Battan

  مطالب گذشته  
  • صدای تغییر یا صدای انقلاب؟

  • خاتمی چرا آمد؟ چرا رفت؟

  • چهارشنبه‌سوری و نوروز، خاری در چشم آخوند؟

  • اتحاد به هر قیمت؟

  • در کنفرانس مونیخ چه گذشت؟

  • آقای حماس، بس است فرصت‌سوزی!

  • کاش ما هم دختر بودیم

  • الغدیر، خزعلی، نوروز

  • اندر چگونگی داغ شدن خودم، بجای لینک

  • رأی منفی در" بالاترین"


  • Freitag, Juli 04, 2008

    آخوند‌ها چگونه مذاکره می‌کنند؟

    تلفن زنگ می‌زند، «گونی» ست، با جناق را می‌گویم. شوهر‌خواهر شاتسی.
    من نفهمیدم این اصطلاح با جناق از کجا گرفته شده و مشتق از چیست؟ چه کسی بی‌جناق است؟ که شوهر‌خواهرعیال می‌شود با جناق؟ خدا رفتگان ما ایرانی‌ها را بیامرزد، اگر از باجناق و بی‌جناق بگذریم، دستِ‌کم برای قوم و خویش اصطلاح و توضیحات روشن داریم. مثلا به خواهر پدر می‌گوییم عمه. به‌برادر پدر، عمو.
    به‌خواهر مادر می‌گوییم خاله و به برادرش، دایی. همچنین پسر عمو، دختر خاله ... این‌جوری فوری مشخص می‌شود کی، ‌کی‌ست و هرکس چه‌کس‌ا‌ست و چه نسبت فامیلی با ما دارد؟ یا ندارد؟
    این اروپایی‌ها اما فقط یک واژه یا یک اصطلاح دارند، که هم عمه می‌شود هم خاله. و واژه دیگری، که هم دایی و خالو می‌شود و هم عمو. "کازن" هم پسرعموست، هم پسرعمه، هم پسر خاله هست، هم پسر دایی... بقیه فامیل نیز به همچنین...
    *
    بعله، گونی بود زنگ می‌زد. اسم حقیقی‌اش "گونتر Günter " است. ما بوشهر‌ی‌ها اما برای تسهیل در گفتار اسم‌ها را کوتاه می‌کنیم.
    مثلا محمد می‌شود "منو"، ‌غلامرضا را می‌گوییم " غلو" ، "غلامعلی" را می‌گوییم "غُلملی" سکینه می‌شود "سکو"، شهربانو "شهرو"، رمضان "رمو" الا آخر... گونی" نیز مثل من یک دریانورد بازنشسته است و از موج‌‌ و توفان‌ رها شده.
    او با عیال‌اش، به‌انضمام فرزندان و نوه‌‌ها، در فاصله دویست کیلومتری شهرما زندگی می‌کنند.
    گونی می‌‌پرسد: هفته‌ی دیگه که می‌آیی؟
    خوشم می‌آید از این آلمانی‌های بی‌شیله پیله. به‌جای اینکه ‌ربع‌ساعت حال و احوال من و چگونگی کیف و مزاج جد و آباء‌ و فک و فامیل‌ام را بپرسد، صاف و ساده، پس از یک خوش و بش مختصر و مفید، می‌رود سر اصل مطلب.
    می‌گوید: از جمله شرکت کنندگان در جشن،(تولدش)، دوستانی هم دعوت شده‌اند، که تو آنها را نمی‌شناسی ولی در فاز و فرکانس خودت در حرکت‌اند و در مجموع از هم‌صحبتی با آنها لذت خواهی برد. آن‌ها نیز مشتاق دیدار و آشنایی با تو هستند.
    با توجه به دوری راه و گرفتاری‌های روزمره و کمی هم بی‌حوصله‌گی، یه‌خورده هم تنبلی، سعی می‌کنم بهانه و عذری به‌تراشم.
    می‌گویم: لیبر گونی، گونی عزیز، به دو دلیل مرا معذور بدار. نخست این‌‌که توی این جور مراسم‌، سور و ساط و بند و بساطی رو براه است، که معصیت‌پذیرند و جهنم‌مکان می‌کنند آدم را، که چندان باب طبع من پرهیزکار نیست.
    نفهمید منظورم چیست؟ ساکت ماند. آخه ما ایرانی‌ها، برخلافِ فرنگی‌ها، به‌جای این‌که برویم سر اصل مطلب، نخست زیگ زاگ، حاشیه می رویم.
    ادامه دادم: منظورم بساط مشروب و رقص و آواز است و همانطور که می‌دانی من مسلمانم، حاشا، به‌دور از این طیف معصیت‌های صغیره و کبیره، خصوصا که این ام‌الخبائث در ولایت شما خاج‌پرست‌ها، عجیب طعم و مزه هوش‌ربا و آخوندپسندی دارد و آدم را وسوسه می‌کند... تو را به حضرت عیسای مسیح‌ات و به‌ روح مادر روحانی« ننه تره زا»ی معصوم‌ات سوگند می‌دهم، ما را خسرالدنیا والآخره مکن!
    حرفم تمام نشده بود که زد زیر خنده... صدای قه قه‌اش، که از ته دل می‌آمد ، گوشم را کر کرد. نمی‌دانم چه‌قدر طول کشید تا آرام گرفت.
    عطای بیان دلیل دوم‌ام را، به لقایش بخشیدم.
