Battan

  مطالب گذشته  
  • خسته نباشید آشیخ حسن...!

  • دیروز - امروز - فردا

  • ناگهان تابستان امسال

  • مرگ استشهادی و چچن‌های بدبخت

  • گفتگوی دوستانه

  • مصاحبه ؟

  • حیف از بیروت زیبا

  • بیچاره فلسطین

  • زنده باد صلح، زنده باد آزادی

  • قاعده بازی


  • Montag, September 04, 2006

    لعنت بر مسخّخین
    پس از مصاحبه‌ی تله‌ویزیونی‌ي علیامخدّره‌ی معفّفه‌ی مکرمّه‌ی محجّبه‌ی وجیه‌المنظر میان‌سالِ متوسط‌‌ الحال خبرنگار «نیو تی-وی» با آیت‌الله‌العظمی السیدالحسن‌النصرالله، یا همان آشیخ حسن خودمان، دامة افاضاته و انعکاس مثبت آن در دنیای پهناور ارتباطات و اطلاعات، از جمله انتشار خبر مسرت بخش‌ آن در وبلاگ اینترنتی"میداف" همه بر شهامت در راستگویی آشیخ‌حسن صد آفرین گفتند و پس از به به و چه چه ها‌ی ملزومه اورا دلداری دادند و نوازش نمودند که: خُب... همه کس می‌تواند اشتباه بکند و صهیونیسم بین‌الملل را دست‌ِِ‌کم بگیرد این‌ دیگر عقده ندارد، غصه ندارد، ناراحتی ندارد. ویرانه‌‌های لبنان را اروپایی‌ها با ( know howو میلیون‌ها یورو ) و برادران عرب نیز با پترو دلارهای اهدایی مرمت خواهند نمود دولت جمهوری اسلامی هم که به هر تفنگ بدست مفتخور حزب‌ا‌‌لهی 12 هزار دلار از کیسه‌ی ملت کلیه‌فروش ایران صدقه می‌دهد. آن هزار نفری هم که کشته شدند، در حقیقت شهید راه الله شدند، هر چند شهادت نا بهنگام‌‌شان دردانگیز و رنج‌آور بود و هست ولی در مجموع جبرا‌ن پذیرند این‌جور تلفات و تا آنجا که ما برادران جوان و قدرتمند حزب‌الله را می‌شناسیم ایشالله تا یکسال دیگر دوبرابر آن را تولید و تحویل حضرت آیت‌الله می‌دهند تا در برنامه شهادت‌طلبی‌های آینده، یا بقول دشمنان، بی‌گدار به آب‌زدن‌های آینده‌، کم نیاور‌ند.
    پس از انتشار مصاحبه همه متفق‌القول بودند که آشیخ در صورت پس دیدن هوا به احتمال قریب به یقین زیر حرف‌اش می‌زند و اصولا کل مصاحبه را انکار و ننه من غریبم در می‌آورد، نویسنده‌ی این سطور اما، با ایمان به ثابت‌قدمی برادر نصراله و پابرجایی و استواری وی در امور جنگی با اطمینان کامل و خاطر‌جمعی عاجل دیدِ دیگر و نظری دیگر داشت.
    دلیل‌ این هماهنگی، همان‌طور که در پست پیشین[ + ] نیز به عرض‌تان رسانیدم، دراین‌است که من و شیخ‌حسن چند نقطه‌ی مشترک در چند چیز داریم که ما را از چند و چون بعضی‌ها متمایز می‌کند. مثلا هردوی ما کمی تا حدودی قطر شکم داریم و مثل همه قطور‌الشکم‌ها خوش‌اخلاق، شیرین سخن، بشّاش و بذله‌گو و پیرو ِمصالحه و مسامحه هستیم و نه اهل جنگ و مناقشه و مرافعه و مجادله.
    از دلیل و مدرک بر اثبات حرفم همین بس که دفتر آشیخ‌حسن در بیروت، علی‌رغم آن دم و دستگاهی که حکومت جیم الف برایش راه انداخته‌است و هزینه‌ی‌ ایاب و ذهاب‌اش از شهرداری تهران، از محل بودجه کارتون‌خوابهای اسمون‌جُل پایتختِ ام‌القرا تأمین می‌کند، هیچی نگفت و صدایش در نیامد، نه تکذیب کرد نه تأیید، نه انکاری نه منکاری! در عوض اما دفتر دوم‌اش در تهران به ریاست حسین شریعتمداری که نه حسین است و نه شریعتمدار، بر طبل و سنج و دهُل کوبید و طبق معمول بدون اجازه آشیخ حسن، در کیهان مغصوبه مدعی شد که: بعله ... من خودم شخصا اصل نوار مصاحبه را بصورت "اوری‌جی‌نال" در گاو‌صندوق کیهان دارم و آنها که می‌آیند و می‌گویند شیخ نصر‌الله این‌جوری گفته و آن جوری گفته و چه گفته و چه نگفته، اظهار ندامت کرده و چه و چه ... لاکن این این‌جوری نیست که این‌جوری بوده باشد. این‌ها همه جاسوس صهیونیسم بین‌الملل هستند و تحریف کرده‌اند سخنان گُهربار آیت‌الله را . احوَط آن‌است که بخورند چماق، این قلم‌به‌دستان و آزاداندیشان که بقول امام راحل ما هر بدبختی می‌کشیم ازدست همین روشنفکر‌ها و قلم‌به‌دست‌ها می‌کشیم.
