Battan

  مطالب گذشته  
  • میداف یکساله شد + ویروس ها و آدم ها + رمز شناوری ک...

  • بهاران خجسته باد + از مسقط تا ...+ کاراییب آرام + ...

  • تلخ وشیرین 29 + 30 + 31 + کشتیبان...+ فلسطین + کار...

  • تلخ وشیرین بخش های 21 + 22 + 23 + 24 + 25

  • تلخ و شیرین بخش های 15 + 16 + 17 + 18 + 19 + 20...

  • تلخ و شیرین بخش های 3 + 4 + 5 + 6 + 7 + 8 + 9 + 10

  • لپانت 6 + 7 --- تلخ وشیرین بخش اول و دوم

  • جنگ دريايي لپانت - بخش پنجم

  • جنگ دريايي لپانت - بخش چهارم

  • جنگ دريايي لپانت - بخش سوم


  • Mittwoch, Juni 14, 2006

    رمز شاوری کشتی‌ها...بخش دوم


    زمان: عهد بوق...یه‌کم دقیق‌تر، حدود دویست و اندی سال قبل‌از میلاد مسیح.

    مکان: جزیره سیسیل... یه کم دقیق‌تر، بندر سلطان نشین سیراکوز.

    سیراگوز نه! سیراکوز Syracuse ( به زبان یونانی یعنی مرداب) واقع درجنوب شرقی جزیره سیسیل.

    اصل و نصب ساکنین‌اش: یونانی.

    اعلی‌حضرت قدرقدرت قوی شوکت« هیرون دوم Hieron II » به میمنت و مبارکی‌ی یک پیروزی دیگر، درجنگی دیگر بار دیگر بساط اطعمه و اشربه و البسه و العبه را در کاخ سلطنتی پهن فرموده، از ارتشیان، صاحب‌منصبان، درجه داران. از بزرگان، اشرافیان، معتمدان. از مُخلصان، چُخلصان، چاپلوسان، کاسه لیسان. از اعوان و از انصار مجّرب و مقّرب و محبب و محدّب و معزّزِِ ِدرون و بُرون از درگاه پادشاهی دعوت بعمل آورده‌اند تا در جشن و ُسرور و پایکوبی شاهانه شرکت نموده و ‌بار دیگر به افتخار پُرافتخار ایشان هورا کشان شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزند و نسیم عطر گردان را شکر در مجمر اندازند، شُکر ِ خدایانِ متعددِ و بی‌شمار ِ لَم‌داده در کهکشان‌ها را بجای آورند که اگر وجود ذی‌جود و سایه مبارک همایونی بر سَرِ اُمت همیشه در صحنه نبود، دشمنان، از چپ و راست، پایتخت را یک لقمه کرده و اینک نه از سیراکوز نشانی بود و نه از سیراگوز اثری.

    در آن مجلس بزم و شادی و سُرور دوست عزیز و رفیق شفیق مان جناب استادی « ارشمیدس»، یعنی همان "آرچی" خودمان هم، علی‌رغم میل باطنی، بغل‌دست مبارک اعلیحضرت همایونی درمجلس حضور به‌ هم‌رسانیده چهار زانو نشسته و برای رهیدن از استشاق بوهای ناهنجار، پارچه‌ای(دستمال آن‌موقع وجود نداشت) روی دماغ قرار داده و آهسته پیف پیف می‌کرد. اعلیحضرت «هیرون» نیکو حضور ذهن داشتند و به این امر واقف بودند که بدون درایت و بدونِ استفاده از نبوغ این استاد گران‌مایه، محال بود این چنین سریع و با کم‌ترین خسارت ممکنه به پیروزی‌های مشعشعانه‌ بر علیه دشمنان متعدد دست ‌یابد. او هر چند دردل سپاسگزار جناب استاد بود ولی مقام شامخ پادشاهی‌اش اجازه نمی‌داد لسان به تشکر و سپاس بگشاید که از پادشاهان نزاید سپاس. در عوض همه‌گاه با احترامی شایسته و بایسته از«آرچی» پذیرایی و او را در صدر مجلس، در کنار خویش می‌نشاند و با دست و دل‌بازی شاهانه همه‌گاه همه‌گونه امکانات مادی و معنوی را برای پیش‌برد تحقیقات و پزوهش‌های فیزیکی، شیمی‌کی، ریاضی‌کی و هندسی‌کی در اختیار وی قرار می‌داد که دست‌شان دردنکند. که اگر چنین نمی‌کرد ما در یانوردان، نمی‌گویم هرگز، ولی خیلی دیر، خیلی خیلی دیر می‌فهمیدیم رمز شناوری کشتی‌ها را.

    آرچی در آن جلسه بعلت صداها و بوهای ناهنجار کمی حواس‌اش پرت بود، هم آنجا بود، هم آنجا نبود، هم درجمع بود هم در عالم هپروت. نیز دراین فکر غوطه‌ور: ای‌کاش ‌اینک در منزل‌نشسته و با اسباب بازی هایش که همان نوشت افزار و اَشکال مختلف هندسی ساخته شده از چوب و فلز و از سنگ و آجر و نی بود بازی می‌کرد. در روایت‌است آرچی هم مثل همه مخترعین قبل و بعدازخودش عجیب علاقه‌ای به بازی و لعب داشته است و او نیز اختراعات‌کوچک و بزرگ‌اش را مثل دیگران بیشتر بازی بازی کشف کرده بوده و نَه با زورزدن اجباری به ماهیچه‌های ماتحت...