    *
    قانع‌ام کرد و قرار شد با عیال برویم.
    هرچند رانندگی عیال خوب است، خیلی هم خوب است، ولی باب طبع من دریانورد نیست. با این‌حال توانست قانع‌ام کند خودش رانندگی کند. می‌ترسد آقا، می‌ترسد، از سبک رانندگی من می‌ترسد. می‌گوید ماشین، کِشتی نیست، خیابان‌های صاف و صوف و آسفالته هم موج دریا نیستند. می‌خوای به‌جنگی، برو روی کشتی‌ات به‌جنگ!
    *
    خدا عزت‌اش را زیاد و عمرش را دراز فرماید. از اون آلمانی‌های صد درصدی‌ست، که اگر توفان نوح هم به‌‌وزَد، کاری خلاف قانون انجام نمی‌دهد. اگر رئیس پلیس فدرال، در معیت حضرت رئیس جمهور نیز از وی تقاضا کنند از چراغ سرخ بگذرد، محال است از چراغ قرمز عبور کند. اگر مأمور پلیس‌ با گچ، خط سفیدی روی آسفالت بکشد و بگوید از این لحظه عبور از این خط ممنوع است، غیر ممکن است دست از پا خطا کند و لاستیک ماشین‌اش را آن‌ور خط بگذارد. تا کنون چند بار تصادف داشته است. در یکی دو مورد‌اش می‌دانم که اگر پا روی گاز (نه‌ترمز) می‌‌زد و سرعت را، همان لحظه، از 60 به 100 یا به 120 کیلومتر می‌رسانید، به احتمال یقین آن تصادف صورت نمی‌گرفت. ولی لعنت به این مقرراتِ دست و پا گیر! و فریاد از دست این آلمانی‌های مقرراتی.
    قانون، قانون است! روی تابلو نوشته شده: حد اکثر سرعت 60 کیلو‌متر و نه بیشتر. مقصر اون یکی‌ست که حکم تابلوی " گردش به‌چپ ممنوع" را رعایت نکرده است.
    من خود بارها ایرانی فکر کرده‌ام، یعنی اگر کسی حق تقدم را، بر خلاف قانون، از من گرفته‌است، بزرگواری کرده به‌روی خود نیاورده‌ام، اجازه داده‌ام رد شود. برود، چه ایرادی دارد؟ آسمون که به‌زمین نمی‌رسد! شاید عجله دارد، شاید بچه‌اش مریض است، شاید با زن‌اش دعوایش شده اوقاتش تلخ است، تا زمانی که خطر جانی برای من به‌وجود نیاورده است گاز بدهد، برود. ولی این آلمانی‌ها می‌زنند پدر ماشین‌ات را در می‌آورند. می‌گویند حق تقدم با من بوده است.
    *
    بگذریم، عیال مقرراتی طول راه را به‌جای یک‌‌ساعت معمول، تقریبا دو برابر طی می‌کند و در صورت غُر زدن من این ضرب‌المثل را تحویل‌ام می‌دهد که: «دیر رسیدن به‌تر از هرگز نرسیدن است».
    *
    مجلس گرم است، همه می‌گویند و می‌خندند و از زندگی و از زنده بودن لذت می‌برند. نه کسی از مأمورین امر به‌معروف و نهی از منکر می‌ترسد و نه باکی‌ست از جندالله و نه ترسی‌ست از خواهران زینب. فراموش نمی‌کنم حرف یک هم‌کار، یک کاپیتان آلمانی را، که در یکی از بنادر آفریقایی هم‌صحبت شدیم. او با اشاره به‌بدبختی‌های موجود در قاره آفریقا و نارسایی‌ها و تنگناهای فراوان در کشورهای آسیایی، دایم تکرار می‌کرد: خدای را شکر در آلمان به‌دنیا آمده‌ام. و من با شرکت در مجامع شاد و آزاد و زندگی در آلمان، در دل می‌گویم خدای را شکر، هم‌اینک در ایران بلازده زیر سلطه آخوندها نیستم.
    *
    در جمع میهمان‌ها فردی (آلمانی)، با موی جوگندمی، باب صحبت را با من باز می‌کند. عجیب به‌تاریخ گذشته و حال ایران مسلط است! خوشحال می‌شوم کسی هم‌صحبت‌ام شده، که می‌فهمد چه می‌گویم. ولی گذاشتم بیش‌تر او به‌سخن آید. می‌گفت دوستی یا آشنایی یا فامیلی دارد ( یادم رفته کدامش)، که عضو هیأت اروپایی شرکت‌کننده در جلسات مذاکره غنی‌سازی اورانیوم و مسأله کنترل آژانس بین‌المللی بر برنامه‌های هسته‌ای (جیم الف) است.
    وی از قول دوست یا فامیل‌اش از شیرین‌کاری‌های هیأت اعزامی کشور گل و بلبل در اروپا نقل قول‌هایی می‌کرد، که خاطره اعمال سفیران و فرستادگان و دیپلمات‌های یکی دو قرن پیش دوران قاجار را در ذهن‌ زنده می‌کرد.
