Battan

  مطالب گذشته  
  • تا نوروز

  • صدام و اعدام

  • بوی ساحل بوی دریا، بوی باران بوی صحرا

  • زی ‌الهوا

  • بازی شب یلدا

  • قصه عشق...(5)

  • قصه عشق...(4)

  • قصه عشق...(3)

  • قصه عشق...(3)

  • قصه عشق...(2)


  • Montag, Januar 15, 2007

    تحریم آری یا نه ؟
    با تلفن با عزیزی در ایران در تماس بودم. پس از احوالپرسی و خوش و بش و تبریکات متقابله بابت اعدام صدام کافر ملحد عفلقی، که تعدادی چند از قوم و خویش و فامیل مارا هم در جنگ و کدورت و خصومت شخصی و خصوصی‌اش با امام خمینی( ر.ه.دال. ذال. سین. شین.) به شهادت رسانیده است، آرزو کردیم که این‌شالا نوبت به خامنه‌ای و رفسنجانی و رییس جمهور کریه‌المنظر و بقیه ملعونین ایران‌ستیز هم برسد، تا از فیض آن، به حول و قوه الهی، جام زهر یا شربت شهادت را، نه مثل ارباب‌شان شفاهی، که در عمل نوش جان بفرمایند. منتها با این تفاوت که دستور العمل و فلسفه‌ و منطق امام‌شان، در باره آنها نیز اعمال شود که می‌گفت: لاکن آخوند محاکمه لازم ندارَه! فقط هویت‌اش معلوم بشَه کافی‌یَه! و اعدام باید گردد!
    *
    آن عزیز مقیم ایران گفت فلانی چی دوست‌داری برات بفرستم؟
    گفتم تو چی دوست داری من برای تو از آلمان بفرستم؟
    گفت والله اینجا، در حاشیه خلیج‌فارس، به یمُن نزدیکی با شیخ‌نشین‌ها، همه جور جنس، از شیر مرغ تا جان آدمیزاد بدست می‌آید! نه ملالی در کار و نه نیازی به ارسال آن از اروپا و آمریکا‌!
    تو بگو چی برات بفرستم؟ آیا گز اصفهان، سوهان قم، آجیل فرد اعلای تهرون، زولبیا و بامیه و حلوا‌مسقتی بوشهر دوست داری؟ یا...
    گفتم البته که دوست دارم، ولی بةکوری چشم آخوندها کمی چاق شده‌ام و شیرینی میرینی چاق‌ترم می‌کند. چون می‌دانست عاشق مطالعه هستم گفت: کتاب متاب سیت بسی ُبکنُم (برایت بفرستم؟).
    گفتم آری، فلان و فلان و فلان بسی بُکُن(بفرست) و یک مقدار کمی هم ادویه‌جات و زردچوبه و سبزی خشک(ترخون، گشنیز، شنبلیله) تا مرا بیاد ولایت بیاندازند بوی آنها، و بیاد عطاری‌های بوشهر بیاندازند عطر آنها، و... همین!
    گفت همین؟ چشم! همی‌صبا بسی می‌کُنُم. (همین فردا می‌فرستم)
    نشان به این نشان که فوری دست‌بکار شد و پاکت و بسته‌ را آماده کرد و با پست هوایی ارسالید. این مال هفته پیش بود.
    همین امروز، در آشپزخانه، نشسته بودیم و داشتیم قهوه میل می‌کردیم که دق‌الباب کردند و پاکتی را که بوی ایران می‌داد بدستم دادند. چه سریع!
    کتاب بود و فلان بود و بهمان بود ولی اثری از ادویه و مخلفات‌اش نبود! یا للعجب! چی شده؟ چرا ؟ به چه دلیل؟
    تلفن زدم و وصول را با سپاس و تشکر خبر دادم و جویای دلیل؟ ولی نگذاشت من به سخن برسم.
    گفت: فلانی چه نشسته‌ای که اولین آثار تحریم سازمان ملل به ما رسید و فرستادن هرگونه مواد غذایی به کشورهای اروپایی، که تحریم را در سازمان ملل تأیید کرده‌اند، ممنوع شده‌است. نه اینکه ایران ممنوع کرده باشد! نخیر، بل‌که کشور‌های اروپایی ورود هرگونه مواد غذایی را ممنوع کرده‌اند.
    گفتم فکر نمی‌کنم بدین دلیل باشد! لابد ویروس می‌روسی در ایران شیوع پیدا کرده‌است! و...
    گفت والله بجز ویروس آخوندی که سالها‌ست دامنگیر ماست از ویروس دیگری خبر نداریم!
    *
    من هنوز شوکه هستم! چون اینجا در آلمان و اصولا در کشورهای اروپایی صدها مغازه کوچیک و درشت ایرانی وجود دارند که صاحبان‌شان و کارمندان و کارگران‌شان با ورود و فروش اجناس ایرانی امرار معاش می‌کنند. یعنی این دولت‌های اروپایی به‌عمد تعداد زیادی را بی‌کار کرده‌اند؟ حالا کاری به این نداریم که ما از بوی عطاری‌های وطن‌ و از خوردن قلیه ماهی و مزه خورشت سبزی محروم می‌شویم، تکلیف مردم بیکار و بی‌پول تو این سرمای زمستون چیست؟ کسی خبر دقیق‌تری دارد؟










    This template is made by blog.hasanagha.org.  


    This page is powered by Blogger. Isn't yours?