    من اینجا و در این نوشته با رفیق شفیق‌ام « آرچی» گام به‌گام در سفرم. یعنی کسی را که حدود پنجاه سال پیش، نخست زمان دانش آموزی‌، سپس در ایام دانشجویی با قوانین مکشوفه و معروفه و مختر ِعه‌ا‌ش، چه بخواهم چه نخواهم، آشنا شدم و کشفیاتِ ‌متعدداش شُدند بخش مهمی ازشغل و از زنده‌گی‌ام. اما چه‌کنم که رفتار و کردار و زنده‌گی پُر ماجرای این اعلیحضرت همایونی«هیرون» که تاج پادشاهی‌اش نخست باعث کلی دردسر برای رفیق‌ام «آرچی» شد و سرانجام سبب‌ساز اختراع قانون (buoyancy ) " خاصیت شناوری اجسام" گردید، دست از سرم برنمی‌دارد و ناخواسته و بی اجازه به محفل و مجلس جشن و سرُوراَش جلوس نموده‌ام تا داستانی را برایتان تعریف کنم که حتم دارم تاکنون کم ‌یا اصلن نشنیده‌اید.

    من بندرت، خیلی بندرت، و تنها در گذرگاه مطالعه‌هایم درکتب تاریخی، اسم‌« هیرون» را اینجا و آنجا شنیده و بی‌خیال ازاَش گذشته بودم؟ هنگام مطالعه و تحقیق در زنده‌گی استاد ارشمیدس بارها به نام این شخص برخوردم ولی همیشه حواس‌اَم شش‌دانگ به اختراعات و اکتشافات «آرچی» بود و کاری به کارِ این پادشاه تقریبا گُم‌نام نداشتم. یک روز از "شاتسی" پرسیدم: ببینم تو که این‌همه اهل مطالعه‌ای و روزی یک کتاب قورت می‌دهی آیا تاکنون اسم پادشاهی به‌نام "هیرون" به‌گوشت خورده‌است؟ وقتی گفت اسم "واز....؟" – واز - به آلمانی یعنی چی؟ همان " وات" انگلیسی و همان (نه منم نه من منم) آذری "مانا نیستانی" خودمان، فهمیدم که او هم نشنیده است ولی تشویق‌ام کرد حالا که مشغول تحقیق و تفحُص هستم ادامه بدهم و بعدها برای او هم تعریف کنم. به هر حال رفتم و مطاله کردم و دیدم این پادشاه خودساخته، مرتیکه عجب آدم فهمیده، مقتدر، قلُدر و پدر سوخته‌ و اُعجوبه‌ای بوده است ها... !

    اجازه بدهید نخست پرانتزی برای یک توضیح نه چندان لازم در این‌جا باز کنم: (دربخش نخست این نوشته متأسفانه نتوانستم مطلب را بپایان ببرم . این موضوع موجب بهانه برای گله بعضی از دوستان شد که ‌گغتند: این‌قدر از این‌در و آن‌در گفتی و حاشیه رفتی و آخرش هم نگفتی چرا این همه آهن و فولاد روی آب شناور می‌ماند. این کنایه‌‌ها بیشتر از بعضی از دانشجویانی بود که با علوم دریایی سروکار دارند و من درشگفت زیرا تصور می‌کردم این عزیزان خود به‌عنوان دانشجوی رشته افسری و کاپیتانی و آشنا با علم فیزیک و ریاضی به این مسأله، یعنی علل شناوری اجسام، آگاهند و نیازی به توضیح من ندارند. به هر حال این را هم اکنون بگویم فعلن آنقدر مطلب برای این‌پُست درذهن دارم که به احتمال یقین این نوشته را هم نخواهم توانست یک امشب‌ای بةپایان برم و چه بسا، با عرض معذرت، به بخش سوم کشیده شود. یک نکته دیگر: کسانی که با سبک نوشته من، بویزه درنَقل رویدادهای تاریخی [ اینجا و اینجا ] آشنا هستند می‌دانند که من گاهی وسط کار همه چیز را وِل می‌کنم، سری به وطن می‌زنم و پس‌از کوبیدن دو بامبی برفرق یکی دوتا آخوند متظاهر دوباره به اصل مطلب باز می‌گردم. و یا گریزی نیز به تاریخ می‌زنم و در لابلای قرون غوطه می‌خورم و شما را هم با خود می‌برم.

    از تاریخ گفتم، یک توضیح دیگر:

    حین تحقیق در زنده‌گی استاد آرشیمیدس به تاریخ جزیزه سیسیل و پادشاهی «هیرون» برخوردم و با توجه به استقرار این جزیره بین رومی‌ها و کارتاژها و نبردهای پیاپی در منطقه مدیترانه، ناخواسته به سرگذشت و به تاریخ روم و کارتاژ و وقایع جزیره سیسیل کشیده شدم و تاریخ این جزیره و آن دو ابر قدرت زمان را از 1000 قبل‌از میلاد تا حدود 1000 بعداز میلاد با مقداری آگاهی که ازقبل داشتم به‌مدت دوهفته، یک‌ضرب، یک نفس و با سرعت یک قطار سریع السیر، به سبک خودم خواندم. طوری که سرو صدای "شاتسی" هم بلند شد که می‌گفت: آختنونگ پاختونگ شلاختونگ یعنی به خودت رحم نمی‌کنی به ریه‌های بدبخت‌ات رحم کن.

    در صورتی‌که من کاری نمی‌کردم! جز مطالعه و مطالعه فشاری به ریه وارد نمی‌کند. به هرحال من چنان مجذوب و مسحور این ناریخ و این سرگذشت شدم که حیف‌ام آمد شما را درجریان‌اش نگذارم. ولی دیدم امکان ندارد و مثنوی هفتاد من کاغذ شود و می‌بایست چندین پُست به آن اختصاص بدهم که از موضوع اصلی‌ام فرسنگ‌ها دور و به فیها خالدون پرت می‌شوم. بناچار از شرح مفصل‌اش درگذشتم و فقط چکیده‌ای به اختصار، تا آنجا که درامکانم بود برای آگاهی دوستانی که بتاریخ و به سرنوشت ملت‌ها علاقمندند و خود فرصت مطالعه ندارند در اینجا می‌آورم و از وارد شدن به جزئیات بیش‌تر پرهیز می‌کنم. اگر دوست دارید بخوانید. اگر نفعی دراَش نباشد ضرری هم درآن نیست و اگر هم دوست نداشتید ازروی‌آش بپرید.