    می‌‌گفت: هیأت ایرانی بجای حضور در وقت مقرر، همیشه با تأخیر فراوان و دیرتر از موعد مقرر سر میز مذاکره حاضر می‌شدند و هیچ متوجه نبودند کار ناشایستی انجام می‌دهند، یا متوجه بودند ولی عنایتی به‌آن نداشتند. اصولا ارزشی برای وقت و زمان قایل نبودند. چه بسا سعی داشتند با تأخیر در حضور به‌موقع، ارزش وجودی خویش را بالا ببرند.
    متوجه شدم علی‌رغم آشنایی با ایران و ایرانی و مطالعه در تاریخ وطن‌ام، چیز زیادی از کلک آخوندی حالی‌اش نیست. نه خودش، نه فامیل‌اش، که سرگرم نقل‌قول از وی بود. و من این را به‌حساب زرنگی آخوندها می‌گذارم، که سر شیطان بدبخت هم کلاه می‌گذارند، چه رسد به‌آلمانی‌های زودباور!.
    *
    نقل می‌کرد از فامیل‌اش که: هر چند همین دیروز، مفصل، با هیأت ایرانی مذاکره کرده بودیم ولی در روز بعد و در ادامه نشست، گویا یک سال است همدیگر را ندیده‌ایم! با آن ریش و پشم نتراشیده‌شان ما را بغل می‌کردند و ملچ ملوچ بوسه‌های آب‌دار از گونه‌های ما می‌ربودند و بی‌وقفه از تک تک ما می‌پرسیدند: حال شما خوبه؟ ای‌شالا سلامت هستین؟ حال شما که الحمدوری‌‌لله خوبه! بچه ها هم که خدا را شکر همه سالم و سر حال هستند؟ ملالی ندارند؟
    می‌گفت: لابد چون زن‌ در جمهوری اسلامی آدم محسوب نمی‌شود، در احوال‌پرسی هم جایش خالی‌ بود. از همه اقوام و فامیل ذکور حال می‌پرسیدند جز از مؤنثین.
    *
    این اروپایی‌های بی‌نوا‌ نمی‌دانند منظور از «بچه‌ها »، ضعیفه‌ي محقّره، مکرّمه، معفّفه، یعنی مادر بچه‌ها نیز شامل است و جزو ابواب‌جمعی محسوب شده است. نمی‌دانند در "اورینت" امری‌ست ناپسند، آدم عیالِ طرف را، به‌نام بر زبان بیاورد و حال و احوالش را جویا شود. این عیب است، زشت‌است. در قبایل بدوی مملکت یمن، یا در بیابان‌های داغ عربستان، حتا ممکن‌است سراغ زن طرف را گرفتن، خون بپا کند.
    در کشورهای مسلمان از کسی نمی‌پرسند: زن‌ات حالش چطوراست؟ سر حال است؟ چاق و چله است؟
    و این هیأت ایرانی هم نا سلامتی مسلمان‌اند، حجب و حیا دارند و با توجه به تربیت اسلامی، آخوندی، نمی‌آیند با چشمکی از یک آلمانی بپرسند : «چگونه به خانم شما می‌رود؟»
    *
    آلمان‌ها وقتی می‌خواهند حال کسی را بپرسند می‌گویند:? Wie geht es Ihnen
    کسانی که با زبان آلمانی آشنا هستند می‌دانند که ترجمه‌ی لغوی این جمله هست: چطور به شما می‌رود؟
    *
    میهمان با جناق می‌گفت: در پاسخ به سؤال، در باب دلیل تأخیر حضور بر سر میز مذاکره، اعضای هیأت می‌گفتند: میستر جان! ما مسلمانیم، صبح سحر برای ادای نماز بلند می‌شویم و بعد از دعا و نیایش دوباره می‌خوابیم. ما مثل شما نیستیم که به فکر قیامت و آخرت‌‌مان نباشیم! آدم وقتی آخرت‌اش را از دست بدهد دیگر سانتری‌فوژ و نوترون و پروتون و الکترون به‌چه دردش می‌خورد؟
    می‌گفت: پس از تأخیر فراوان، سر انجام که مذاکرات شروع می‌شد نخست نیم‌ساعت تا یکساعت به مطالعه و مرور آن‌چه تا آن زمان گذشته بود می‌پرداختند یا به تهران تلفن می‌زدند و کسب تکلیف می‌کردند و آن گاه موقع نهار و نماز ظهر می‌رسید. در نتیجه هر روز همین‌طور بی‌ثمر می‌گذشت و معلوم بود که به عناوین مختلف سعی در کشتن وقت و کش‌دادن جلسات دارند.
    می‌گفت: ما تحقیق کردیم و دانستیم مسلمان‌ها در روز پنج‌بار نماز می‌گذارند که بخشی از آن دیر وقت بعد از ظهر و یا در شام‌گاهان است که ارتباطی با جلسات ما ندارد ولی هیأت ایرانی اصرار داشتند که ما با مسلمان‌های دیگر فرق داریم و به نمازهای پنج‌‌گانه بسنده نمی‌کنیم ما نمازهای دیگر هم داریم مثل نماز زلزله و نماز بارش باران و نماز وحشت و نماز میت و نماز کافله.
    لاکن تا آنجا که من می‌دانم ما نمازی به نام نماز قافله یا کافله در اسلام نداریم. احتمالا منظورش نماز "نافله" بوده است .

