|
|
Mittwoch, Juni 14, 2006
رمز شناوري کشتيها و آرشيميدس "صهيونيست" بخش نخست « Freedom of the Seas » نام بزرگترین کشتی مسافربری جهان است که چندی پیش برای انجام بعضی تعمیرات بمدت 10 روز مهمان ما در "بندر هامبورگ " بود. ملت دسته دسته برای تماشا و "حظ بصر" روی اسکلهها، باراندازها و تفرّجگاههای ساحلی جمع شده بودند. اوج لذت تماشای این غول شناور، برای من ِ در یانورد اما زمانی بود که چگونهگی چرخش و سَر و تَه کردناش را درحوضچه تنگِ بندر و دربخشی از رودخانه " Elbe" بر صفحه تلویزیون مشاهده کردم. چرخیدن این کشتی بدور محور ِ خویش به این دلیل برای من جالب بود که خودبارها در حوضچه های کم عرض بنادرجهان، کشتیام را، هرچند نه به این غول پیکری، سر وته کردهام و میدانم چه دقتی، چه ریزهکاری و چه تمرکزحواسی میظلبند این جور مانورهای حّساس. و آه... که پس از انجام موفقیت آمیز مانور، چه لذتی سراپای آدم را فرا میگیرد. هم پُرمخاطرهاست هم آسان، هم مشکلاست و هم پُر ماجرا و سهل. تاکسی به چنین مانوری دست نزده باشدنمیتواند لذت و قلقلکاش را حس کند. برای انجام این جور مانورها دستکم دو یدک کش با موتورهای قوی، در سینه و تَفر (پاشنه)، کشتی رادر مهار دارند. با وجود پروانه های پُر قدرت درسینه شناور Bowthruster، و پروانهاصلی در پاشنه Propeller، اگر تُندبادی نَوزَد و نیروی مزاحمای از برون، مثل جزر و مّدنامساعد، موی دماغ نشوند، بینیاز از یدککش نیز میشود این Colossus، و بزعم خودم اینعروس زیبا را، سرجا، مثل قاشقی در بشقاب،بدور خود چرخاند. یدککشها بیشتر به این دلیلالزامی هستند تا اگرموتور اصلی، یاجنراتورهای تولید برق و یا هیدرولیکها (برای مانورسکان)، حالا به هر دلیل، از کار افتادند بشود کشتی را سرجا میخکوب کرد که انجاماش، بازهم اگر تُندبادی نوزد و جزر و مّدی نامساعد کارخرابی نکند، عمل چندان مشکلی برای یدککش ها و کاپیتانهای کارکشتهشان نیست. به تجربه یکبار دردهانهی " کانال پاناما" به دلیل از کار افتادن الکترونیک ( Chips) های موتورخانه کشتیی تازه ساز و آکبندخودم، به عللي که فعلن جای بحثاش نیست چند بار براي چندلحظه نامناسب ( (Blackoutداشتم. یدککشی هم درکار نبود و ضرورتی هم، بدرستی، برای داشتناش ندیده بودم. نا چار برای مهارکشتی که در اینجور مانورها نسبتا آهسته و بدور از سرعت بیهوده، نرم نرمک پیش میرود، با بکاراندازي پروانههای جلو و عقب و استفاده از هر دو لنگر چپ و راست، کشتی را سرجا ایست دادم. در اينگونه موقعيتها برای پیشگیری از وقایع غیرمنتظره، همیشه و بدون استثنا، یک افسر عرشه گوش بهزنگ و یک سرملوان انگشت به دکمه " وینچ Winch"، آن جلو روی سینه کشتی ( forecastle ) منتظر وصول دستور از پلفرماندهی، اینپا و آنپا میکنند. *** مانورکشتیی« صلح دریاها Freedom of the Seas» بدون هیچ اتفاقی و بدون زاغ و نمک برای دفع چشم زخم و بدون قربانی کردن گاوی یا گوسفندي، همانطور که از همکاران با تجربهي آلمانیام انتظار میرفت به خوبی و خوشی، الحمد وليلاه ربالعالمین، چشم حسود کور، پایان یافت و ملت کنجکاو آلمان، از زن و مرد، کوچک و بزرگ، مات و مبهوت، انگشت بدهان، غرق تماشای صحنه شدند و لابدپیش خود فکر میکردندآنگاه که یک قالب صابون درحمام روی آب نمیماند و قلُپُای به قعر " وان " فرو میرود چرا و چگونه چنین غول عظیمی که تقریبا فقط از آهن و پولاد ساخته شدهاست روی آب شناور میماند؟ بسیاری از آنهاکه ساعتها سرپا ایستاده و شنای این" قو" ی زیبا را بر روی رودخانه " ELBE " تماشا میکردندنمیدانستندچه مقدار آهن وفولاد برای ساخت این کشتی مصرف شدهاست و تازه اگر هم میفهمیدند چه تأثیری میتوانست بر روند کار و یا در زندهگی روزمرهشان داشته باشد؟ 50 هزار تُن آهن یا 100 هزار تُن پولاد؟ شگفت این که چرا این همه آهن و پولاد روی آب شناور میماند؟ بديهياست دانستن این مهم نه برای خانم " Knueppelkuh Hildegard Ulrike " بند ُننبان میشد و نه برای آقای" Karl – Heinz- Otto Dickkopf" قاتُق نان... دانستن وزن کشتی در واقع فقط برای کاپیتان و افسراناش که سرو کارشان با پایداری، شناوری و تعادل کشتی درحالات مختلف همراهاست اهمیت و اعتباردارد و ایزن برای من و امثال من میتواند جالب باشدکه شغل و پیشهمان با این جور محاسبهها گره خوردهاست و گرنه آن کارمند دولت را چه غم؟ و آن خانم فروشنده موادغذایی را چه باک و چه کار به این کارها؟ برای آلمانهای فضول اما خاموش کردن عطش کنجکاوی امریاست تقریبا حیاتی و بخشی از زندهگی پرجنب و جوششان. (اگر شما هم کنجکاو و مایل به دانستن مطالب بیشتر و دیدن عکس های متنّوع تر از این کشتی زیبا هستید میتوانید اینجا و اینجا و اینجا را کلیک کنید. با کليک روي هر تصوير، آنرا در اندازه بزرگتر مشاهده کنيد کنید). *** قصد من اما امروز از نوشتن این یادداشت بالابلند نه به این دلیلاست که بخواهم شمارا به یک مسافرت تفریحی با این کشتی زیبا در دریای کاراییب تشویق و ترغیب کنم، بلکه به این هدف است که سعیدارم، تا آنجا که درتوانم هست و این سُرفه لامصب امان میدهد، با زبانی بسیار ساده و بدور ازفرمول های گیج کننده فیزیکی و شیمیکی و ریاضیکی علت و دلیل شناور ماندن هزاران تُن آهن را بر روب آب برایتان شرح دهم. حاشا که روی سخنام بیشتربا جوانان عزیزاست که ممکناست تا کنون با اینجور اصول و قوانین فیزیکی در مدرسه و سَرکلاس درس کلنجار نرفته باشند وگرنه هممیهنان فرهیختهی آشنا با علم فیزیک نیازی به توضیحات من ندارند. قبل از این که وارد بحث بشوم باید بگویم که برای ما مسلمانها، ایمان و باور به امدادهایغیبی امریاست بدیهی و میدانیم اگر میل و اراده الهي درکار نباشد کشتی و اصولن هر شناوری غلط میکندهمینجوری مُفتِ مُفت روی آب شناوربماند. ولی خُب... چهکنیم که خداوندتبارک و تعالی علاوه بر امدادهای غیبی، دور ازجون آیتالله جَنتی کمی هم عقل و شعوربما عَطا فرمودهاست تا خودمان هم گهَ گاه مُخمانرا بکار بیاندازیم و لمحهای تأمّلکنیم تا علت و معلول را دریابیم، کُنش و واکش یک عمل و یک حادثه مهم و برجسته طبیعی را در زوایای ذهن جستجو و پیگیری کنیم، از آن سر دربیاوریم و در صورت لزوم در تحولاش بکوشیم و در مجموع چندان مزاحم باریتعالی نشويم که برای رتِق وفِتق امور دنیا سَرش بس شلوغ است. به همین سبب ما نيزفعلن سعی میکنیم از زور بیکاری و بیعاری و برای فرارازبیماری، به تقلیدازفرنگیها، کمی ازخلقت خدای متعال سَردربیاوریم و ببینیم این دانشمندان خاجپرست که دايم در کار باریتعالی دخالتهاي بیجا و باجا میکردهاند و هنوز هم میکنند چگونه با این پدیدهها phenomenon و با این مشکلات برخورد میکردند و چه برداشتی از آنها داشتند ؟ اوف... چه جملهی درازی شد، نفسام گرفت! قوم کنجکاو وفضول من به تجربه دیده ام که این آلمانیهای فضول واصولن این اروپاییها و آمریکاییها و ژاپنیهای ناآرام و این اواخریکی دو کشور آسیایی دیگر، بدجور کنجکاو شدهاند و میخواهنداز همه امور سر دربیاورند و حتا تحقیق و تفحصشان به آن حدرسیدهاست که در تکاپوی حل اینمعضلاند که چرا تخم مرغ گرداست و نه مربعمستظیل؟ یا ذوذنقه و مثلث؟ هرچند بعضیها معتقدند اگرتخم، فرم دیگری غیر از بیضی داشت آخ و اوخ مرغها به هوا میرفت. بگذریم... از طریق همین فضولیها و دخالتها بود که بشر، منظورم بشر اروپاییست، قرنها پیش رمز و رموز امراض مختلف را کشفکرد و پنی سیلین و آنتی بیوتیکهارا اختراع نمود! یا یکی مثلآن آقای " نیکلاس کپرنیک" و بعدها " یوهان کپلر" آمدند و گفتند زمین کروی است و ادعا کردند این کره خاکی از زور بیکاری روزانه به دور خود و سالانه مثل خرعَصاری بدورخورشید میچرخد و نه آنجور که ارسطو ادعا ميکرد. و با این حرفکّلی دردسربوجودآوردندبرای خودشان و برای همفکرانشان. کما اینکه نزدیک بود این حرف به قیمتجان آدمِ بدبخت، بيپول وبدون پارتي مثل" گالیلو گالیله" تمام شود و ایزن اینآقا، یعنی همین"کپرنیکوس" با این تئوریاش مسؤلیتیعظیم و باری سنگین بردوش پاپها در واتیکان نهاد، به نحوی که آنها را، پاپهای بیچاره را منغیرمستقیم وادارید، وادارساخت علیرغم میل باطنی، تعداد زیادی دگرانديش، چیزی حدود چند صدهزار زن و مرد گناهکار و مفسدفیالارض را زنده زنده در آتش هیزم بسوزانند و روح آلوده به آزاداندیشی و ازادیطلبیشان را با شعله های آتش، پاک، طیب و مطهرّ سازند. پيشتازان و استادان سابق بنده یعنی کاپیتان "کریستوف کلمب" مرحوم و کاپیتان "واسکو گاما " ی متوَفی و کاپیتان "ماژلان خدابیامرز – اینجا و اینجا را ببینید" و دیگردریانوردان معروف و مشهورگيتي، چندین دهه پیش و پسازدخالت منجّمين و Co، چون شغل و حرفه شریفشان چرخیدن بدورکره زمين بود و ازقاره ای به قاره دیگر طیطریق میکردند و برای