    ***

    اکثرن فقط نام پادشاهان و بزرگ‌‌‌مردانی دراذهان و درتاریخ به ثبت می‌رسد و به یادگار می‌ماند که در مجموع کاری بزرگ و اقدامی شگرف انجام داده باشند حال باخوب و بدش کاری ندارم. کورش و حقوق بشر، خشایارشاه و فتح یونان، اسکندر و فتح ایران، زولیوس سزار و فتح مصر، چنگیز و تیمور و یورش وحشیانه به آسیای میانه، حجاج بن یوسف و سعدبن وّقاص و ایران‌ستیزی بیمارگونه‌شان ...؟

    ***

    سه خصلت، مختص اعلیحضرت همایونی «هیرون » بود و او را ازهم‌قطاران‌ِ عَهد خویش متمایز می‌ساخت:

    - یک، دلیری و شجاعت بی‌نظیر این نظامی کارکشته و تهورش در جنگ و درشکست دشمن، بویزه قلع و قمع مزدوراان« مامر تین» و اوج پیشرفت و شکوفایی سلطان نشین سیراکو درایام پادشاهی اش.

    - دوم، مقارن بودن دوران سلطنت‌اش با آغازجنگ‌های سه گانه پونیک یا فونیک، بین «روم» تازه برخاسته و ابرقدرت آن زمان «کارتاژ» که «هیرون» درنخستین‌اش رُل نسبتا مهمی بازی کرد و شاید دلیل اصلی معروفیت‌اش هم همین باشد.

    - سوم، همزمان بودن ایام سلطنت‌اش با زنده‌گی مشهورترین مخترع، استاد و متخصص ریاضی‌ و فیزیک و معروف‌ترین مهندس آن زمان یعنی« آرشیمِدس Archimedes».

    من برای جلوگیری از طول کلام به دوبخش نخست کم‌تر و به بخش آخرکه با موضوع این نوشته پیوند دارد بیش‌تر خواهم پرداخت.

    «هیرون» فرزند نامشروع یکی ازاشراف‌سیراکوز بنام Hierokles بود که ادعا می‌کرد(راست یا دروغ‌اش به عهده خودش) اصل و نسب‌اش به Gelon یکی ازپادشاهان بزرگ و قدرتمند سیراکوز می‌رسد که در490 ق.م. حدود 185 سال قبل ازتولد «هیرون » بربخش بزرگی ازجزیره سیسیل با قدرت تام سلطنت می‌کرد. چون یونان، کشور مادر، حاضرنشد فرماندهی کل قوا را در جنگ با ایرانیان به او بسپارد او نیزدرخواست کمک دولت‌مردانِ آنجا را برای فرستادن نیرو برای نبرد با خشایارشاه پس زد. برای یادآوری: مردم ساکن سیراکوز یونانی الاصل بودند که پس از تسلط یونان بر جزیره سیسیل، از«کورینت» یونان به سیسیل کوج کردند.

    این «هیرون» ِ بقول ما بوشهری‌ها تخم ِنغل، یابقول آخوندها حرام‌زاده، واقعا عجیب حرام‌زاده‌ای بود منتها از جنس خوب‌اش. هر چه بیشتر در تاریخ به دنبال اسم حقیقی‌اش گشتم کم‌تر یافتم. «هیرون شماره 2 ) لقب‌اش بود که پس از رسیدن به پادشاهی نصیب‌اش شد. درتهور و شجاعت کم نظیر بود و در زرنگی و مردرندی ‌همین‌بس که برای محکم‌کاری و تأمین مال و قدرت با دختر یکی از معتمدین بسیار معروف و ثروتمند محل و بقول امروزی‌ها با دختر امام جمعه پایتخت ازدواج کرد و نان‌اش حسابی توی روغن شد.

    آگاتوکلس Agathokles، کسی که 30 سال قبل از پادشاهی هیرون بر سیسیل سلطنت می‌کرد با طبقه اشراف سلطان نشین سیراکوز و دخالت‌های بیجای‌شان در امور سلطنت دراُفتاد و برای رهایی از فتنه و دسیسه‌های‌شان، که زنده‌گی را براو دشوارساخته و عاقبت هم وی را با زهر از پای درآوردند، سپاهی تشکیل داد از مزدوران ایتالیایی که خود را Mamertiner می‌نامیدند و در حقیقت سپاه پاسدار و لومپن‌های حزب الهی ‌وی محسوب می‌شدند. این مزدوران که قرنها بعد مثل سپاه «ینی چری» درارتش عثمانی، بعد ازمرگ سلطان سلیم اول و یا مثل سپاه« قزلباش» بعد ازمرگ شاه اسماعیل و شاه طهماسب، بویژه درزمان پادشاهی شاه اسماعیل دوم و سلطان محمد خدابنده در ایرانِ صفوی، یا مثل اس اس های آلمان نازی همه کاره مملکت شده بودند این سپاه نیزبعد ازمرگ (آگاتوکلس) افسار گسیخته شده، سیراکوز را ترک و به شهر«مسینا» در شمال سیسیل هجوم بردند. در آنجا پس ازکشتن همه مردانِ شهر، زنان و اموال آنان را تصاحب و به مدت 30 سال حکومت وحشت و کشتار راه انداخته و دامنه تعرّض را تا نزدیکی‌های سیراکوزگسترش دادند و اینک شهررا به محاصره تهدید می‌کردند و هیچ‌کس هم تا آن زمان جلودارشان نبود.‌(تصویر محل مسینا را در جزیره سیسیل نشان می‌دهد)