    یک آخوند در حال غنی‌سازی پلوتونیوم


    به هر حال آقای آلمانی از قول فامیل می‌گفت: ما به آن‌ها، به ایرانی‌ها، دل‌داری می‌دادیم که شماها نترسید! ما اینجا، در شمال اروپا، گسل‌های زلزله خیز نداریم یا اگر داشته باشیم به‌دلایل ژئو‌لوژی و با توجه به علم‌الارض، خفیف و بی‌خطر هستند! هم‌چنین لازم نیست از چیزی و از کسی وحشت داشته باشید! ما از شما حفاظت می‌کنیم. باران هم تا دل‌تان بخواهد اینجا به‌حد اشباع می‌بارد به‌نحوی که اکثرا با جاری شدن سیل همراه است، کسی هم تا حالا در بین ما نمرده که شما نماز میت برایش بخوانید.
    آنچه را هم که شما در رابطه با غسل‌های متعدده یومیه می‌فرمایید، خوب می‌توانید صبح زود که بیدار می‌شوید مثل ما دوش بگیرید، همه گونه وسایل و امکانات بهداشتی در هتل موجود و رایگان در اختیار شما هست.
    *
    یکی از حضار، که به‌حرف ما گوش می‌داد رو به‌من گفت: فلانی می‌دانی چیه؟ پیش خودمان بماند، من حدس می‌زنم این آخوند‌های ایرانی‌ کلک می‌زده‌اند و بهانه‌تراشی می‌کرده‌اند، می‌خواسته‌اند تا دست‌رسی به بمب‌ هسته‌ای زمان بخرند.
    و من با دهان باز شگفت زده ‌گفتم: نه ؟!؟ عجیب دُم‌بریده‌هایی هستند این آخوندها !!!