راهجویی و راهیابی دراقیانوسهای بیکران بجای (G.P.S ) از آفتاب و ماه و ستارهگان آسمان بهره میگرفتند، به و ضوح زودترازفیزیکدانانِ حرفهای به کروی بودن زمین و گردشاش بدورِخویش و سَیراناش بدورِخورشیدِعالمتاب درکهکشان پی بردند. (البته این آقایان به احتمال بيخبر بودندکه دانشمندان یونانی مثل هراکلیوس و فیثاغورث و چند تای دیگر قبلاز آنها اینجورافکار ماليخوليايي!! به مخیله شان خطور کرده بودهاست). لاکن چون مثل همه دریانوردها آدم های فهمیده، عاقل، هوشیار و سر بزیری بودند! و عکس العمل پیشوایان مذهبیشان را در مقابلحقیقتگویی و حقیقتجویی به چشم عبرت مشاهده نموده بودند بنابراين برای حفظ جان و برای جلوگیری ازآبروریزی و برای دوری ازاحساسِ خفّت جلوی زن و بچه، سر و صدایش را در نیاوردند. شتر دیدی ندیدی. و گفتند گور بابای کرهي زمین و گردشاش بدورخورشید و استناد کردند به اينحقيقت که مگر دانشمندان ممالک دیگر، ازجمله حجج اسلام و علمای اعلام مذهب شیعه اثنیعشری در ممالک محروسهي ایران، که برحسب اتفاق همعصر و همدورهی خودشان هم بودند، چیزی در این خصوص میدانند؟ یا مطلبی دراینباره مینویسند؟ یا اصولن توباغاند و میفهمند دنیا دست کیست؟ و نتيجه ميگرفتند: پس ما به چه دلیل بیاییم و برای چشم همچشمیهاي بينتيجه انگشت به لانه زنبورفروکنیم؟ و خشم پدر روحانی را متوجه خود سازیم؟ وخودرا ازکاروزندهگي بياندازيم؟ عليالخصوص که این"Pop" اين پاپای متعصب زبان نفهم، درباب سخنگفتن ازتئوری حرکت زمین و کروی بودناش، بلانسبت مثلخَر رَم میکند و "زي پي لَک" مياندازد( لگد پراني ميکند) و همانگونه بُردباری ازخودنشان میدهد که آخوندهای اسلامی درمقابل بحث از آزادی بیان و دفاع ازحقوقبشر و اشاره به ارزش و احترام انساني. بويژه که علمای برجسته اسلام در آن دوران نظیر ملامحمدباقر مجلسی، ملامحمد باقر لاهیجی، ملا حسین تفرشی، عبدالحسین مازندرانی، سیدعزیز الله جزایری، ملامحمدکاظم شوشتری و سیدنعمت الله جزایری، کثرالله امثالهم، آنگاه که اروپاییها اختراعی پشت اختراع به ثبت میرسانیدند، قارهها و سرزمینهای ناشناخته را کشف میکردند، این حضرات سردر جیب تفکر فرو برده و رسالههاي متنوع و متعدد تحریر میفرمودند ذرباب انواع و اقسام شکّیات نماز و توهّمات خواب و رؤیا و تجزیه و تحلیل میکردند آداب و رسوم اسلامی را درطریق و اسلوب و رود و خروج به خلا و چگونهگی جماع با حیوانات وحشی واهلی نظیر گاو و شتر و پلنگ و قورباغه و کلبوک و بُتلُ و گَبگو ... و این که آیا صدور بادهای گازدار ازشکم، اگر توأم با صدا و بو نباشد، وضو را باطل میکند یاخیر؟ (لازم به يادآوري نيست که روی سخن با کسانیاست که استفاده ابزاری از دین و از باورهای مردم میکردند و میکنند و گرنه بزرگانی نظیر ابن سینا، سهروردی، خواجه نصیرالدین طوسی و ملا صدرا و دیگران جای خوددارند و از احترام کامل ما برخوردارند طرفه اینکه همین دکانداران دین باعث رنجش و آزردهگی و فرارشان از وطن ميشدند). *** گفتم این اروپایی ها درفضولی و کنجکاوی مرزی نمیشناختند آنقدر در علوم برّیه و بحریه شور و غورکردند تا سرانجام فناستفاده از صنعتِ چاپ و طریقاستفاده از نیروی بخار را آموختند و نیروی برق را هم اختراع کردند و استفاده مدرن از مغناطیس هم رويش و با این کارهایشان در اینبستراجتماعی نیزکلی درد سر برای مأمورین وظیفهشناس دولتهای مستبد بوجودآوردند. مأمورینِ معذوری که آزادی رسانههای قلدر و فضول را برنميتابيدند و طبق وظیفه شرعی مجبور به سانسور نوشتههای دیگراندیشان ميشدند یا آنها را باهمان وسايل مدرن و اختراعي شوک الکتریکی ميدادند و ميدهند. وچنين شدکه اروپائيان آنطريق استفاده از اختراعاتشان را پيگيري کردند و ما اين جنبهاش را پذيرفتيم. *** اگر خاطرتان باشد میخواستم توضیح بدهم یک کشتی چرا مثل اردک روی آب شناور میماند و مثل آدمی که شنا بلد نیست غرق نمیشود و به قعر آب فرو نمی رود؟ متأسفانه بازهم ازمرحله پرت شدم ولي يواش يواش به موضوع نزديک ميشويم! راستاش بخواهید اگر این ارشیمیدس" صهیونیست" شلوغاش نکرده بود و قاعده و قانونهای عجیب و غریب ننوشته و کشف و اختراعهای محیرالعقول نکرده بود ما هم با همان تئوری " امدادهای غیبی" خودمان دلخوش میماندیم و کاری به دلیل و علت شناوری کشتی و غُراب نداشتیم. لاکن دروغ چرا ؟ ماخودمون که ندیدهایم ولی تعریف میکنند و زمان بچهگیهم تو مدرسه یادمان دادند که در زمانهای خیلی خیلی قدیم یک آدمی زندهگی میکرده است بنام آرشیمیدِس که البته معلمین ما به غلط نام اورا ( ارشمیدوس Arashmidos ) تلفظ میکردند و همینجور غلط هم بما یاد دادند و ما خودمان بعدها که بزرگشدیم و سبیل در آوردیم و زبان فرنگییاد گرفتیم فهمیدیم که اسم اصلی اینآقا ( ّAr-chi-medes ) بودهاست و نه آن شلمشوربایی که معلمین تو مدرسه بما یاد داده بودندکه بنده همینجا با اجازه شما اورا برای آسانی در تحرير ازامروز(آرچی) مینامم. میگویند اینآقا در ولایتی بنام ( Syracuse) در جزیره سیسیل، که در آن زمان متعلق به يونان بوده زندهگی میکرده است. « بابا... این جزیره سیسیل هم عجیب تاریخی داشتهاست ها ؟ ممالک قدرتمند آنزمان این جزیره مثلث شکل را مثل توپ فوتبال بههم پاس میدادهاند.تاریخ اش ازسنه 1000 قبلازمیلاد شروع میشود. از 750 قبل از میلاد به بعد یا به پیش، در دست فونیکها، یونانیها و کارتاژها دست بدست میگشته است که بخش اعظماش تحت تسلط یونانیها بودهاست. آنگاه رومیها بر آن دست یافتند و پس از فروپاشی روم غربی به تصرف بیزانسیها درآمد و درقرن نهم میلادی عربها برآن تسلط یافتند، حسابی شیر تو شیر بوده است ها! از سال 1861 هم جزو خاک ایتالیا است که البته از خودمختاری برخوردار است». الغرض در سنه ۲۸۷ تا ۲۱۲ قبل از میلاد که ( آرچی) در شهر سیراکو زندهگی میکردهاست سیسیل به یونان تعلق داشته و این آرچی ما در جنگهای 3 ساله که بین رومیها و یونانیها بر سر تصرف جزیره سیسیلجریان داشتهاست عجیب هنرنمایی میکرده! مثلن با اختراع منجنیق و پرتاب گلوله های آتشین و سنگهای گُنده کشتی های دشمن رابه قعر دریا میفرستادهاست و یا با چنگک و با استفاده از اهرم کشتیهای رومی را له و لورده میکرده است، یا با آینه( اینجا را ببينيد) و با استفاده ازنورآفتاب، بادبانِ شناورهای دشمن رابه آتش میکشیدهاست. خلاصه با اختراعات جور واجورش و انواع و اقسام اسلحه جدید و مدرن مکشوفهاش چنان پدری از رومیها درمیآورده که آن سرش ناپیدا به این ميگويند مغز. سرانجام وقتی رومیها درجنگ پیروز شده و به شهر سیراکو دستیافتند سربازی احمق و سادهلوح برای دستگیری این دانشمندفرستادند. سرباز رومی اين ژني رادر ساحل دریا روی شنها درحالتی یافت که روی ماسه هازانو زده و باانگشت اشکال مختلف هندسی بدورخود کشیده، حجم و سطح و محیط آنهارا بطريقي جديد محاسبه میکرد و هی به لاتین چیز هایی زمزمه میکردکه من ترجمهاش را اینجا برای شما مینویسم: میگفت: گفتیم که سطح دایره چیست ؟ مجذور شعاع ضربدر «پی» ست Pi x r2 دانی که محیط دایره چیست؟ مضروب شعاع با دوتا «پی» ست 2 Pi x r که البته اینها را ما میدانیم و گرنه آن سرباز احمق فکر میکرد پیر مردخرفت کرده و به یاد ایام کودکی باشن وماسه بازی میکند و ورد و دعاميخواند. سرباز رو به او کرد و گفت: آهای عمو ! سرکار استوار ميگويد: تو بازي بازي غرقکردي خيلي ازجهازهاي مارا. لاکن حالا بازی تمام ! توالساعه هست توقيف! تو آمد با من زندان! "آرچی" درحالی که دستاش را به علامت بيتفاوتي تو هوا تکان میداد گفت : noli turbare Circolos meos یعنی "تو مزاحم دایرههای من هستی". خُب ما میدانیم اینحرف بدی نیست ولی گويا سرباز احمق اينطور فهميده بودهاست که: "مرتيکه ولم کن برو پي کارت " اینسخن بر سربازگران آمد و به تریج قبای رومیاش برخورد، دشنهاش را کشید و تادسته در سینه هميشه زنده " آرچی" فرو برد. و با این عمل احمقانه و کثیفاش به زندهگی پُربار یک نابغه کم مانند پایان داد و لطمهای جبرانناپذیر برعالم بشریت وارد ساخت که واقعا مادر دهر نزاید دوباره نظیر چنین اعجوبهی متفکری. در سیصد سال قبل از میلاداز یک سرباز بیسواد رومی که در انتظار پاداش دست به این جنایت زد و شعورش قد نداد شايدچنین انتظاری میرفت، هرچند رومیها با فرستادن افسر و يا درجهداري براي دستگيري ايندانشمند ميتوانستند از نبوغ و علماش بهره فراوان برند. ولی چرا راه دور برويم؟ نمونه اش را 2300 سال بعداز آن، با قتلهای زنجیرهای و باکشتن نخبههاي وطن درمملکت خودمان و با ازبين بردن سرمايه هاي وطن شاهد شديم. اين بار نه بدست یک سرباز بیسواد که به فتوای آیات عظام و علمای اعلام دین مبین اسلام ! بعضی از تاریخنویسان روایت میکنند که " آرچی" مظلوم نه در کنار ساحل که دردفتر کارش کشته شد. ولی خُب چه فرقی میکند؟ اين هم صحنه نقاشي شده برخورد سرباز با آرچي. همانطور که شما فرزندان عزیزم میدانید و اگر نمیدانید ایرادی ندارد حالا خواهیدفهمید" آرچی" دقیقترین حاصل عدد «پی» را بدست آورد ( محیط دایره تقسیم بر قطر). قضیه از این قرار بود که محاسبه مساحتِ اشکال پهلو دار هندسی نظیر مربع، مثلث، یا مستطیل و مخروط کار سختی نبود، مشکل محاسبه مساحت دایره بود که دانشمندان برای اين منظور، درون دایره را به اشکال مختلف هندسی پهلودار تقسیم ميکردند ( تصوير زير). آرچي میدانست که دانشمندان قبل از وی به نسبت محیط دايره برقطرش پی بردهاند ولی نتوانسته بودند نتيجهاي دقيق بگيرند او با محاسبه عدد تقریبی : 3.1415926535 به نام «پی» مشکل محاسبه مساحت و محيط دايره راحل کرد. اگر میخواهید عدد "پی" رابياد بياوريد این جمله را بخاطر بسپريد : خرد و بینش و آگاهی دانشمندان ره سرمنزل مقصود بما آموزد. در جمله بالا هرگاه تعداد حروف هر واژه را با عدد مشخص کنید عدد "پی" بدست میآید: مثلن خرد= 3 حزف، و = یک حرف، بینش= چهار حرف ... الی آخر *** واژه صهیونیسم به معناي وطن دوست يا وطن پرستاست و کنايه من نيز از اين واژه به همين معناست( دکتر احمدي نژاد اين چيزهارا نميفهمد، فکر ميکند فحشاست) آرچي وطنپرست بعلت دفاع از میهنکشته شد. بعیدنیست اين دانشمند نامي کلیمی هم بوده باشد زیرا درآنزمان یعنی 300 سال قبل از میلادمسیح همانطور که ازذکرش پیداست نه مسیح وجود داشتهاست نه اسلام. ولی دین موسی وجود داشت و ارشیمیدس با نبوغ ذاتياش عاقلترازآن بود که هُرهُريمذهب يا بُتپرست بوده باشد یا به خدایان متعددایمان داشته باشد. نبوغ ذاتی و تبّحراش در علوم نیز نشان از يهودي بودناش دارد زیرا در میان مُخترعین و مُکتشفین جهان، قوم يهودازهمه اقوام دیگر هوشمندتر، کنجکاو تر و فعالتر و در تکاپوی تحقیق و پژوهش و اختراعات تازهتر بودهاند و هستند و بیشترین اختراعات بشری را به نام خودثبت کردهاند و میکنند. شما اگر درگوگل یا در" ویکی پدیا" جستجو کنید یا دفتر برندهگان جایزه نوبل را ورق بزنید مشاهده میکنید که این قوم در اختراعات و اکتشافات گوی سبقت از همه اقوام دیگر ربودهاند. نه درفیزیک کم آوردهاند نه درشیمی! نه درطب عقب نشینی کردهاند نه در علوم کشاورزی، آبیاری و آبادانی! يهودياني که من در جواني درايران با آنها همکلاس بودم زرنگترين بودنددردروس و سرآمدبودند دراخلاق و رفتار. بعدها نيز در پستهاي کليدي با بسياري از هموطنان کليمي همکار شدم که لذت همکاري با آنها هنوز درخاطرم زنده است. ملتي هستند نمونه، از آن اسحاق نیوتون گرفته که رفته بوده زیریک درختی چرت بزند یکمیوه ای، سیبی، چیزی میخورد توی کله اش. بجای اینکه مثل بقیه مردم چند تا فحش آبدارنثار درخت و صاحب درخت بکند و کله اش را پانسمان و باند پیچی نماید مینشیند و قوه جاذبه زمین را کشف میکند، یا آن یکی که آمد وگفت من هستم « یک دانه سنگ Einstein » ( آینشتین معنای لغویاش هست" یکدانه سنگ " ) خُب این آقا آمد و تئوری نسبییت را کشف کرد و زمین و زمان را بهم ریخت و گفت تو آسمان، تو کهکشانها یک سوراخهای بزرگ سیاهی وجود دارند که کرات دیگر را میبلعند یعنیجهنم واقعی و گفت که هیچ چیز نمیتواند به سرعت نور حرکت کند و سرعت نور ثابتاست یعنی اگر چراغی دردست داشته باشی و سوار قطار سریع السیری بشوی چیزی به سرعت نور آن چراغ اضافه نمیشود. گفتم که باتقسیم محیط دایره برقطرش عدد «پی» بدست میآید یعنی شما اگر مثل ما دریانوردها محیط کره زمین را که در خط استوا چیزی حدود 40075 هزار کیلومتراست برقطرش در خط استوا که رقمی معادل 12756 هزارکیلومتر است تقسیم بکنید عدد « پی » بدست میآید، ولی مسأله ایناست که این آقای "یکدانه سنگ Einstein" آمدهاست و می گویدهرچه سرعت بیشتر «پی» کوچکتر يعني اگر ما باسرعتي معادل سرعت نور بدور کره زمين بچرخيم و محيطاش را اندازه بگيريم عدد «پی» میشود صفر! يا للعجب ! و من و شما که درس خواندهايم ميدانيم هرچيزي را که در صفر ضرب بکنيم ميشود صفر. يعني کار بجايي ميرسد که از لحاظ تئوري نه سطحي ميماند نه محيطي و اگر هم بماند نه به آنصورت خواهد بودکه ما درتصور داريم! فکر نکنید طرف این حرف هارا از زور بیکاری گفتهاست ها ؟ نخیر... خيلي هم جدیاست کاربُردش را درگردش الکترونها بدورهسته اتم درنظر بگيريد! ( من حدس ميزنم دکتر احمدي نژاداگر معني واژه صهيونيسم را نميفهمد در عوض ازحرفهاي انيشتاين خوب سر درميآورد وگرنه اورانیوم بدبخت را بزور غني نميکرد و با سانتريفوژ الکترونهاي بيچاره را باسرعتي نزديک به نور بدور هسته نميچرخاند تا از شدت سرگيجه "کيک زرد" قي کنند). يا آن یکی که آمد و گفت من هستم " زیگموند فروید" و تئوری اودیپوس کامپلکس Oedipus Complex را کشف کرد یا هاینریش هاینه یا دکتر آلزهایمر، روتشیلدها! تقریبا همه هنرپیشههای معروف و برگزيده هالیوود کلیمی هستند از داستین هوفمن گرفته تا باربارا اشترایزند از کرک داگلاس گرفته تا.....حالا کاری به هنر نقاشی و مجسمهسازي و هنرموسیقی ندارم که در آن حیطهها نيز همهفن حریفاند که این بحثیاست جداگانه. صنعت تکنولوژي جاي خود دارد، هم اکنون بزرگترین منبع صادرات اسراييل تکنولوزی پیشرفتهاست شما هرجا را که بنگرید این قوم موسی دست درکار و سر آمد همه اقوام بودهاند شایدبه همین دليل موجب رشک دیگران قرار میگرفتهاند. تصورش را بکنبد اعراب و آخوندهاي ايران ميخواهند فلسطينيها را که تنها هنرشان بچهسازياست جايگزين اينقوم بکنند تا اين خطه را نيز مثلنوارغزه به لجنزار تبديل کنند. یک وقت فکر نکنید این قوم تنها در امور دنيوي پيشقدماند؟ نخیر آقا... اینها حتا در امور الهي و معنويات هم از ديگران جلوترند! مثلن جّدشان ابراهیم خلیلالله و موسايکلیمالله... این پيامبران نه تنها جد قوم یهود، بلکه جدعیسوی ها و از طریق اسماعیل جد و اباء مسلمانها هم بودهاند و هستند. بی خود نیست احمدی نژاد دکترایش را در یهود ستیزی گرفته است! به این میگویند فرزندناخلف. از بس حاشیه رفتم امروز به اصل مطلب نرسیدم. با اجازه شما یکی دو بیت برای حسن ختام برایتان میخوانم و بقیه اش را میگذارم برای دفعه دیگه... آخه امروز خیلی خسته شدم با این تب و با این حال بي حال. بيت: یک روز اگر سفینهای ساختمی همچون "گاگارین" برآسمان تاختمی آن لحظه که بگذشتمی از خاک وطن یک " تُف" به سَر "جنتي" انداختمی بخش دوم = http://battan.blogspot.com/2006/06/blog-post_115030794881241228.html ادامه دارد... ******************************************************************* پي نوشت از همه شما عزيزان که دراين مدت جوياي حالم بوديد از صميم قلب سپاسگزارم. مرضم عفونت ريه بود و هست که مسبباش يک سرماخوردهگي ساده بود و هنوز هم بهبود نيافتهام و روزانه ازآنتي بيوتيک وکورتيزون استفاده ميکنم. بخشي از مطلب بالا را چند روز پيش نوشته بودم که بعلت کسالت مجددنيمهتمام ماند و دربايگاني (وُرد) خاک ميخورد. ديروز و امروز بقصد اتمام ادامه دادم ولي متأسفانه تمام نشد. بقيه اش را که دربايگاني ذهن دارم در اولين فرصت مينويسم. شرمندهام وپوزش ميطلبم که هربار بمن سرميزديد دستخالي برميگشتيد. من سهلانگاري کردم و تاواناش را دارم پس ميدهم، شما مواظب خودتان باشيد وسرما خورده گي را دست کم نگيريد. خصوصن که شايعاست آخوندها ويروسها را بدجور دستکاري ميکنند 2 نوشته شده در Wed 17 May 2006ساعت 3:8 توسط حميد کجوري 43 نظر ************************************************************************************* ويروسها و آدمها تعدادی از دوستان، چه از طریق ایمیل و چه در نظرخواهی وبلاگ، جویای حال حقیر شده اند، بعضی به جّد بعضی به کنایه، ولی همه با لطف و با مهربانی اشارهای به غیبت تقریبا طولانیام نمودهاند، و پرس و جو که فلانی کجایی؟ زندهای یا مرده؟ و چرا " آپ " نمیکنی؟ ضمن سپاس از همه شما عزیزان باید بگویم: والله چَرض کنم! چند هفتهای است ریه اذیت میکند، بد جور هم اذیت میکند و سرفه امان نوشتن نمیدهد، ( نخیر... دودی نیستم )، معلوم نیست مرگام چیست؟ آسم است یا سرماخوردهگی ریوی؟ سینهپهلو است یا مرض سل؟ سرطان است یا ذکام مرغی؟ برونشيت است يا کوفت و زهر مار؟ اوهو...