    ارتشیان ِ سیراکوز «هیرون» را که به دلیری شهرت داشت به عنوان سردارسپاه برگزیدند و او در رآس ارتش، "مامرتی نی" ها را تارومار و تتمه‌ لژیون شکست‌خورده شان را تا (مسینا) تعقیب کرد و درصدد تصرف شهربرآمد که ناگهان سر و کله «کارتاژ» ها که از مدتها پیش در بخش غربی جزیره سیسیل یک (کُلنُی) تشکیل داده بودند پیداشد که برحسب تقاضای (مامرتینی)ها و به پشتبانی ازآن‌ها وارد شهر" مسینا" شدند و با یک تیردونشان زدند. هم با اشغال شهرکه در تنگه و آبراه ایتالیا درجند مایلی ساحل روم قرارداشت به منطقه ای استراتژیک برای ناوگان دریایی خویش دست یافتند هم سیراکوزی‌ها را که تا آن زمان برعلیه کارتاژ با رومی‌ها پیتزا و اِسپاگتی می‌خوردند تنبیه کردند.

    هرچند هیرون مجبور به عقب نشینی شد ولی مردم سیراکوز برای همیشه ازدست مزدوران مامرتینی رهایی یافتند. ملت برای سپاسگزاری، هیرون را پس ازعقب نشینی Pyrrhus [ + ] از سیسیل به پادشاهی برگزیدند. او درمدت 55 سال سلطنت‌اش سیراکوز را به یکی ازآباد ترین سلطان نشینان آن‌زمان تبدیل کرد و با نیروی دریایی پُر قدرت‌اش و با کمک اختراعات آرچی، آرزوی تسخیر جزیره سیسیل را بمدت سه سال به دل قیصرهای روم گذاشت. اگرمایلید بیش از این در باره هیرون بدانید اینجا را کلیک کنید.

    «کارتاژ» ها که بودند؟


    کارتاژها قومی بودند سامی که ازفینیقیه، از شهر"صور" یا Tyrus که اینک درخاک لبنان قراردارد به شمال آفریقا، تقریبا آنجا که اینک شهرتونس قراردارد کوچ کرده بودند. در تاریخ مطلبی خواندم که بیشتر به افسانه شبیه است. می‌گویند « پیگمالیون» پادشاه مستبد فینیقی در"صور" برای تصاحب اموال شوهرخواهرش وی راکشت. شاهدخت "الیسا" خواهرپادشاه پس از مرگ همسر با عده زیادی ازاطرافیانش از "صور" خارج شدند یا فرارکردند و راه حاشیه مدیترانه در شمال آفریقا را پیش‌گرفتند. وقتی به محل فعلی شهرتونس رسیدند رئیس قبیله آن دیار پذیرایی گرمی ازشاهدخت و همراهان‌اش بعمل آورد و به وی گفت فردا زمینی به بزرگی یک پوست گاو به او هدیه خواهد داد. شاهدخت الیسا تمام شب را نشست و پوست گاوی را تا آنجا که در امکان‌اش بود بصورت حاشیه نازک برید سپس آن‌ها را بهم گره زد و روز بعدبه نزد رئیس قبیله برد و زمینی را به بزرگی تارهای بریده پوست گاو هدیه گرفت و آنرا مسکونی کرد و نام‌اَش را « کارتاژ»نهاد (814 قبل از میلاد).

    کارتاژها تا دو قرن تابع شهرمادر یعنی «صور» بودند و پس ازتصرف شام توسط ارتش ایران در قرن ششم قبل ازمیلاد کارتاژها نیز استقلال کامل خویش را در شمال آفریقا بدست آوردند. آن‌ها تمام جنوب مدیترانه را ازجبل الطارق تا سرزمین " لوانت " یا همان شام را به تصرف خویش درآوردند و ُشدند بزرگترین ابر قدرت جهان بعداز ایران.

    حدود 60 سال بعد یعنی در سال 753 قبل از میلاد « روم» متولد شد و به‌مرور نیرو گرفت و ُشد ابر قدرت شمال مدیترانه و ُشد رقیب سرسخت کارتاژ. سه جنگ بزرگ بین این دو ابر قدرت در گرفت که به جنگ‌های ( پونیک یا فونیک) شِهرت یافتند و بدین نام در تاریخ ثبت گردیدند. درجنگ( پونیک شماره 2) هانیبال، سردار معروف کارتاژ که حرکت بزرگ ارتش‌اش ازاسپانیا به رُم، پس از رد شدن از کوه‌های آلپ, پس از گذشت بیش از دو هزار سال هنوز از بزرگ‌ترین دست‌اوردهای نظامی تاریخ شمرده می‌‌شود و من فیلم هالیوودی‌اش را در نوجوانی دیدم و هنوز آن‌را بخاطر دارم، تا پشت دروازه های رُم لشکر کشید و آن‌جا را به نابودی تهدید کرد و چیزی نمانده بود «( روم )» را برای همیشه از صفحه روزگار محو کند. رومی‌ها اما نجات یافتند و درجنگ (پونیک شماره سه) چنان در زمین و دردریا نیرومند شده بودند که با پیاده کردن نیرو در ساحل آفریقا موفق به تصرف شهر زیبای کارتاژ شدند سرانجام ابرقدرت کارتاژ را در تاریخ 146 قبل ازمیلاد از نقشه جهان محو کردند و شهرزیبا و تاریخی کارتاژ را، علی رغم خواهش و تمنای مردم و تسلیم بی‌قید و شرط، تقریبا با خاک یکسان ساختند که اینک فقط نامی درتاریخ و چند خرابه نظیر تخت جمشید خودمان از آن بجای مانده است. بسیاری از تمدن‌ها مثل کارتاژها، هیتیتی‌ها، بیزانس، بابل از بین رفتند، ایران ما اما در گذر تاریخ هنوز پا برجاست و امید که همیشه هم پا برجا بماند و بدون لطمه و صدمه‌ای دوران وحشت حکومت عبابدوشان را، همانطور که چنگیزیان را تاب آورد از سربگذراند. مغولان وحشی در فرهنگ ما حل شدند ولی این آخوندهای دُم بریده؟ هیهات.