    آیا سناتور اوباما همشهری‌ست؟

    مطلب نسبتا مفصلی در رابطه با « بارک حسین او باما»، کاندیدای ریاست جمهوری دموکرات‌ها، نوشته بودم، که ناگهان، حین جستجو در اینترنت، برای کسب اطلاعات بیش‌‌تر، به آدرسی برخوردم که مدعی‌ست بارک اوباما ایرانی‌الاصل و بوشهری‌ست.
    خودتان می‌توانید حدس بزنید این خبر برای من، که زاده‌ی بوشهر هستم، چگونه مثل بمب در گوش‌ام ترکید.
    ما در بوشهر هم‌شهری و هم‌وطن سیاه‌پوست کم نداریم. می‌گویند دریانوردان و بازرگانان بوشهری در اوایل دوران قاجار و حتا پیش‌تر، آن‌ها را از جزیره « زنگبار ++ »، که در 30کیلومتری شرق آفریقا، در امتداد ساحل کشور «تانزانیا»، قرار گرفته‌است، با خود به بوشهر آورده‌اند. نخست به‌عنوان برده، سپس در محیط و اجتماع حل شده‌ و مسلمان شیعه شده‌اند. من خود همسایگان و همکلاسی‌های سیاه‌پوست داشتم، که زندگی و دوستی با آن‌‌ها چنان برایم عادی بود، که هرگز رنگ پوست‌شان توجه‌ام را جلب نمی‌کرد و آن‌ها هم، خیلی عادی، یکی از ما بودند.
    ما بوشهری‌ها به«آب» می‌گوییم «اَو». او با ما، یعنی: آب با ما است.
    یک تیم از مؤسسه تحقیقات تاریخی دانشگاه ام-آی-تی آمریکا مدعی‌ست اجداد (اوباما) بوشهری و شیعه بوده‌اند.
    می‌گویند: جد بزرگ وی میرحسین خان اوبامایی از میرآب های معروف بوشهر بوده‌است، که پس از یک نزاع خونین با سّقاباشی ناصرالدین‌شاه قاجار از بوشهر فرار کرده و پس از سالها دربدری در سرحدات عثمانی، سر از حلب در آورده و در همان جا فوت می‌کند. پسرش علی‌اصغر اوباما، به‌خاطر ضدیت اهالی عثمانی با شیعیان ایرانی، با خانواده‌اش به‌سمت طرابلس کوچ می‌کنند و بعدها، یعنی اندکی قبل از جنگ دوم جهانی، به شرق آفریقا مهاجرت می‌نمایند. پدر بزرگ اوباما در آنجا، یعنی در آفریقا برای امرار معاش تن‌پوش‌هایی از پشم شتر می‌بافته است، که به‌شدت مورد علاقه مردم قرار می‌گیرد. اسم آن تن‌پوش «برک» یا به‌قول فرنگی‌ها "باراک" بوده است، که یک اسم و اصطلاح ایرانی است. بقیه داستان را خودتان در لینکی که در پایین می‌گذارم دنبال کنید.
    *
    ولی می‌خواهم بگویم: حالا می‌فهمم چرا و به‌چه دلیل مقامات جمهوری اسلامی، به‌ویژه دکتر محمود احمدی‌نژاد، قصد تماس و اصرار به مذاکره با این همشهری پیشین من دارند و هی تکرار می‌کنند که « اوباماست».
    *
