Battan

  مطالب گذشته  
  • فاجعه

  • به‌مناسبت سالروز انقلاب

  • خطبه نماز جمعه این هفته

  • نامه یک برادر حزب الهی

  • تحریم آری یا نه ؟

  • تا نوروز

  • صدام و اعدام

  • بوی ساحل بوی دریا، بوی باران بوی صحرا

  • زی ‌الهوا

  • بازی شب یلدا


  • Montag, März 26, 2007

    ویلُ لِلمُطَفِفین، فریاد ُ لِلمُکَذِبین

    تعامل طایفه آخوند، معمّم یا مکلّایش تفاوتی نمی‌کند، با عقل و منطق و درایت و شعور، هم‌چون رابطه‌ی دو قطب همنام آهنربا یا همانند رفتار مار و راسو با یکدیگر است. و یا شبیه برخورد جن با بسم‌الله‌ست‌.
    چنین است که می‌بینیم علمای اعلام و آیات عظام، به گواه تاریخ، منع‌ای در دروغ گفتن به امت نمی‌بینند. بویژه زمانی که قصد و هدف، حفظ نظام من‌درآوردی‌‌ و تداوم هم‌اغوشی با عفریته‌‌خانم قدرت‌ و تسلط بر یک مملکت بی‌صاحب و ثروتمند باشد. حفظ قدرت و مفت‌خوری برای کسانی که نه تنها دستی در توسعه مملکت نداشته‌اند، بل رگ گردن کلفت می‌کنند و در خطبه‌های عبادی سیاسی و کمرشکن نماز جمعه فحر‌ می‌‌فروشند،‌ که از خدمت نظام‌اش فرار کرده اند. خدمتی که در واقع وظیفه‌ و فلسفه وجودی‌اش دفاع از ناموس و حراست از وطن در مقابل تجاوز بیگانه است. خدا رحمت کند رضا شاه پایه‌گذارش را.
    **
    قدیما که بچه بودم، مردی نسبتا مُسن تو ولایت داشتیم که در زمان رضا شاه سرباز بوده است. می‌گفت وقتی اعلیحضرت برای سرکوبی شیخ خزعل به محمره(خرمشهر) ‌می‌رفت از بوشهر گذشت و توقف کوتاهی در اینجا داشت. در گردان بهمنی، سربازخانه، ما را برای رژه و سان به صف کردند. می‌گفت هیکل بلند، یونیفورم ارتشی، و چشمان تیز و پر نفوذ‌اش، که سوراخ می‌کردند چشم‌های تو را، رعشه بر اندام هر کس می‌انداخت و محال بود بتوانی جز چند لحظه کوتاه، به چشمان او خیره شوی. می‌گفت چند تا از همقطاران‌اش شلوار شان را از ترس خیس کرده‌ بودند. احترام به بزرگ‌تر بة‌من اجازه نداد از او بپرسم خودت چطور؟
    سپس به‌ لهجه بوشهری می‌گفت :
    "خالو، ای اعلیحضرت جن بی ها ...هروَق تو کله‌اش می‌زَه سووار موتورش(ماشین) می‌شد و می‌رَه قم. می‌گفت آخوندها همه صف به‌کشن اول یه لغت (لگد) تو کین یکی یکی شو می زَه بعد هم با عصاش چوغ تو کین شو می‌که و سی شوفرش می‌گفت حالا بی‌شیم دوواره طهرون. اعلیحضرت معتقد بی ای خیرات شُوو جمعه شونن. اگه بی‌نصیب بمونن ُشلُغ میکنن".
    ....
    ترجمه: اعلیحضرت رضا شاه هر گاه به سرش می‌زد سوار ماشین‌اش می‌شد می‌رفت قم. آخوندها را به صف می‌کرد، ماتحت تک تک شان را با عصایش نوازش می‌داد، سپس بر می‌گشت به تهران و معتقد بود این سهم شب جمعه و سهم خیرات آنهاست که اگر از آن بی‌نصیب بمانند شلوغ می‌کنند.
    این یادواره پرانتزی بود که چون به‌خاطرم رسید نوشتم ولی حالا برویم سر اصل مطلب:
    **
    گقتم رابطه آخوند با عقل، مثل رابطه گوز با شقیقه است.
    این چنین است که آخوند محمدی گیلانی برای حفظ نظام، فرمان قتل فرزند و نابودی مایه‌ی جان و حاصل زندگی‌‌ی خویش را صادر می‌کند، چون او، یعنی فرزند، طبق قانون خلقت که قدرت تعقل و تأمل به انسان داده است، به‌خود اجازه داده بوده مخالف نظر پدر فکر کند...بعله...
    و این چنین است که مصلحت نظام برای آخوند خاتمی بر هر چیز دیگر ارجحیت پیدا می‌کند و اگر ارباب‌اش برای حفظ نظام الهی آخوندی، حتا احکام ثانویه دین و مذهب را باطل می‌شمرد، او حاضر است برای این منظور احکام اولیه و ثالثه و رابعه را هم فدا کند. خُب وقتی خدا را هم اهل معامله می‌پندارند و او را تا سطح یک هندونه‌فروش پایین می‌اورند، چرا باطل نشوند احکام‌اش؟