اوهو... و اهم اهم و اِخ و پِخ ام به آسمان رفته است... نه بابا نترسید از طریق کامپیوتر مبتلا نمی شوید. چند روز پیش مطلبی در یکی از وبسایت های آلمانی خواندم که ترجمهای بود از تفسیری در رسانههای آمریکایی. نوشته بودند بهانهای که " بوشی، رامبو و دیکی " برای جنگ با عراق تراشیده بودند برای حمله به ایران کارساز نخواهد بود و آمریکاییها در جستجوی بهانه دیگری هستند، از جمله این، که بگویند آخوندهای تخم جن ِ ایرانی پرندهگان مهاجر را در مرداب انزلي و در جلگه هاي خوزستان به مرض « آنفلونزای مرغی bird Flu » آلوده کرده و از طریق اروپا و روسیه روانه آمریکا کرده اند( لابد با قطب نمای مغناطیسی ). من همان موقع، یعنی چند روز پیش، لینک این مطلب را در بلاگ نیوز بخش آلمانی گذاشتم ( نای ترچمه اش را نداشتم) و اینک سخت معتقدم که آخوندها به تلافی نوشتههای بعضا انتقادیام به این پرندهگان مهاجر تعلیم داده بودند که در سر راهشان به آمریکا از بالای خانه من عبور کنند و کارت ویزیت شان را حوالهام نمایند که چون من در همان آن، هنگام عبور طیران، در ماشین نشسته و رانندهگی میکردم، هنگام پیاده شدن با انزجار مشاهده نمودم خودرو، بلانسبت شما، گُل به جمالتون، پر از کثافت مُرغان هوایی شدهاست و به احتمال یقین، در وقت پیاده شدن چه میدانم... از طريق تماس غیر عمد با دست و انگشت، چخه... یا به نحوی دیگر مبتلا شدهام که اگر چنین است خدا از گناه مرتکبيناش درنگذرد! ما که جز نفرین کار دیگری از دست مان ساخته نیست! به هر حال عکسبرداریهای انجام شده از ریه، نشان از وخامت اوضاع دارد. در حال حاضر هر روز سروکار مان با دکتر و دوا ( کورتیزون) و بیمارستان است و قراراست از طریق Computer thomography یا از طریق bronchoskopy علت را جویا شوند. من میدانم شما عزیزان حسن نیت دارید ولی بالا غیرتا از پیچیدن نسخه های عجیب و غریب برایم پرهیز بفرمایید، نیازی نیز به دعا و نیایش ندارم ولی اگر میخواهید دل مرا خُنک کنید مجازید تا دلتان میخواهد آخوندها را نفرین کنید! هرچند آنها عرض خودمیبرند و زحمت ما میدارند. من دریانوردم و سنگ زیر آسیاب، بیدی هم نیستم که با این بادها بلرزم، از رندهگی هم تا دلتان بخواهد لذت میبرم و حالا حالا هم قصد رفتن ندارم. ( ولی پیش خودمون بماند! این چند تا ویروس فسقلی، دور از جون شما، پدرم را در آوردهاند). شاتسي طفلکي هم هي حوله خيس ميکند و ميخواهددور عضله پايم بپيچد، انگار قولنج گرفتهام و هي ميخواهد ( ويپ واپ روپ) به سينهام بمالد. انگار تب لرزگرفتهام! هرچه هم ميگويم اين نسخه هاي مامابزرگت بدرد من دريانورد نميخورد! مگه ما تو کشتي از اين چيزا داشتيم؟ بخرجش نميرود. خلاصه اگر از این آفتِ فلان فلان شده جان سالم بدر بردم... چشم، باز هم مینویسم. شما هم برای اینکه بیهوده به اینجا نیامده باشید میتوانید، اگر میلتان بود و اگر وقت داشتيد، که هيچکدام نداريم، يا به آرشیوخونه سر بزنید يا دستکم دو کلمه از حال و احوال خودتان در"کامنت دوني" بنويسيد تا با خواندنش کيف کنم. اين را گفتم تا اگر کساني خواستند چراغ محفل مارا، به هر دليل، خاموش کنند، ما شمعي روشن نگهداريم ! 2 نوشته شده در Thu 4 May 2006ساعت 17:0 توسط حميد کجوري 115 نظر ************************************************************************************* میداف یکساله شد سال گذشته در چنین روزی «میداف» تولدیافت. هنوز سر ازتخم بیرون نزده، در برابر چشمان شگفتزدهام، بجای راه رفتن، به همّت شما خوانندهگاناش، دویدن آغاز کرد! هنگامی که وبلاگ نویسی را آغازیدم و به جرگهی بلاگرهای بعضا کارکُشته، که چندین"گره بلاگری" از من جلوتر بودند، پیوستم، نمیدانستم از کجا شروع کرده و چگونه ادامه دهم؟ نه به این دلیل که مطلب برای نوشتن کم داشتم، نخیر! در چهل و اندی سال اقیانوس پیمائی و در نوردیدن قارهها، داشتن زندهگیای پُرجوش و خروش، نا آرام و سراسر هیجان، مطلبِ کافی، برای گفتن و نوشتن دارم که برای هفت پشتام و شاید هم بیشتر، کفاف کند. از دوران کودکی و تحصیلیأم پس از جنگ جهانی دوم گرفته که در روستایی دراطراف بوشهر بزرگ شدم، تا قصهی ازدواجام با دختری بیگانه و نا آشنا با فرهنگ، آداب و رسوم وطنم. از خاطرات شغلی، مطالب فنی، تخصصی، تاریخی، جغرافیایی، ریاضی، آسترونومی، فیزیک و شیمی گرفته تا خروش توفانها در شمال اقیانوس آتلانتیک و آرامش دریاهای مهآلود سواحل شانگهای و هُنگکُنگ، هرنوعاش را بخواهید، در بایگانی ذهنام انباشته دارم. مشکل من، مشکل زبان مادری است که مرا به چالش میطلبد. نه اهل قلم بودهأم و نه نویسنده. و تمرینی نیز دراین رشته نداشتهام. شغلم نیز مرا با آن پیوندی نمیداد. سالهای دراز، فرسنگها از وطنـم دور بودهام و بریده از زبان مادری. روی دریاها و در کشورهای بیگانه، نه کسی فارسی سخن میگفت و نه مرا امکان شنیدن، خواندن و یا