    شیخ‌حسن بی‌چاره هم نه چیزی داد و نه چیزی گرفت، صُمُ بُکم به گوشه‌ای نشست و هیچی نگفت.
    حالا شما اینجا را داشته باشید تا بنده یک سری به صحرای کربلا بزنم، ذکر مصیبتی بکنم و برگردم.
    **
    تهران - ام‌القرای اسلام
    حاج‌احمدآقا خمینی که معرف حضورتان هست! ایشان یک آدم صاف و ساده و مهربان و بی‌غل و غشی بودند که آزارش به مورچه هم نمی‌رسید، گیرم که بعلت بچه‌آخوند بودن‌اش طبق روال معموله کمی خرده‌شیشه داشت، مثلا با کمک رفسنجانی آن الم‌شنگه را سر آیت‌الله منتظری درآورد یا این‌که مسبب انتشار آن شعر معروف شد که اگر حافظه‌ام درست یاری کند با این دو بیت آغاز می‌شد:
    من بخال لبت ای دوست گرفتار شدم
    تلفن زنگ رد و من یکدفه بیدار شدم
    یک‌نفر گفت که برخیز فلانی مرده
    من زجا جستم و بشکن زدم و هار شدم.
    ولی در مجموع از وقتی که امام فرمودند: لاکن احمد نباید بشود رئیس‌جمهور! احمد هم ماست‌ها را کیسه کرد و دندان پست ریاست جمهوری را با کلبتین کشید و انداخت دور. و اصولا قید هر ریاستی را زد و شخص‌بنده حاضرم سوگند یاد کنم اگر ‌شده بود یعنی اگر رئیس‌جمهور شده بود از پروفسور احمدی نژاد صد در هزار به‌تر عمل می‌کرد، دست‌کم این چرندیات را تحویل ملت نمی‌داد. او پس از دستور امام خر خودش را می‌راند و کار به کار کسی نداشت. نه چندان در امور دولتی دخالت می‌کرد نه غیرچندان در امور غیر دولتی؛ یعنی هم کسی بود؛ هم کسی نبود. شمه‌ای از روشنفکری و آزاد منشی‌ خویش را در سخنرانی‌های متعدد و مکرری که به مناسبت‌های مختلف، مثلا در نماز عبادی سیاسی و کمرشکن جمعه‌ی دانشگاه یا در مصلای بزرگ تهران یا در آرامگاه پدر مرحوم‌شان برگزار می‌کردند نشان دادند و به‌گوش امت همیشه در صحنه ‌رسانیدند و بنده با گوش خود از طریق بلند‌گوی اینترنتی شنیدم که می‌گفت: لاکن دعوای اسراییل و فلسطین چه ربطی به ما دارد؟ ما هزار درد بی‌درمان و مشکل لاینحل تو اجتماع‌ خودمون داریم که در اولویت قرار دارند، آنها اونطرف دنیا ما اینطرف دنیا. ما چکار به آنها داریم. فلسطینی‌ها و یهودی‌ها پسر‌عمو هستند؛ تو سر هم بزنند تا خسته بشوند! امروز با هم دعوا می‌کنند فردا باهم صلح می‌کنند. به ما چه مربوط که تو کارشون دخالت بکنیم و کاسه از آش داغ‌تر بشویم؟
    هی گفت و گفت تا کاسه‌ی صبر و شکیبایی رهبر لب‌ریز شد.
    در یکی از ‌روزها در جلسه‌ی مجمع تشخیص مصلحتِ نظام، که احمد‌اقا هم عضوش بود و همه آخوند‌ها مثل بچه‌ی آدم چهارزانو نشسته و مصلحت نظام را تشخیص می‌دادند، حاج‌احمدآقا ناگهان چرتش پاره شد و متوجه شد صحبت از تصویب بودجه کلانی توسط مجلس شورای آخوندی برای کمک‌رسانی‌ی مجانی به فلسطینی‌های مفت‌خور است، به انضمام تمدید بخشش نفت ارزان به ثمن بخس به سوری‌های همیشه‌گدا. اینجا بود که احمد‌آقا منفجر شد. گفت: ما هنوز مستضعفینی تو مملکت خودمان داریم که به نان شب محتاج‌اند؛ حرام‌شان باد این فلسطینی‌های لندهور. حرام‌شان باد این سوری‌های بی‌چشم و رو که نفت مارا می‌برند و درجلسات شورای همکاری به اصطلاح خلیج، جزایر سه‌گانه مارا به برادران عرب‌شان حاتم‌بخشی می‌کنند و عارشان می‌آید نام حقیقی خلیج همیشه فارس را بر زبان بیاورند! مگر ما چه چیزی به اینها مدیونیم واصولا چه نیازی به این برادران نا برادر داریم؟