    از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان، تا آن‌جا که مأمورین مخفی «سیا» و «موساد» یواشکی به‌من اطلاع داده‌اند، گویا مشاورین‌ «اوباما» تو گوش‌اش پچ پچ کرده‌اند و گفته‌اند: تو که می‌گویی: "همان‌طور که جان اف کندی و رونالد ریگان در بحبوحه جنگ سرد با اتحاد جماهیر شوروی مذاکره کردند؛ من نیز با جمهوری اسلامی و با پرزیدنت احمدی‌نژاد، بر سر اختلاف‌های دو کشور، وارد مذاکره خواهم شد"
    باید بدانی که شوری‌ها کمونیست بودند؛ کافر بودند، ملحد بودند، خدا و دین و مذهب را باور نداشتند.
    لاکن این‌ها، این آخوندها، این‌ها مسلمان‌ هستند!
    مسلمان‌ها دروغ می‌گویند، کلک می‌زنند، دورویی می‌کنند، تقیه می‌کنند، شیطان را گول می‌زنند؛ نمک می‌خورند و نمک‌دان را می‌شکنند، برج‌های دو قلو و سه‌قلو را منفجر می‌کنند، کمربند انتحاری به کمرشان می‌بندند.‌ با هرگونه مذاکره صلح و گفتمان مهر و دوستی مخالفت می‌ورزند.
    این‌ها، این آخوندها، پیروان مسیح و یهودیان و اصولا پیروان مذاهب دیگر را جزو آدم حساب نمی‌کنند و معتقدند دروغ گفتن و کلک زدن به‌آن‌ها، چه اروپا‌یی باشند چه آسیا‌یی، چه آفریقایی باشند چه آمریکایی، چه سیاه باشند چه سفید، نه تنها مستحب، که یک واجب شرعی‌ست.
    می‌گویند کلاه‌گذاشتن سر امت عیسا و دشمنی با قوم موسا خیر و برکت و ثواب دنیوی و آخروی در پی دارد.
    مشاورین به « بارک اوباما» گفته‌اند: پنج سال آزگار است اروپایی‌ها سر معامله غنی‌سازی با آخوندها چونه می‌زنند، به‌کجا رسیده‌اند؟ چه نتیجه‌ای گرفته‌اند، که تو می‌خواهی در مذاکره‌ات با آن‌ها به آن برسی؟
    گفته‌اند هر روز یک بمبولی سوار می‌کنند این‌ها... و این اروپایی‌ها ساده‌لوح هستند که هی باور می‌کنند قول و قرار آن‌ها را.
    هی وعده سر خرمن می‌دهند این عمامه به‌سرها... تا فصلی دیگر، تا سالی دیگر و هی امروز و فردا می‌کنند... تا سر انجام به بمب اتم دست‌یابند، هم ما و هم دنیا را در حالت کیش/مات قرار دهند.می‌گویند: مبارک حسین پس از شنیدن این حرف‌ها نیم‌ساعت گوش‌اش سوت می‌کشیده است. نه تنها گوش‌اش، که کله‌اش هم سوت می‌کشیده و ساعت‌ها نفس در سینه حبس، از شگفتی بیرون نیامده است. سپس نفس عمیقی کشیده گفته‌است: نمی‌دانستم هم‌‌وطنان سابق‌ا‌م چنین اعجوبه‌هایی هستند، سپس علامت صلیب بر سینه‌اش نقش کرده و گفته‌است: پناه می‌برم به گاد.
    *
    من شخصا نامه‌ای به زبان بوشهری تهیه دیده بودم و می‌خواستم برای مبارک حسین پست کنم.
    در آن تأکید کرده بودم که:
    عامو مو سیت میگُم دریغ(دروغ) اینا نخوری‌یا... گولِت نزنن‌نا ... حواست بشه عامو - اینا کین خر نر میلن عاموها...
    *
    ولی همان‌طور که عرض کردم پس از تماس «سیا» و «موساد» و شرح چگونگی ماجرا، من نیز از ارسال نامه منصرف شدم.