    سید خندان البته عاقل تر از محمدی گیلانی است و ترجیحا از ملت مایه می‌گذارد و مثل گیلانی خر نیست که بچه خودش را فدای نظام خر تو خر بکند!
    *
    ما امت همیشه غافل دیر بیدار شدیم و دیر متوجه شدیم که مرجع تقلید و کسی که مفت و مجانی رهبر مان شده بود اگر میل کند تو دهن‌ همه می‌زند! و مغایر با آنچه در نجف و در حومه‌ی پاریس، زیر درخت سیب، با بوق و سِنج و طبل و کُرنا تو گوش‌مان دمیده بود، رفتار می‌کند. و خلاف و عده‌هایی که از آزادی و از دموکراسی داده بود، پس از ورود به ایران و مشاهده ملت ذوب شده در جهل و خرافات، با مشت تو دهن دولت و تو دهن امت و تو دهن روزنامه و تو دهن رادیو و تلویزیون می‌زند. و می‌گوید در فرنگ ایجاب می‌کرد اونجوری بگوییم و حالا دل مان می‌خواهد اینجوری می‌گوییم. آری همانها که تا دیروز می‌گفتند:
    ما که حکومت نَم‌خوایم، مقام و مننصب نمَ‌خوایم، همه‌مون میریم به‌مسجدا هی می‌کشیم ناز خدا، فاش می‌کنیم راز خدا، بعدِش تلمذ می‌کنیم فِس‌فِس و قُدقُد می‌کنیم وق وق و هِق‌هِق می‌کنیم، وای الاهی! ای خدا! قولها شدند باد هوا، گفتند چه آسوده دروغ، شهرها شدند یهو شلوغ، مردم زدند توی جبین، گفتند به‌گریه این چنین: ویلُ لِلمُطَفِفین، فریاد ُ لِلمُکَذِبین.
    *
    و این چنین شد که به‌نیت تصرف کربلا(بدون اجازه صدام) و به‌قصد فتح قُدس (به‌دور از چشم صهیونیسم )، هَل‌مِن مبارز توخالی طلبیدند و ملت صلح‌طلب و جنگ‌ندیده ایران را درگیر نبردی نابرابر و خونین کردند. و زمانی که چشم گشودند و دیدند ایران 60 میلیونی به‌حول و قوه‌ی آمریکای جهان‌خوار حریف عراق 13 میلیونی نشده است شلوارها را خیس نمودند و ملاحظه فرمودند برخلاف نادانی‌ها و نا آگاهی‌ها و عوام‌فریبی‌های‌شان آمریکا‌ چه غلط‌های گُنده‌ای می‌تواند بکند، آنگاه بود که با عجز و لابه فقط و فقط برای مصلحت نظام( گور پدر ملت) جامی شفاهی خالی از زهر نوشیدند و فرمودند آبروی نداشته را با خدا معامله کرده‌اند و ما امت نادان از آن تاریخ فهمیدیم که خدا، این ناکس ناقولا، اهل رشوه و معامله هم هست و تاکنون از ما پنهان می‌داشته است. ای کلک ...
    اینک روز از نو، روزی از نو، هی بهانه می‌دهند به‌دست این و آن برای بمباران ایران.
    دیدید آمریکا چه کلکی زد به آخوندهای پر دوز و کلک؟ و قانع شان کرد شرکت بکنند در کنفرانس عراق؟ آنها نیز با دمب‌شان گردو شکستند و فکر کردند کسی شده‌اند؟ غافل از اینکه هدف آمریکا این بود و هست به دنیا ثابت بکند این دو کشور همسایه، ایران و سوریه مسبب اصلی نا آرامی‌های عراق و کشتار سربازان آمریکایی هستند و دست دارند در عملیات تروریستی. اگر این کنفرانس به شکست بیانجامد و آخوندها دست از دخالت و ترور در عراق بر ندارند آنگاه بهترین بهانه را به دست آمریکا داده‌اند که برای حفظ جان سربازان‌شان دست بکار شوند و دُمب جمهوری آخوندی را قیچی کنند؟ بعله
    ولی این بار، به توصیه آمریکای جهان‌خوار، خدا دیگر زیر بار نخواهد رفت و معامله‌ای در کار نخواهد بود و جام زهر نه شفاهی، که کتبی و عملی در حلقوم ریخته خواهد شد.
    باور نمی‌کنید؟ خُب حق دارید باور نکنید ! این آخوندهای دُم بریده خیلی هوشیارند! اگر دیدند زورشان نرسید و خطر جدی است فوری تسلیم می‌شوند، برای حفظ نظام ... پدر جان! حفظ نظام... گور پدر ملت...

