Battan

  مطالب گذشته  
  • اهم...اهم...

  • لعنت بر مسخخین

  • خسته نباشید آشیخ حسن...!

  • دیروز - امروز - فردا

  • ناگهان تابستان امسال

  • مرگ استشهادی و چچن‌های بدبخت

  • گفتگوی دوستانه

  • مصاحبه ؟

  • حیف از بیروت زیبا

  • بیچاره فلسطین


  • Dienstag, September 19, 2006

    تابستان آلمان و رحمت الهی
    با توجه به هوای تقریبا چهارفصل ِکم و بیش ابری و اکثرا بارانی و اغلب برفی‌ی شمال اروپا، اُمت‌های همیشه در صحنه‌ی این ممالک در آرزوی یک مثقال آفتاب هر روز سر به آسمان، آه می‌کشند و آن آه را با آبجو و ویسکی سودا می‌کنند. در برخورد روزانه با یک‌دیگر، گاه حتا قبل از احوال‌پرسی و چاق‌سلامتی، با توجه به این‌که این‌ها فحش بصورت آب‌دارش، آن‌جور که ما در زبان‌ پُر برکت‌مان داریم، ندارند، برای خنکی‌ی دل یک لعنتی نثار آب و هوا و وضعیت جوی می‌کنند و می‌گذرند. در تابستان‌های بی تاب‌ستان و ابری، کسانی که وضعیت مالی‌شان رو براه و دست‌شان به دهان‌شان می‌رسد و تعداد‌شان هم بحمدالله کم نیست، بار و بنه را می‌بندند و برای فرار از ابر و باران راهی‌ی کشورهای ساحل مدیترانه، کاراییب، جزایر سیشل، هند و سری‌لانکا، حتا اندونزی و تایلند و کجا و کجا می‌شوند.
    اروپایی‌های ساکن شمال این قاره، از جمله آلمان‌ها، امسال اما شانس یارشان بود و تابستانی بس زیبا، گرم و داغ و لذت‌بخش نصیب‌شان شد و هر فامیل بین دو تا سه هزار یورو، بیش‌تر یا کم‌تر، پس‌انداز و ذخیره کرد. شدت گرما، ماشالله، چشم حسود کور، گاه چنان طاقت‌فرسا می‌شد، که حتا مرا، من‌ای را که تمام عمر آفتاب خورده‌ام و قاعدتا باید پوستم در مقابل نوسانات جوی کلفت شده باشد، عاصی می‌کرد و به سایه‌ی درختی پناه می‌داد، گرما این حُسن را نیز داشت که برای مدتی از لعنت‌فرستادن و معصیت‌گویی هم‌ولایتی‌های آلمانی‌ی‌مان در امان ماندیم و ملت وقتی به‌هم می‌رسیدند نیش‌ ِشان تا بناگوش باز می‌شد، دست به سوی آسمان دراز، می‌گفتند خُب دیگه...بیش از این چه می‌خواهیم؟ و بعد همه باهم کِر کِر کِر و هِر هِر هِر می‌خندیدند، انگار آفتاب ندیده هستند که هستند.
    خانم وزیر وزارتخانه زاد و ولد‌شان Familienminister هم دست‌ها را به‌هم می‌سایید و قند تو دل‌اش آب می‌شد و در این تصور باطل غوطه‌ور بود که به یُمن تابستانِ‌ مطبوع امسال، دستِ‌‌کم سال آینده چند ده هزار نفری ذکور و اناث به جمعیت آلمانی الاصل‌شان اضافه خواهد شد، جمعیت‌ای که به دلایل مختلف بشدت رو به نقصان است. ولی خانم وزیر غافل از این‌ است که بسیاری از مردان‌شان از شدت کار شبانه روزی و خستگی‌ی ناشی از آن و افراط در استعمال مشروبات الکلی و قورت دادن دود سیگار "روت هندل و گولووارز" تحفه‌ی لافغانسه، اغلب بی‌بخار و "گلیم اشتنگل" شان فقط به ضرب "ویاگرا " عُرضه‌ی چند لحظه در حالت خبردار ایستادن و سرپا ماندن توأم با تلو تلو خوردن را دارند.
    در تابستان امسال، مثل هر سالِ آفتابی، ملت گروه گروه به کنار رودخانه‌ها، به کنار پلاژها، ساحل‌ها، دریا‌ها و دریاچه‌های طبیعی و مصنوعی یا به چمن پارک‌ها هجوم ‌بردند و بقول خودشان آفتاب تانک ‌کردند.