    این هم لینک مطلب:

    http://www.persianhub.org/off-topic-free-talk-published/156613-1575-1608-1576-1575-1605-1575-1575-1740-1585-1575-1606-1740-1575-1587-1578-a.html
    .......................
    پی‌نوشت:
    حالا این یک طنز بود یا نه؟




    تعبیر آخوند از بشر و حقوق‌اش

    واقعت‌ها با گذشت زمان نه کهنه می‌شوند نه منسوخ. حقوق بشر و شرف انسانی بخشی از این واقعیت‌ها هستند.
    چه کس معین می‌کند بشر کیست و حقوق‌اش کدام است؟
    *
    آیت‌الله منتظری اخیرا در پاسخ به استفتایی در باره بهائیان گفته‌ است: « این فرقه جزو کفار محسوب می‌شوند، اما کافر حربی نیستند، کافر ذمی هم نیستند، چون نه توراتی هستند، نه انجیلی و نه زبوری. لاکن کافرانی هستند در عهد و در امان حکومت اسلامی و مادامی که فعالیتی علیه حاکمیت اسلامی انجام ندهند از حقوق شهروندی برخوردارند چون به‌هر حال حق آب و گل دارند، مالیات می پردازند و غیره....» نقل به‌مضمون.
    *
    به ملانصرالدین گفتند ناف زمین کجاست؟ گفت همانجا که میخ‌طویله الاغ من کوفته شده است.
    از یک ژاپنی پرسیدند خاور دور کجاست؟ گفت اروپا. ( اگر دنیا را در امتداد شرق دور بزنید به اروپا می‌رسید).
    *
    من وقتی می‌گویم در برداشت و تفکر بین آخوند و ملا و حجت‌الاسلام و آیت‌الله و روحانی بلند پایه و دون پایه تفاوتی موجود نیست، وقتی می‌گویم آن‌ها، کم‌، با هیچ آشنایی با تاریخ و جغرافی ندارند و اصولا تاریخ را نه آنطور که بوده است، بل به‌سودِ منافع خویش تجزیه و تحلیل و برداشت می‌کنند، می‌گویم جغرافیا را تا آن حد می‌فهمند، که نمی‌دانند مسلمانان «تیمور» چه کسانی هستند و در کجا زندگی‌می‌کنند و بر این تصور‌اند که این قوم مشتق از طایفه تیمور لنگ‌ هستند و یک جایی بین ازبکستان و افغانستان لانه کرده‌اند، وقتی می‌گویم این‌ها در چنبره افکار دُگم و حق به‌جانب خویش غرق هستند، ذوب‌ هستند، که دنیای حقیقی را از مجازی تشخیص نمی‌دهند، که منطق، برای شان تا زمانی کاربُرد دارد، که منافع‌ شخصی‌شان در خطر نیافتد، سخن به‌گزاف نگفته‌ام.
    *
    این قوم، نمی‌توانند بفهمند، یعنی قدرت درک این امر بدیهی را ندارند، که هر انسانی، هر بشری، سوا از رنگ پست و جدا از دین و مسلک و نژاد‌، نخست یک آدم است، یک انسان است، یک بشر است، که هم نزد خدا و هم نزد بنده خدا، حق و حقوقی دارد.
    اگر به معاهده‌های جهانی احترام قائل بودند، که نیستند، اگر ‌بشر و حقوق خدادادی‌اش را به رسمیت می‌شناختند، که نمی‌شناسند، آنگاه می‌فهمیدند و قبول می‌کردند، تفاوتی بین یک شهروند بهایی، با یک یهودی، یک بودایی و یک مسلمان نیست.
    مشکل همین‌ جا است! قدرت درک ندارند. چه بسا این گفته‌ها را کفر می‌پندارند. یعنی افق فکری‌شان اجازه گذر از یک خط یا یک دایره معین را نمی‌دهد. تا مبادا کسی با عنوان کردن این«تابو» ها، تلنگری به ذهن متحجر شان بزند، دگراندیش را کافر حربی و مهدورالدم می‌نامند و با هر وسیله ممکن، از بریدن گلو در پوشش میهمان، تا شکافتن سینه در حریم خانه شخصی، تا آدم‌ربایی و قتل در بیابان‌ها، زیر پُل‌ها، در اتوبان‌ها، تا پرت کردن از پنجره، سعی در کشیدن دیواری بین افکار پس‌مانده و دُگم خویش و آزاد‌نگری و نو اندیشی دیگران دارند.
    آن‌ها تعیین می‌کنند بشر کیست و حقوق‌اش کدام است؟
    *
    آن چه را آقای منتظری، با تعریف و تفسیر از یک اقلیت مذهبی، خواسته یا ناخواسته، سعی در تحمیق جامعه می‌کند، شاید در خور حوزه‌های علمیه و در آن‌جا‌ها خریدارانی داشته باشد و کفایت بچه آخوند‌های تازه ریش سبیل در آورده را بکند. ولی راه چاره و حلال مشکلات و رهنمای یک جامعه پویا و زنده، در قرن بیست و یکم نیست. از منطق حرفی نمی‌زنم.
    آیت‌الله منتظری می‌گوید: بهائیان کافر محسوب می‌شوند!
    کافر از نظر چه کسی؟ آیا شما حق دارید به‌خاطر حفظ منافع و برای اقناع باورهای خویش گروهی آرام و اقلیتی صلح‌جو را، کافر و محارب و منافق و مخالف بنامید؟ آیا حق دارید آن‌ها را از زندگی و از آزادی محروم کنید؟ آیا اجازه دارید این کینه‌جویی و این تصورغلط را در جامعه بسط دهید؟ آیا پیروان یک مذهب، که در جامعه‌ای در اکثریت‌اند، به‌صرف اینکه از نظر عددی در اکثریت قرار دارند یا بدین دلیل که برای مدتی معین بر موکب قدرت سوار‌اند، حق دارند پیروان مذاهب دیگر را کافر بنامند؟ آزادی از آنام سلب کنند؟ آیا جایی که مسیحیان، یهودیان، بودائیان اکثریت عددی دارند حق دارند مسلمانانی را که در اقلیت قرار دارند، کافر بنامند؟ خداوند کی و کجا به‌شما اجازه داده‌است این‌گونه در باره بندگان‌اش قضاوت کنید؟
    آیا این فتوای شما با علم منطق منطبق است؟