    ***

    حصارمحکم شهر در این تصویر دیده می شود


    کارتاژها دریانوردانی بودند بسیار متهور. قدرت و نیرو و پیروزیهای‌شان را در جزایر متعدد مدیترانه و در سواحل اسپانیا نیز نخست مدیون همین نیروی دریایی مجهز بودند که رقیب نداشت و تا چند قرن بر آن سواحل مسلط بودند و علاوه بر شمال آفریقا بخشی از شبه جزیره ( هیسپانیا) را نیز در آن‌طرف مدیترانه در تسلط داشتند. من تصویری کامپیوتری از بندر و حوضچه و محل نگهداری کشتی های جنگی «کارتاژها» را در سایت اینترنتی کانال دو تلویزیون آلمان دیده‌ام که انگشت به دهان ماندم و آنرا برای مشاهده شما اینجا می‌گذارم.

    ***

    اعلیحضرت «هیرون» در این میان، یعنی در دعوای بین روم و کارتاژ، بنا به منافع مملکت‌اش شده بود پرچم. هرگاه باد ازجنوب می‌وزید طرف‌دار کارتاژها می‌شد و با روم می جنگید و هرگاه رومی‌ها درشمال دست بالا را داشتند تیپا به ماتحت کارتاژها می زد. او قبل از طرفداری از یک طرفِ دعوا قراردادِ و معاهده غلاظ و شدادی به نفع سیراکوز و سلطنت خویش با یکی از

    طرفین منعقد می‌کرد و بدین نحو خودرا و مملکت اش را از معرکه نجات می‌داد.

    اشاره و یادآوری می‌کنم که در این دوره که من با تاریخ زنده‌گی ارشمیدس سروکار دارم سلسله پر قدرت هخامنشیان بدست اسکندر مقدونی منقرض شده بود و جانشینان وی یعنی "سلوکیان" در وطن مان ایران حکومت می‌کردند. محض اطلاع و مقایسه تاریخ عرض شد.

    ***

    حالا که شمه ای از تاریخ آن زمان را شنیدید و گوشی دست‌تان آمد و ملتفت شدید دنیا دست کی بوده است با هم برمی‌گردیم به مجلس جشن و سرور اعلیحضرت "هیرون" تا ببینیم شناور بودن کشتی‌ها چه ربطی به این آدم دارد که من مثل کنه به او چسپیده‌ام و ولش نمی‌کنم؟ اعلیحضرت طبق معمول به پهلو روی تخت درازکشیده شام را میل می‌فرمودند. لابد در فیلمهای ( سندل پوشان ) سینمایی ملاحظه فرموده اید که قیصرهای عهد بوق در حال درازکش غذا می‌خورند. هیچ فکرکرده‌اید چرا چنین است؟ و چرا چنان می‌کنند؟

    درزمان های خیلی پیش چنین شایع بود که تناول درحالت نشستن ضمن فشار برمعده از حجم و گنجایش‌آن نیزمی‌کاهد. مضافا به این‌که هنگام تناول و درزمان شُرب ناخواسته هوا و باد نیز وارد معده می‌شود. این بادها نیزبالطبع ازحجم و ازگنجایش معده می‌کاهند و ناراحتی گوارشی ایجاد می‌کنند و اگر انسان درحالت جلوس اطعمه و اشربه میل بفرماید راه خروج بادها بسته می‌شود پس احوط در اجتناب و مستحب بر این است که انسان یا به‌مانند چهارپایان درحال ایستاده غذا بخورد یا در حالت درازکش.

    آخوندهای ما زودتر از امت اسلام به این حقیقت پی برده بودند و از دوران صفویه رساله‌های متعدد در این باب به رشته تحریر درآوردند و خود نیز گاه، بویژه در خلوت اُنس سرمشق‌ می‌شدند و می‌شوند. لاکن نَه بصورت درازکش! که درنهایت با زدن آرنج برمُتکایی و با کج و یه وری‌نشستن روی قالی راه را بر گازهای سمّی بازمی گذارند و در استخراج آروغ پس‌از صرف غذا، چه آشکار و چه نهان پرده پوشی نمی‌کنند، بعکس هر چه آروق بلندتر و درازتر نشان از چسپیده‌گی بیشتر.

    درعهد بوق اما وضع کمی فرق می‌کرد مثلن درمجلس اعلیحضرت «هیرون» یک میرغضب عبوس چماقی دردست درگوشه ای، جایی که همه اورا ببینند، ایستاده بود و هر لحظه با صدای بلند فریاد می‌زد:

    Hey ihr Dickärsche! Warum rülpset warum furzet ihr nicht? Hat es euch nicht geschmecket?