    زن‌ها و دختر‌های جوان برای چشم هم‌چشمی و برای نشان دادن اندام زیبا و سینه‌های برجسته و بکِرشان، همان مثقال رختی را هم که به عنوان حجاب اسلامی بر اندام داشتند از تن می‌کندند و بدن عریان و خوش‌فُرم را برای نوازش به‌دست نور حیات‌بخش آفتاب می‌سپردند و از نگاه تحسین‌آمیز و رشک انگیز دیگران لذت می‌بردند. خود آلمان‌ها، به‌ظاهر بی‌توجه به این همه پوست و گوشت ولو شده در اطراف، به‌دنبال جای خالی برای پهن‌کردن پتو و تشک بادی‌شان به این‌طرف و آن‌طرف در هم می‌لولیدند تا خود نیز در چشم هم‌چشمی و رقابت، پوست‌ای و گوشت‌ای بیرون بیاندازند و از ثواب دنیوی و اَجر اُخروی سهمی و خیری ببرند.
    در کنار این شهروندان، روشن‌تر بگویم در حاشیه چمن‌ها و در امتداد ساحل‌ها و یا در زیر سایه‌ی درختان، پارازیت‌هایی نیز در کسوت آدمی‌زاد مشاهده می کردی که با نعلین و دشداشه و چفیه و عگال و یا بدون آن‌ها، لاکن با عینک بر چشم و تسبیح در دست، درحال صحبت کردن قدم می‌زدند و چون همه عادت به دروغ گفتن‌دارند ناچار برای قانع کردنِ هم‌صحبتی، گه‌گاه با صدای بلند و با تلفظ غلیظ، بیخ گلو سوگند یاد می‌کردند که: « والله العظیم، شوف شوف انتِ و رَبک ...».
    و البته چشم‌های گرسنه‌شان در پشت عینک دودی به‌سرعت به چپ و راست می‌چرخید تا حتی‌المقدور حظ ‌بصر بیش‌تری ببرند و آمادگی و اشتهای لازم را ذخیره کنند برای منزل، برای برخورد الزامی‌ی شبانه با همسران اکثرن بدریخت، بدبو، زمُخت و چاق و سبیل‌دارشان، که بوی تندِ عرق بدن و بوی گندِ سیر کُهنه در فاصله چند متری از هیکل‌شان متصاعد است و حتا سربازان جنگ‌دیده که شش‌ماه در جبهه و سنگر بدون آب و حمام بسر برده‌اند به سختی می‌توانند بدون ماسک ضد بو و ضد گاز‌های سمی به آنها نزدیک شوند.
    با هیکل‌هایی که در عرض و طول متساوی‌الاضلاع‌اند و هنگام حرکت مثل اردک پاپهنک پاپهنک راه می‌روند. ابر و باد و مه و خورشید و فلک نیز در کارند تا کارخانه تولید‌مثل سازی برای اضافه نمودن یک بجه‌مسلمان دیگر به اجتماع کفرزده‌ی آلمان و وصول 154 یورو ماهانه از دولت بابت هربچه تا سن ۲۷ سالگی‌شان از حرکت ناز نماند. به امید تابستان دیگر و حظ ‌بصر دیگر و تولید مثل دیگر، که گفته‌اند خدا بزرگ‌است، والله العظیم! و انشاءآلله و تعالی که تا دویست سال دیگر آلمانی‌ها در خیابان های برلین و مونیخ و هامبورگ همه عربی و فارسی و هندی و زبان های هوتو موتو بوتوی آفریقایی حرف خواهند زد که هم‌اکنون هم بیش‌از یک‌سوم جمعیت آلمان دورگه هستند،
    بچه‌های خودم اینکلوزیوه inklusive ( inclusive ).
    از اوایل ژولای تا اواسط اوگوستِ امسال یک‌ریز آفتابِ عالم‌تاب تابید و هر کس را به نحوی دل‌شاد کرد. پوستِ سفید رنگ‌پریده و پنیرمانندِ آلمان‌ها رنگ و رویی گرفت و گندم‌گون شد و بیرون از شهر، در مزارع، جوها و گندم‌ها و ذرّت‌ها و دگر محصولات کشاورزی رشد کردند و رشد کردند، حیوانات، از گاو و گوسفند و اسب از پناه‌گاه‌ها و از طویله‌های زمستانی بیرون کشیده و در مزارع سرسبز رها شدند و من که برای ورزش صبح‌گاهی با دوچرخه در امتداد این مزارع به دشت و دمن می‌زنم هوای پاک را تا انتهای ریه می‌فرستم و از استشمام هوای مطبوع و بدون دود لذت می‌برم و از بازی بچه‌اهوهای نیمه وحشی و از دیدن جست و خیز خرگوش‌های بازی‌گوش کیف می‌کنم. آخ زندگی چه شیرین است! بده ساقی می باقی ....