    بیت :
    از بهمن اون‌سال که اون فتنه بپا شد
    دیدی که چها شد؟ وطن کرب و بلا شد؟
    *
    درآخر این عصر ترقی و در اوج تمدن
    آخوند نفهم شپشو رهبر ما شد؟
    *
    اون " هيچ " که مثل من و تو خلق خدا بود
    در کشور زرتشتِ بهی روح خدا شد؟
    *
    بی‌هوده سخن گفت ز آزادی احزاب
    با حيله و تزوير امام ضعفا شد ؟
    *
    می گفت که اسلام عزيز نقش زمين بود
    با کوشش ما راست به مانند عصا شد؟
    *
    پاشيده شد از بيخ چو نيروی سه گانه
    شيخ آمد و فرماندهی‌ی کل قوا شد؟
    *
    با جنگ جوانان وطن داد به کُشتن
    با سر شکنی طالب آن صلح کذا شد؟
    *
    بر نامه تسخير نجف گشت فراموش
    آن وعده آزادی‌ی قدُس باد هوا شد؟
    *
    منظور و هدف غارت نفت وطنم بود
    " اسلام عزيز " آلت دست علما شد
    *
    ممنوع شده است در وطنم خنده و شادی
    منفور شده عشق و عيان فسق و ريا شد
    *
    اسلوب طهارت چو به تصويب رساندند
    آن مجلس زيبای سنا عين خلا شد
    *
    گفتند فقيران بشوند صاحب مسکن
    مسکن بدرک، جنگ نصيب فقرا شد
    *
    گفتند که ميهن بشود خرم و آباد
    آباد فقط گور و مزار شهدا شد
    *
    نفت وطنم داد به آن حافظ سوری
    پول وطنم سهم فلسطين گدا شد
    *
    اندر پی آزار زنان خواهر زينب
    مانند سگ هار به هر کوچه رها شد
    *
    از مسجد و منبر همه شب شيون و زاری
    هر روزِ خدا در وطنم روز عزا شد
    *
    چون جهل و خرافات نمودند مسلط
    تدريس به دانشگه ما ورد و دعا شد
    *
    در حوزه علميه و درخلوت حجره
    الواطی آخوند پس از ظهر و عشا شد
    *
    در گور بخندند فروغی و مصدق
    با لنگ و عبا شيخ رئيس الوزرا شد
    *
    آخوند که خَر نيز نمي‌داد سواريش
    بنگر که چه با عشوه سوار تويوتا شد
    *
    آخوند وکيل است و مدير است و وزير است
    از همهمه و غصه اين دهر رها شد
    *
    جولانگه ديوان و انيران شده ايران
    در مملکت رستم و جمشيد چها شد
    *
    تيمور و مغول نيز نکردند چنين ظلم
    ظلمی که زآخوند و ز قوم علما شد










    This template is made by blog.hasanagha.org.  


    This page is powered by Blogger. Isn't yours?