نوشتن واژهای فارسی بود. و نه مونسی فارسیزبان بجز چندکتاب علمی و یا تاریخی برای ورقزدن قبل ازخواب. هفتهنامههای کیهان و نیمروز چاپ لندن نیز، که آبونمان بودم و شاتسی؛ همسرم؛ پس از وصول، آنها را در هر نقطهای از جهان که بودم برایم پُست میکرد، با تاخیر بدستام میرسید. چنین بود که ذبح اسلامی زندهیاد شاپور بختیار را در پاریس، که به باور من او، بختیار را میگویم یکی از مردان ماندگار تاریخ سیاسی وطنم میباشد، سه ماه پس از وقوع حادثه، ضمن خروج از بندر «دوربان» آفریقای جنوبی، درکیهان خواندم. و از این وحشیگری اسلامپناهانه، آنچنان شوکه شدم که باور کردناش مدتها برایم مشکل بود. گوش کردن به برنامههای رادیوئی فارسی نیز در روی دریا، با توجه به اشتغال شبانهروزی و خستهگی حاصل از آن، برایم امکانپذیر نبود. چرا که گذشته از نداشتن وقت، پوششی رادیوئی این چنینیای در میانهی آقیانوسها موجود نبود. تماس تلفنی مرتبی هم با بستهگان فارسی زبانم نداشتم. حتا گفتوگوی روزانهی من و همسر و فرزندانمان با زبانی غیر از زبان مادری من، بود. پس از آغاز دوران بازنشستهگی اجباری بود که هم همسرم، و هم دوستان فرهیختهی وبگردیهای شبانهام، به من پیشنهاد راهاندازی وبلاگی را کردند. با این پیشنهاد، لحظهئی فکر کردم که چی؟ من و وبلاگ و نویسندهگی؟ و با خودم گفتم: میخواهی با این سن و سال و ریش سفید، مسخرهی دست ِدختران و پسرانِ جوانِ فارسینویسِ شوخ طبع وطنأت شوی؟ همان جوانانی که رواننویسی و تسلط شان را به فارسی، من در وبلاگهایشان دیده و خوانده بودم. اما شغل سخت دریانوردی و مبارزه با توفانها و امواج خروشان دریا، درس دیگری هم به من آموخته بود، درس تلاش و پشتکار! با خودم گفتم پس چرا من در اینمورد از جوانان وطنم چیزی نیاموزم؟ بخصوص از خانمها که چه لطیف و ظریف و پُُر سلیقه مینویسند که تحسین من و هر ایرانی دیگری را برمیانگیزند. و با تعجب مشاهده میکردم که تعدادشان حتا از مردها نیز بیشتراست! آیا تا کنون به این موضوع توجه کردهاید؟ عجب افتخاری! سپاس و تشکر از استقبال و حمایتی که شما خوانندهگان عزیز از این وبلاگ و از نوشتههای من بعمل آوردهاید. از منى که تازه راهرفتن در اینترنت را آموختهبودم و قدم بس آهسته برمیداشتم. بیانِ محبتهایِ شما در کلام نمیگنجد و شرحاش در توانایی قلم عاجز من نیست. هرکامنتی را که برایم گذاشتهاید و خواهید گذاشت بادقت خواندهام و خواهم خواند. سبک و شیوهی نوشتههایتان را بخاطر سپرده و خواهم سپرد. و با سر زدن متقابل به وبلاگهای شما و مطالعهی نوشتههایتان، درستنوشتن و صحیح نوشتن جملهها را کم کم ولی همواره و پایدار، فرا خواهم گرفت. میداف یکساله شد. اما راهاندازی و جانگرفتناش را همچنین مدیون راهنماییها و محبتهای بیکران دوست ادیبام، اسد علیمحمدی هستم که با حوصلهی خاص خویش، آنقدر مهربانانه به طرز نوشتنِ من ایرادگرفت، تا سرانجام کمی درستنویسی را آموختم. او آنقدر گفت و گفت تا نیمفاصله را هم رعایت کردم، هرچند نه همهگاه و اینک نیزخود بخوبی میدانم تا خودکفایی کامل، فاصله زیاد است که هنوز درخم یک کوچهام. ولی هدف هم، مسابقه فارسی نویسی نبوده و نیست، بلکه صحیح نوشتن به زبان مادری است. نیز سپاسگزارم از محبتهای بیدریغ بلاگرهای با تجربه وبلاگشهر، که راهنمایم بودهاند با کامنتها و ایمیلهایشان. سپاس از تشویقها و از همراهیتان که اگر «میداف» توانسته است سری توی سرها بلندکند، بیاغراق، قسمت اعظماش را مدیون همین تشویقها و راهنماییهای مستقیم و غیرمستقیم شما بودهاست. سپاس از حسن درویش پور، عبدالقادر بلوچ، ف.م.سخن، مجید زُهری، پانته آ و سعید یارمحمدی که فرم و قالب میداف، مدیون محبتهای بیدریغ ایشان هستم و سعید حاتمی که همهگاه در امور فنی راهنمایم بوده است. سپاس از آشپز باشی دوست نازنین، از آشیل، از هاله، زیتون، از خُسن آقاي گُل که یاد او و یاد علی از "رؤیاهای گمشده" مرا همیشه بیاد شیراز، شهر عشق میاندازد. سپاس ويژه از عمو اروند عزيز که در فارسي نويسي صحيح مرا راهنما بوده است و هنوز هم هست. و پوزش اگر نام عزیزانی که محبتشان شامل حالم شده است، ازقلم افتاده باشد. از دور روی همهی شما را میبوسم و شادی شما و سربلندی میهن پُر افتخارمان را آرزو میکنم! 2 نوشته شده در Fri 21 Apr 2006ساعت 9:33 توسط حميد کجوري 72 نظر
Comments:
Kommentar veröffentlichen
|