    ( ترجمه: آهای کون گنده ها! چرا آروغ نمی‌زنید؟ چرانمی‌گوزید؟ آیا غذای اعلیحضرت به مذاق شما خوش نمی‌آید؟)

    چنین بود که همه با هم از بالا و پایین شِرپ و شِرپ و ریپ و ریپ به اعلیحضرت ادای احترام می‌کردند، طرفه اینکه بارِ نخست، پس ازشروع ظُهرانه و یا صرف شام، اعلیحضرت خود شخصا با صدای بسیاربلند تا آنجا که کان اجازه می‌داد جلسه را افتتاح می‌فرمودند سپس رعایا متعاقبا ادای وظیفه نموده و احترام لازم را بجای می‌آوردند. ( بی‌خود نیست اون بالا از دستم دررفت و سیراکوز را سیراگوز نوشتم...می بخشید). کارگردانان هالیوودی درفیلم های‌شان اکثرن رعایت حال پیرمردان و پیرزنان می‌کنند و این بخش از فیلم را از زیرتیغ سانسورمی‌گذرانند ولی دربعضی فیلم‌ها، مثل شرح زنده‌گی قیصر روم «نرو Nero »، می‌بینیم سانسوری درکار نیست و هنرپیشه آزاد است تا آنجا که زورش می‌رسد رونوشت را مطابق با اصل‌کند. خوش بحال ملت که هنوز فیلم‌بودار اختراع نشده‌است.

    *

    پس ازصرف ‌شام درحالی‌که نوازنده‌گان آهنگ های ملایم یونانی می‌نواختند اعلیحضرت «هیرون» روکرد به وزیر اعظم و با صدای بلند طوری که دیگران هم بشنوند فرمودند: ما اینک همه چیز داریم وقت آن فرا رسیده‌است که سرمبارک‌مان را نیز به‌تاجی طلایی مزین سازیم. فردا زرگری را به حضور همایونی ما بفرست تا دستور ساخت تاج را صادر فرماییم. وزیر اعظم تاکمرخم شد یک دست روی چشم یک دست روی قلب و پاسخ داد: امرٱ و طاعتٱ.

    روز بعد زرگری به حضور اعلیحضرت رسید. اعلیحضرت فرمودند: هان! ای زرگر! بگوی چه مقدار زر برای تاج مبارک ما لازم داری. زرگر گفت اعلیحضرتا... جانم فدایت، باید سرمبارک را اندازه بگیرم و آهسته و با احتیاط به شاه نزدیک شد. شاه غُرّشی کرد و گفت: تو گهُ می‌خوری دست به سر ِ مبارک ما بزنی. اعلیحضرت متراژ خواستند کّله رااندازه گرفتند و فرمودند دوکیلو زر کفایت می‌کند و کیسه‌ای جلو پای زرگر پرت کرد. طلاساز پس از طی زمان تعیین شده با تاجی زیبا به قصر باز گشت و آن‌را تحویل داد، مزدش گرفت و رفت. اعلیحضرت اما چون خودشان تخم نغل و ختم روزگار بودند لاجرم هیچ خوش‌شان نمی‌آمد کسی به ایشان کلک بزند. تاج را گذاشت درترازو و آن‌را وزن کرد. دید بعله... وزن، دو کیلودرست است و ایرادی بظاهر بر آن وارد نیست لاکن شک و تردید دست ازسرمبارک ‌برنمی‌داشت و حدس می‌زد زرگر مقداری از طلاهارا کش رفته است. ناگهان یادش به «آرچی» افتاد اورا خواست و گفت آرچی جون تو علامه دهری بیا و این معما را حل کن! آیا زرگر همه طلای اخذ شده را در این تاج بکار برده است یا تصمیم دارد روی سرِ مبارکِ ما کلاه مِسی و مفرغی بگذارد؟ آرچی هْری دل‌اش ریخت پایین تو شلوارش و با خود گفت: تو عجب هچلی افتادیم. برشیطان رجیم لعنت. من چه جوری حساب کنم؟مگر من علم غیب دارم ؟ ولی جرأت چون و چرا نداشت. امر امرِ اعلیحضرت بود و اطاعت از آن از واجبات شرعی پس دست گذاشت روی چشم، خم شد و گفت امرٱ و طاعتٱ.

    آرچی یک هفته تمام فقط با آب و نان و پیاز سد جوع می‌کرد و هی فکرمی‌کرد... و هی فکر می‌کرد و هی فکر می‌کرد... که چطور و چگونه راز این معما را بگشاید بدون اینکه دست به تاج بزند و آن‌را تکه تکه و معاینه بکند. ازبس درخانه ماند و شور و غورکرد که عیال مربوطه هم شب جمعه‌ای متوجه بوی عرق بدن‌اش شد و شروع کرد به غُر زدن. آرچی گفت بالا غیرتا تو دیگه غُرنزن که اصلن حال و نای دعوا ندارم فردا برای غسل می روم حمام. آرچی روز بعد بعلت حواس پرتی وان چوبی را چنان پر ازآب کرد که دیگر جای یک قطره دیگر هم نداشت. لُنگ را به گوشه ای پرت کرد و وارد وان شد ناگهان متوجه شد آب از هر طرف شروع به ریزش کرد یا به اصطلاح خودمان وان سر رفت. خیال نکنید تا کنون چنین اتفاقی برای آرچی نیافتاده بوده است ها... یا مثلن هنگام صرف چای از روی حواس پرتی آنقدر قند توی استکان نیانداخته بوده که چای بالا بیاید و آنقدر بالا بیاید که استکان سر برود و چای بریزد؟ نخیر، دیده بوده است خوب هم دیده بوده‌است ولی این‌دفعه از دین آن ناگهان برق از فلان‌جایش پرید و جواب معمای تاج را یافت.

    روایت است از منابع موثق که آرچی چنان ذوق زده شده بود که حیس آب و بدون لُنگ و روپوش، لخت مادر زاد از خانه بیرون زده و فریاد کشید: ....... HEUREKAAAAAAAA.