    در منزل، باغ ارم‌ نیز پس از یک زمستان طولانی از خواب بیدار شده است [ +]، گلها و درخت‌های میوه، علی‌الخصوص درختان انگور تند تند جوانه می‌زنند و شکوفه پشت شکوفه از هم باز می‌شوند.همه جای باغ، سبز و خرم شده‌است. گور بابای کاراییب و سیشل و مدیترانه! بهشت من این‌جاست.
    پس از چند هفته تابش بی‌ترحم خورشید و داغ شدن شدید زمین و زمان کم‌آبی اثرات خودرا نشان می‌دهد، زمین و مزرعه‌‌های خشک ترک می‌خورند، کم‌کم و با احتیاط سر و صدای کشاورزها بلند می‌شود و چون مثل ما مسلمانان دعای باران و دعای نُدبه و آیة‌الکرسی ندارند بناچار طبق عادت آلمانی‌‌شان شروع به غرو‌لند می‌کنند و روبه‌آسمان با تحکم باری‌تعالی را مورد خطاب قرار می‌دهند: خُب دیگه بسه! حالا یک‌مقدار باران بفرست! پدر سوخته‌ها انگار نه با خدای متعال بَل‌ با پسر خاله‌شان خرف می‌زنند.
    همسایه‌ها شروع می‌کنند به غرولند کردن از بی‌آبی و کم‌آبی برای گل‌ها و درخت‌های‌شان و حق دارند چون هرچند در آلمان غذا و لباس ارزان به‌دست می‌آید، ولی هزینه هر متر مکعب آب و گاز و هرکیلووات برق و هزینه تلفن و تاکسی سر به فلک می‌زند و هر آلمانی مقتصد را در مصرف آب برای ریختن به پای گلها و درخت‌ها محتاط می‌کند. حتا برنامه‌های تله‌ویزیونی هم به این امر اختصاص یافتند و از بلند شدن سرو صدای بعضی از مسؤلین از کمبود باران و کم‌عمق شدن رودخانه‌های بزرگ کشتیرانی نظیر الب و وزر و راین و دانوب ( Elbe, Weser, Rhein, Donau خبردادند.
    خدا قهر کرده بود و به تلافی کفری که این خاج‌پرستان نثارش کرده‌بودند آفتاب سوزان را مأمور کرده بود برای چند هفته‌آی پوست از بدن نازک این موطلایی‌های چشم آبی بکند. کشیشان درکلیسا‌ها دست به دامن عیسی‌بن مریم شدند و از پسر خدا ! و از روح‌القدس طلب باران رحمت کردند. کلیمی‌ها نیز که صاحب قدیمی‌ترین دین یکتا پرستی هستند، هرچند ما ایرانی‌ها معتقدیم میترای ما قدیمی‌تر است، که ما حالا باکسی سر یکتایی خدا و دین خدا دعوا نداریم و همه بندگانش هستیم . بعنوان همدردی با مسیحیان در کنیسه‌ها جمع شدند و دست به دعا بر داشتند و چون پس از حدود شش هفته بازهم از باران و رحمت الهی خبری نشد مسؤلین کلیسا و غیر کلیسا دست به دامن مسلمان‌ها شدند و از آنها خواستند نماز باران بجای آورند و دعای باران بخوانند وچه وچه بکنند تا شاید دل پروردگار به رحم آید که مسلمانان از مقربین درگاه‌اش هستند.
    و جنین شد که مسلمان‌ها در مساجد جمع شدند و دست به دعا و نیایش برداشتند و سرود الَهُم انی اَسئلُک بعبادک ... سردادند و پروردگار را به پنج‌تن آل‌عبا سوگند دادند و چیزی نگذشت که ناگهان، قربان برم خدارا، پس از چند هفته خشکسالی! باران رحمت شروع به باریدن کرد. یک‌هفته ، دوهفته، سه هفته تمام، همه شب، همه روز رحمت الهی بارید و هی بارید و هی بارید و هی بارید و هی بارید... و به گور پدر هرچه کشاورز و دهقان آلمانی بود رید!
    دنباله دارد...

    2 نوشته شده در Sat 16 Sep 2006ساعت 21:50 توسط حميد کجوري
    GetBC(169);
    15 نظر










    This template is made by blog.hasanagha.org.  


    This page is powered by Blogger. Isn't yours?