|
|
Donnerstag, Juli 20, 2006
آلمان و دلایل بیگانهستیزی
فروپاشی کمونیسم دراتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و در کشورهای بلوک شرق و فروریزی دیوار برلین، برای شهروندان آلمانِ غربی جز بدبختی و نکبت ارمغانی دربر نداشت. با اتحاد دو آلمان بخش غربیاش نهتنها وارث کشوری عقبمانده و درآستانه ورشکستگی سیاسی بویژه در مرز فروپاشی اقتصادی شد، بلکه هجوم صدها هزار شهروند روسی، اوکراینی، لهستانی، قزاقستانی، با اسلوب فکری بیگانه بامحیط و بافرهنگی عقبماندهتر از غرب، و عدم آگاهی بهزبان، حتا درحد ابتداییاش، مسبب برهم ریختن نظم موجود اجتماعی و اُفتِ ارزشهای " progressive Civilization " نِ موجود دراجتماع، درهر زمینه، شدند. آثاراین نکبت، همانطور که پیشبینی میشد، اینک در درازمدت هویدا شده است. در اروپا بهطور عام، در آلمان متحد بهطورخاص.... هرکس که اسم پدر ِپدربزرگاش "هانس اوتو " یا اسم مادر ِمادربزرگاش "گیزه لینده یا اِلفریده" بود - که دریک یا دوقرنِ پیش، بهخاطر نظم و دیسیپلیناش در زندهگی و پشتکار ِ زبانزدِ آلمانیاش درخَرکاری و انجام وظیفه به نحو احسن، توسط مأمورین تزارها یا بعدن بهدست بلشویکها آزادانه یا باتطمیع یا بهزور بهآنطرف مرز برده شده بودند - اینک به عنوان شهروندآلمانی، ولی بیگانه با هرچیز آلمان دوباره بهغرب سرازیر میشد و سهم "کیک"اش را میطلبید. و باهجوم خود به اینطرف فرهنگِ پُربار و اقتصادِ شکوفا و ارزشهای اجتماعیی اینجا را به لجن میکشید. و هنوز هم میکشد. و اینهمه نَه به تعمّد و از رهِ کین، که اقتضای طبیعتاش هست اینچنین. پرداخت میلیاردها دلار خسارت به روسیه بابت عقب نشینی نظامی و غیرنظامیاش ازآلمان شرقیی سایق و بهعهده گرفتن بدهیهای بینالمللی و پرداختهای عقبماندهی دولتِ کمونیستیی هونکر از یکطرف و از طرف دیگر سرمایهگزاریهای کلان برای نوسازی جادهها و اتوبانها و پُلها و اسکلهها و بنادر و آبادانیی ساختمانهای مسکونی و جایگزین کردن کارخانهها و مؤسسات صنعتی پوسیده و از رده خارجشده بامؤسسات مدرن و هماهنگ کردن زندهگی عقبافتادهی (Ostzoneبخش شرقی) با سطح اجتماع و اقتصاد پیشرفتهی بخش غربی و پذیرش اجباری میلیونها بازنشسته ازآلمان شرقیی مقروض و ورشکسته و هجوم بیرویه و تقریبن بیپایانِ خیل فراریان آزاد شده ازیوغ کمونیسم به سوی مدینهی فاضله، که اکثرشان را سالخوردهگان زهوار دررفته پانسیونر تشکیل میدادند که روسها برای صرفهجویی دربودجه و پرهیز از پرداخت حقوق بازنشستهگی، تاپشتِ مرز بدرقهشان میکردند، همه و همه سبب شدند آلمان غربی در مقابل پرداخت این هزینههای کلان کمر خم کند. و فقط این کشور آلمان و ملت آلمان بودند و هستند که کمر خم شده شان زیر اینبار ِسنگین نشکست و همانطور که حدود ده سال پساز جنگ جهانی دوم ازمیان ویرانهها دوباره سر ازخاکستر برآورده و با اقتصاد شکوفایشان نمونه در اروپا و درجهان شدند همانطور هم توانستند پساز اتحاد دوکشور و پرداخت هزینههای کلانِ تحمیلی، بازهم سرپا بهایستند و بازهم نمونه بشوند در اروپا و درجهان. شکی نبود که از این چالش پیروز بیرون خواهند آمد ولی سؤال این بود: با چه بهای دیگری برای شهروندان و با چه تحمل دیگری بر دوش مردم عادی؟ بهای کلان را، هماینک مردم پرداخت میکنند و در آینده فرزندان و نوههایشان با افزایش روز افزون مالیاتها و حذف اجباری کمکهای متعدد اجتماعی از طرف دولت و این آنروی سکهاست. پس از هجوم همه جانبه ازشرق، سرازیر شدن سیل مهاجرین و پناهندهگان سیاسی و اقتصادی از آفریقا و از آسیا نیز، مزید بر علت شد و این همه باعث شدند صندوق باز نشستهگی و بیمههای بهداشتی و ذخیرههای مالی امدادهای اجتماعیی شهروندان، که بدجور با آسایش در زندهگی و با پیشرفت اقتصادی سالهای 50 تا 80 میلادی خوگرفته بودند، تُهی شود. ساکنین این طرف دیوار آهنین بعلت کمپولی و مقروض شدن دولت و تهکشیدن ذخیرهها، هر ساله متحمل افزایش قیمتها و کسر کمکهای اجتماعی و پرداخت بخشی از هزینه دکتر و دارو میشوند و مجبور یه پرداخت سهمی از هزینه بستری شدن در بیمارستان از جیب خود هستند که در تاریخ آلمانِ بعد ازجنگ، دستِکم از زمان آغاز سوسیال دموکراسی «مید-این - زرمنی»، سابقه نداشته است. این بلای زمینی کم بود که سن بازنشستهگی را از 60 برای زنان و 63 برای مردان، به سن 65 سال و67 سال ارتقا دادند که اگر عمر متوسط را 70 بگیریم هر زن آلمانی پس از پرداخت 40 سال بیمه بازنشستةگی فقط 5 سال و مردها فقط 3 سال آخر عمر از آسایش آن بهره میبرند و مابقیاش میرود به صندوق کمکهای اجتماعی برای هزینه کردن زندهگی مهاجمین شرق و مهاجرین و پناهندهگان آسیایی و آفریقایی. میهمانان ناخواندهای که حتا یکسنت هم به این صندوقهای اجتماعی واریز نکردهاند و اینک خودرا در بهشت موعود میبینند و مثل آلمانها دلهره و دغدهی از دست دادن شغل را ندارند و دولت همهی هزینهی زندهگی، از اجارهی منزل گرفته تا خورد و خوراک و پوشاک و مبلمانشان را تأمین میکند و همهجا اذعان میکنند به آنها خوش میگذرد و آثار این خوشی و قلقلک را با پس انداختن سالی یک بچه به تماشا میگذارند، خواسته یا ناخواسته خاری میشوند بهچشم هرآلمانی زحمتکش. این حقیقت تلخ که بسیاری ازآلمانیها که برای صرفه جویی درمخارج زندهگی حتا قادر به فرستادن کودکشان به کودکستان نیستند، و تعدادشان کم نیست، میبینند پناهندهگانی که بیشترشان آسایش طلبِ بدون پرداخت هزینهاند و نه پناهنده حقیقی، بچههایشان مجانی(به خرج دولت) به کودکستان و مدرسه و دانشگاه میروند، کتابهای درسی و مخارج اردوهای مسافرتیشان از طرف دولت تأمین میشود، معاف از پرداخت حق دارو و هزینهی بستری دربیمارستانند، با انجام کار سیاه گریزان از پرداختِ مالیات به دولت هستند...رشک مردم عادی را بر میانگیزند و همین مردم پس از مشاهده این تبعیضهای ناهنجار در وطن خویش در مقام مقایسه برمیآیند، چگونه میتوان از آنها توقع و انتظار داشت با سرنوشت مفلوک خویش بسازند، آه بکشند، نابرابری اجتماعی و حرصشان را قورت بدهند و به خارجی ستیزیشان مهمیز بزنند؟ خصوصا که با تولیدمثل روزافزون خارجیها و عقبرفت زاد و ولد در خانوادههای آلمانی بعلت گرانی زندهگی، نسل شان رو به نابودیاست و هم اکنون در خیابان های آلمان بیشتر آسیایی و آفریقایی و بلوک شرقی یا دورگه میبینی تا آلمانی اصیل! با این نوشته خواستم شرح مختصری ازتغییرات بنیادی در جهت منفی زندهگیی مردم درآلمان غربی پس ازفرو پاشی سیستم کمونیسم در شرق داده باشم و اشاره ای کرده باشم به ریشه و علل درگیری شهروندان آن با مهاجرین و پناهندهگان... بدیهی است استثناها را دراین نوشته استثنا کردهام و منظورم یک دیدِ کلی بهموضوع بود. این را گفتم تا بعضیها، قبل از کلفت کردن رگِ گردن، بهآن عنایت داشته باشند. 2 نوشته شده در Wed 19 Jul 2006ساعت 14:17 توسط حميد کجوري GetBC(145); 13 نظر
Comments:
Kommentar veröffentlichen
|