    مگرآرچی چه چیزی یافته بود که این چنین سراسیمه تو خیابان‌ها می دوید و فریاد می کشید: یافتم یافتم؟؟

    جوابش باشد برای بخش سوم این نوشته...حالا کمی خسته شدم، مطلب هم کمی طولانی شد. امید که حوصله تان سرنرفته باشد و وسط مطلب فرار نکرده باشید.

    من هم فعلن دو تا نقاشی را که خودم با نرم افزار Paint با موس کشیده‌ام نشان‌تان می‌دهم تا هم خسته‌گی تان در برود و هم بدانبد که من نه تنها بلدم کشتی برانم و وبلاگ بنویسم و شعر بگویم بل‌که یک پا هم نقاشم و شما خبرنداشتید.


    این هم یک نقاشی که پانته‌آ عزیز در اختیارم گذاشته است
    بخش سوم = http://battan.blogspot.com/2006/07/blog-post_09.html

    2 نوشته شده در Thu 8 Jun 2006ساعت 13:32 توسط حميد کجوري 44 نظر

    *************************************************************************************
    هنر تشخیص بیماری

    کشتی‌های غیرمسافری اکثرن پزشک ندارند. حضور و هم‌راهی پزشک درکشتی‌های بازرگانی (آلمانی) زمانی اجباری می‌شود که آن کشتی دستکم 12 مسافر داشته باشد. مجموع مسافرین یک شناور تجاری از 5 تا 8 و بندرت 10 نفر تجاوز نمی‌کند. دلیل: کشتی‌ها فضا و جای بیش‌تری برای حمل مسافر ندارند درضمن هزینه استخدام یک پزشک برابر است با پول بلیط دو مسافر. درضمن برای این‌که پرسنل معمولی شاغل، که آنها هم ناسلامتی آدم هستند و احتیاج به دوا و دکتر دارند، از بی‌دوایی و بی‌دکتری دور از ساحل و امکانات‌اش به رحمت ایزدی نه‌پیوندند سه اقدام پیش‌گیرانه درنظر گرفته شده است:

    · هر دریانورد هر دوسال یکیار از ناخن‌پا تا موی سر معاینه طبی می‌شود و درصورت سالم بودن (دفترچه تندرستی) برایش صادر می‌گردد. دریانوردان یوکراینی، روسی، لهستانی یا فیلیپینی در صورت لزوم با پرداخت رشوه در مملکت خودشان صاحب یک دفترچه بهداشتی می‌شوند.

    · این دفترچه‌ها پس از ورود کشتی به هر بندر دقیقن از طرف قرنطینه‌های بنادر بازدید و کنترل می‌شوند. در کشورهای آفریقایی و در هند و پاکستان نه براثر دلسوزی با دریانوردان بی‌چاره، که به امید سپری شدن تاریخ اعتبار و تلکه کردن کشتی با جریمه‌های سنگین چند صد دلاری، آخه آنها هم زن و بچه دارند!

    · کشتی‌های بازرگانی اروپایی با مدرن ‌ترین امکانات معالجه و درمان و به بهترین داروخانه‌ها‌ مجهز اند. دستکم " هاسپیتال" کشتی هایی که من داشتم چنین بود.

    · دانشجویان رشته افسری و کاپیتانی علاوه بر دروس ریاضی و فیزیک و آسترونومی، علم طبابت را هم به حد ضرورفرا می‌گیرند و مجازاند در صورت لزوم، تا دسترسی به پزشک، درکشتی طبایت کنند. من خود سال‌ها درکنار شغل اصلی‌ام، از روی ناچاری طبابت کرده‌ام و حتا یکی دوبار عمل جراحی ساده را هم انجام داده‌ام و خاطره‌های عجیب و غریب و گاه مضحکی از آن ایام دارم.

    این‌همه گفتم تا بگویم ما دریانوردها خودمان یک‌پا دکتریم و حتا بعضی اوقات امراض معمولی‌مان را اگر نه به‌تر که همردیف با پزشک معالج‌ تشخیص می‌دهیم ولی از روی بزرگواری بروی خودمان نمی‌آوریم. دکتر فعلی خانواده‌گی‌‌ام ( سوئدی الاصل و بسیار مهربان و آقا)، برای مبارزه با عفونت ریه فقط پنج عدد قرص آنتی بیوتیک ( آموکسی 1000 ) نوشت. به اوگفتم: دُکی جون، من به عنوان « نیمه دکتر» از عوارض جنبی داروها کاملن آگاهم و مخالف قورت دادن هرگونه داروی غیر لازم هستم ولی به تجربه می‌دانم که باکتری‌ها را باید یک‌ضرب و با یک هجوم همه جانبه و با تداوم ریشه‌کن کرد و نه کم کم‌اّک و مثقال مثقال و با خواهش و تمنا و من بمیرم تو بمبری! بویزه که باکتری‌ها استعداد عجیبی برای «رزیستانس» و مقاومت دارند. گفتم سنگر را نبایست خالی کرد! دشمن هوشیار و بدخیم است، از هر سوراخ سنبه‌ای وارد می‌شود و از هر عقب‌نشینی موقت جان تازه‌ای می‌گیرد و برای ضربه زدن مجدد (سوء) استفاده می‌کند. گفتم با این خلطی که از سینه بیرون می‌زند 5 عدد قرص کفایت نمی‌کند...

