزنم ؟ و ویلیام پاسخ میداد: یور مجستی (your Majesty) جیمی میگه دست خودته! میخوای بزن میخوای نزن. * امام راحل، صلالله علیه و اولادهم اجمعین، اما در زدن خیلی از آقای شاه فهمیدهتر و استادتر بود! و از سؤال و جواب بینیاز! هرچند در هیچ دانشگاهی، نه در داخل و نه در خارج درس نخوانده بود و مثل آقای شاه در سویس و مویس پرورش نیافته بود. در اوایل انقلاب وقتی میپرسیدند آقا بزنیم یا نزنیم ؟ میفرمودند: بوزنَید، بوکوشید این ها را، این تیم سارها را، این سر ِ لشکر ها را این وزیر ها را، این ملیطلبها را، این ایرونیها را. ما این آدم ها را میخواهیم چه بوکونیم؟ خوف نداشته باشید از خارج ! خوف نداشته باشید از داخل! شما فقط هویت اینها را معلوم بوکونید، اینها دادگاه لازم ندارند دادگاه سر و صدا تو دنیا بلند میکند! لاکن اگر بوکُشید اینها را، دنیا فوقش جند روزی هیاهو میکند، شلوغ میکوند. خوب بوکونند، غلط میکنند شلوغ میکُونند. خودشان خسته میشوند، سرشان بکار شان مشغول میشود. خودشان آنقدر گرفتاری دارند که ما را فراموش بکونند. راستی آقای شاه چقدر ساده بود! چقدر ترسو بود... * ای خدا! ای کهکشان! ای آسمانها! شگفتا ! زنده ماندیم و به رأیالعین مشاهده کردیم اُبهَت و هیبتِ امام راحل را، که چگونه با گروگانگرفتن دیپلماتها زد تو دهن آمریکای جهانخوار! و اینک سرور آزادگان و مایه امید مستضعفان، نور چشم خاورمیانه و جهان، الرئیس الجمهور المحمود الاحمدی، جانشین برحق امام، میزند توی دهن انگریز و منگریز و داونینگ استریت، بلر و ملر. فتبارکالله احسنالاحمدین (تکبیر!). * آقا...نگویید اگر امام تو دهن آمریکا زد، آمریکا هم در عوض صدام عفلقی را به جان ما انداخت و داراییها و ذخیره های ارزیمان را بهیغما برد! جنگ نعمت بود، جنگ برکت بود. سالها بود نجنگیده بودیم، مزه کشتن و کشته شدن و بیخانمان بودن را فراموش کرده بودیم. ما، با این جنگ، بهقول امام ادای تکلیف کردیم. حالا اگر جنگ را باختیم چه باک؟ ما که برای برنده شدن نمیجنگیدیم! مگر جنگ لاتریست یا بلیط بخت آزماییست که آدم ببرد یا ببازد. بهقول آیات عطام و حجج اسلام ما جنگ را نباختیم ما فقط عقبنشینی پیروزمندانه کردیم. آنهمه جوان هم که کشته و علیل شدند چه ایراد؟ با منع تفریحات مضره از قبیل فوتبال و این جور چیزها صیغه را آزاد کردند و ما، بهکوری چشم آمریکا و انگریز، بچه پشت بچه درست کردیم. هم عشق است و هم تماشا و هم افزایش نسل. اگر یک میلیون در جنگ تحمیلی کشته دادیم درعوض چند میلیون دیگر تولید مثل کردیم و تحویل اجتماع دادیم و به امت حزبالله افزودیم. آن ده میلیارد دلار ذخیرهای هم که آمریکاییها به یغما بردند تو سرشون بخوره! ما آنقدر پول نفت داریم که دولتمردان مان میتوانند هم خودشان غارت کنند و به حسابشان در خارج بریزند و هم مخارج اسلحه و حقوق ماهیانه و پاداش سران حزبالله و سران حماس را اون طرف دنیا بپردازند. * اینک نیز با گروگانگیری 15 نفر متجاوز مرزی، پدر انگریز را در آوردهایم، آبروی انتلیجنت سرویس و بی – بی – سیاش را بردهایم. کجاست اعلیحضرت همایون آریامهری؟ بیاید و ببیند چگونه آبروی اف-بی-آی و سیا و سفید پِنتاگون و مِنتاگون آمریکا را بردهایم؟ چگونه به ریش جمبول انگلیس و بی بی سیاش خندیدهایم؟ چه کار میتوانند بکنند؟ بهقول امام هیچ غلطی نمیتوانند بکنند.
Comments:
Kommentar veröffentlichen
|