    احمد آقا آن‌روز خیلی تند رفت هی گفت و گفت تا این‌که رفسنجانی‌ی مکار، با اشاره‌ی رهبر همیشه‌بیدار آستین گشاد احمد‌آقا را گرفت و اورا به اتاق بغل بُرد. گفت: آق‌احمد آین حرفها چیه که می‌زنی و آتو دست منافقین می‌دهی؟ تو فکر می‌کنی آقا خودش این مسایل را نمی فهمه؟ فکر میکنی ما بلانسبت مغز خر خورده‌ایم؟ پسر‌جان مشکل در جای دیگر است. ما هم می‌گوییم گور بابای فلسطین و پلسطین و خاور دور و نزدیک‌اش، ماهم می‌خواهیم سر به تن‌ هیچ‌کدام‌شان نباشد لاکن تا آمریکا و اسراییل سرشان تو خمره‌ی خاورمیانه و فلسطین گیر است و بزن بکُش تو آن خطه حکم‌فرماست کسی اینجا کاری به کار ما ندارد و خطری متوجه حکومت اسلامی‌ی نابِ محمدی‌ی ما نیست.
    احمدآقا که شیرفهم شده بود نگاه سفیه اندر عاقلی به رفسنجانی انداخت و با چشمکی لُپ‌های "رفسی" را کشید و گفت: رفی جون! ای ناقلا... تو خیلی سیاسی‌ میاسی‌مدار هستی‌ها ... و رفی‌جون در حالی که دستی به ریشه کوسه‌اش می‌کشید گفت: احمدی جون تو حالا کجاشو‌ُ دیدی؟
    چند روز بعد احمد آقا در سخنرانی نمازجمعه‌ی دانشگاه فرمودند: لاکن گور پدر هر چه فلسطینی‌ست! ما به این دلیل تنور جنگ فلسطین و اسراییل را گرم نگه‌میداریم که برقراری صلح در آنجا مساوی با پایان حکومت اسلامی ما در اینجاست.
    البته او، با وجودی‌که مثل اکثر اوقات از روی کاغذ می‌خواند، به این روانی که من گفنم صحبت نکرد و طبق معمول چند تا تپُق زد ولی منظورش در نهایت همین بود.
    نشان به این نشان چند روز بعد سر احمدآقای بدبخت را تا خرخره زیر آب کردند و فرستادندش آنجا که بهشتی با 72 تن یارانش رفته بود.
    ***
    لبنان، لبنان فریب‌خورده
    آنها که از طهران آمده بودند و جیب‌های گشاد شیخ‌حسن را پُر از دلار کرده و همزبان با سوری‌های موذی تو گوش‌اش آیه‌ی گروگان‌گیری و پیروی از حماس زمزمه کرده بودند خود هرگز باور نداشتند صهیونیست‌‌ها چنین انتقام وحشتناکی بگیرند و برای آزادی دو گروگان‌ قیصره‌ای به آتش بکشند و تو کاسه کوزه‌ی لبنان و سوریه و جمهوری اسلامی،گُل به جمال شما، برینند.
    ولی چه باک ؟ این‌ها ( تهران-دمشق)دستی از دور بر‌آتش داشتند و شیخ‌حسن بی‌چاره را به جلو هُل داده بودند. قبول می‌کنم، آشیخ‌حسن هم یک آخونداست ولی آخوندی‌ست وطن پرست؛ او تن‌اش هنوز درست و حسابی به تن آخوند‌های مردِ رند و بی‌وطن نخورده‌است! هنوز خام و غوره است، هرچند سعی می‌کند "مویز" جلوه کند. دل‌اش می‌سوزد برای لبنان مظلوم‌اش. آخوند‌های تهران گول‌اش زدند، سیخ‌اش کردند. او آتش می‌گیرد وقتی می‌بیند حریف تنومند به تلافی سهل‌انگاری وی و گول خوردن‌اش از اغیار، وطن‌اش را با خاک یکسان کرده‌است. اظهار ندامت می‌کند، به علیامخدره می‌گوید نمی‌دانستم کار به آینجا‌ها می‌کشد! نمی‌دانستم لبنان عزیزم را به ‌اتش می‌کشند... خدا لعنت کند مسخّخین ( مسخ‌کنندگان) را.
    ولی شریعت‌مداران در تهران نهیب‌اش می‌زنند، غیر از او آخوند‌های دیگری هم در لبنان و سوریه خوابیده درنمک دارند. دلم برای اشیخ می‌سوزد و نگران‌اش هستم.
    شما چطور؟

    پ.ن
    بیش از یکهفته‌است حاشیه "میداف" در ایران فیلتر شده است ولی ما بروی مبارک خودمان نمی‌آوریم.

    2 نوشته شده در Sun 3 Sep 2006ساعت 1:13 توسط حميد کجوري
    GetBC(165);
    7 نظر










    This template is made by blog.hasanagha.org.  


    This page is powered by Blogger. Isn't yours?