    و شوربختانه همین‌طور هم شد و پس از چند روز آرامش نسبی، عفونت با شدتی بیش ازقبل، خیلی بیش‌تر، باز به سراغ‌ام آمد و باکتری‌های نازنین با صف‌آرایی مجدد جابجا به من اعلان جنگ دادند و چنان پدری ازم درآوردند که دکتر با دست‌پاچه‌گی 20 عدد آنتی بیوتیک دیگر نوشت که نوشدارویی بود بعد از مرگ سهراب. (دکترهای آلمانی دایم ازطرف شرکت‌های بیمه تهدید می‌شوند و در صورت نوشتن داروی غیر ضروری و یا در صورت پیچیدن نسخه‌های متعدد که متحمل مخارج زیاد برای شرکت‌های بیمه بشود تنبیه و مجازات مادی می‌شوند بهمین دلیل بعضی ازپزشکان درنوشتن دارو خسّت نشان می‌دهند.مگر این‌که تشخیص بدهند راه فراری نیست به هر حال با ترس و لرز دارو می‌نویسند که من البته دردشان را می‌فهمم ولی این موضوع نوشته مفصل‌تری می‌طلبد).

    عمه‌ی مرحومه‌‌ام همیشه می‌گفت( چون عمه بلوچ مفقود الاثر شده‌است از عمه خودم مایه می‌گذارم): هنر یک پزشک حاذق نخست در تشخیص سریع، صحیح و دقیق بیماری است، سپس تجویز داروی مناسب.

    سر انجام باکتری‌ها که اینک افسارگسیخته شده و به ریش دکتر و داروی‌اش می‌خندیدند مرا به ذات الریه مبتلا و در بیمارستان بستری کردند. قبل از بستری شدن، " شاتسی" دعوای مفصلی با دکترمعالج راه انداخت که چرا دیر جنبیده‌است، و مرا به‌موقع به دکتر متخصص‌حواله نداده است، راست‌اش بخواهید خودم هم زیادی به دکترم اعتماد کردم و متأسفانه آنطور که باید و شاید از تخصص! و تجربه خویش استفاده ننمودم و مرض را دستکم گرفتم. پس شاتسی را که از شدت ناراحتی دورخودش می‌چرخید آرام کردم و گفتم ول‌اش کن بابا، گناه داره. گفت شما ایرانی‌ها با این دلِ رحیم‌تان...

    خانم دکتر متخصص ریه پس از عکس برداری های لازم و (دیاگنوز) احتمالی سرطان یا وجود آب در ریه، بناچار به آزمایش Computed Tomography C.T دست زد و پی برد که یک سرماخورده گی عادی به سینه‌پهلوی مزمن تبدیل شده است و مرا دربیمارستان بستری کرد. بقول افغانی‌ها در " شفاخانه" نیز پس‌از عکس‌برداری‌های متعدد از یمین و از یسار از بالا و از پایین از بیرون و از درون سر انجام با دوربین و با دنگ و فنگ وارد ریه شدند و این شانس هم نصیب من شد که درون ریه خویش را روی صفحه مانیتور بصورت رنگی تماشا کنم و چه تمیز، کیف کردم. پزشکان نیز پس از مشاهده آثار و ته مانده‌های سینه‌پهلو و پس از نمونه‌برداری، شش‌ها را با همان دنگ و فنگ ترک کردند. قبلن هم به من گفته بودندچون باکتری‌ها در مقابل آنتی‌بیوتیک عکس العمل نشان نداده‌اند با نمونه برداری به هویت این ملعون پی می‌بریم و تیر خلاص‌اش می‌زنیم. نتیجه نمونه‌برداری هنوز نرسیده و کمی طول می‌کشد. دکترخانواده‌گی گفت پس ما در این مدت به درمان با کورتیزون ادامه می‌دهیم و دست روی دست می‌گذاریم و منتظر می‌مانیم تا دو الی سه هفته دیگر که نتیجه‌ی آزمایش نمونه‌برداری برسد! دکتر متخصص ریه گفت ایشان غلط می‌کنند ما تارسیدن نتیجه آزمایش با استنشاق روزانه محلول Natriumchlorid سنگر را خالی نمی‌گذاریم و یک دستگاه کمپرسور با تمام دم و دستگاه‌اش زد زیر بغلم و گفت روزی دو دفعه، صبح و شام، ریه را از دود این محلول پُر می‌کنی و فعلن غم رسیدن نتیجه آزمایش را مخور!

    نشان به این نشان که سُرفه‌ها و خلط سینه روز بروز کمتر می‌شوند، حال و احوال مدام به‌تر می‌شود، هرچند هنوز تا سلامتی کامل مقداری راه باقی‌است... ضمن سپاس از محبت و همدردی شما عزیزان به بعضی از دوستان که غم بازیدن روحیه مرا می‌خوردند اطمینان می‌دهم من قایقی نیستم که با این تکان‌ها و با این مُرمّا ها *دلهره‌ای به دل راه دهم، آخه ناسلامتی خودم دردریا و در کشتی همه‌کاره بوده‌ام حتا روانکاو و روانپزشک!

    .....................................................................................

    * دربوشهر تکان‌های قایق و لنج در موج را مُرمّا گویند

    2 نوشته شده در Fri 2 Jun 2006ساعت 22:33 توسط حميد کجوري 36 نظر

    *************************************************************************************

    درودی مجدد و بدرودی موقت

    با درود به همه شما عزیزان که با کامنت و ایمیل پی‌گیر حال و احوال‌ام بودید و هستید، ناراحتی ریه چند روزی مرا در بیمارستان بستری کرد که متأسفانه آنجا هم نتوانستند کاری درادامه‌ی مداوا انجام دهند وقرارشد فعلن دوره‌ی نقاهت را زیرنظردکتر خانواده‌گی درمنزل بگذرانم تا مرض بمروربهبود یابد. اگرحال واحوال اجازه دهد نوشته قبلی را ( رمز شناوری....) بپایان خواهم برد.

    2 نوشته شده در Thu 25 May 2006ساعت 4:3 توسط حميد کجوري 29 نظر










    This template is made by blog.hasanagha.org.  


    This page is powered by Blogger. Isn't yours?