    آیت‌الله منتظری می‌گوید بهائیان هرچند کافر‌اند، منتها در عهد و در امان حکومت اسلامی هستند! یعنی این حکومت اسلامی‌است که حق حیات و ممات و مقدار حقوق انسانی کس را تعیین می‌کند، نه پروردگار خالق!
    یعنی بهائیان جهان نه از خدا، بل باید از آیت‌الله منتظری و حکومت اسلامی‌ی مسلط بر ایران سپاسگزار باشند، که حق نفس‌کشیدن دارند.
    گیرم به‌زعم آیت‌الله چنین باشد آیا تا کنون دستِ‌کم به همین امرهم عمل شده‌است؟ آیا آن‌‌ها درعمل، در تعهد و در امان حکومت اسلامی بوده‌اند؟ آیا حکومت اسلامی اصولا خود را بدهکار این حرف‌ها و این فتواها می‌داند؟
    فقیه عالی‌قدر می‌گوید: مادامی که بهائیان فعالیت‌ای علیه حکومت اسلامی انجام ندهند از حقوق شهروندی برخوردارند.
    بهایی‌های ایران! سر به‌سجده فرود آرید، که دستِ‌کم شما را در سخن به‌عنوان گوسفندهای رام قبول دارند.
    فکر نکنید این تنها بهایی‌ها هستند، که اگر خواهان تعویض حکومت شدند از حقوق شهروندی محروم و مهدورالدم می‌شوند؟ هر ایرانی که جر‌أت کند و بگوید حکومت اسلامی حکومت مطلوب من نیست و سرنوشتی را که پدران ما یک یا دو نسل پیش برای ما ورق زدند کفایت جامعه امروزی ما را نمی‌کند مهدورالدم می‌شود. هر کس بگوید ما با نظارت بین‌الملل خواهان رفراندوم و یک همه پرسی هستیم تا خود، که صاحب مملکت‌ایم، در ساختمان حکومت‌ و در روش زندگی مان، برای حال و آینده تصمیم بگیریم، به همان شیوه که در دنیای متمدن مرسوم است؛ آیا این نوع تفکر و عمل، طبق فتوای آقای منتظری، حرکتی علیه حکومت اسلامی است، طرف از حقوق شهروندی محروم و سزایش مرگ است؟‌

    آقای فقیه عالی‌قدر! شما به‌مصداق کدام قانون الاهی یا غیر الاهی معتقدید مخالفت با حکومت اسلامی/ آخوندی ایران، که خود فغان‌تان از دست‌اش به آسمان بلند است، یک شهروند ایرانی را ، اعم از بهایی یا یهودی یا مسلمان، از حق شهروندی‌ا‌ش محروم می‌کند؟ وی را از حقوق انسانی‌اش سلب می‌کند؟ آیا ما حق نداریم بگوییم آخوندها، در هر رتبه و مقام، متعلق به‌عصر حجر هستند؟ صلاحیت و توانایی اداره یک اجتماع را ندارند؟ بشر و حقوق‌اش را تا زمانی که آن بشر سر سپرده آن‌ها‌ست و منافع‌ آخوندی را به‌خطر نمی‌اندازد، قبول دارند و به‌رسمیت می‌شناسند؟ آیا شما که بر خلاف‌کاری‌های ایران‌سوز و اسلام برباد ده این حکومت آگاهی دارید حاضرید به‌عنوان یک شهروند ایرانی ، مثل من و امثال من، در یک انتخابات آزاد رأی بر براندازی این حکومتِ از هر جهت ناتوان بدهید؟ آیا حق با من نیست اگر بگویم منافع آخوندی شما و دیگر روحانیون، بر براندازی این حکومت فاسد برتری دارد؟ هرچند اکنون هم به‌نحوی فتوا صادر می‌کنید که صدمه‌ای به قد و قواره حکومت وارد نشود؟ و هر گاه که متوجه شدید اظهار نظر شما ممکن است موجب تضعیف سیستم ‌شود، لب فرو می بندید، ملت و میهن را رها می‌کنید؟ آیا هیچ به آینده فکر کرده‌اید که چه بر سر اسلام و چه بر سر روحانیت در ایران خواهد آمد؟ اعمالی مرتکب می‌شوند گوئیا از پس امروز دیگر فردایی نیست. آیا این خود شما نبودید که گفتید مأمورین این سیستم روی ساواک شاه را سفید کرده‌اند؟

    آیا در کسوت یک مصلح اجتماعی، باید این‌جور در باره اقلیت‌های مذهبی یک کشور فکر کرد؟ و این چنین با چنگ و دندان از موجودیت یک حکومت نحس و نکبت دفاع نمود؟ کجای همین حرف نیم‌بند شما مطابق میل از ما به‌تران نبود که به رئیس دفتر تان دستور دادید روز بعد با دستپاچگی گفته‌های شما را جور دیگری تجزیه و تحلیل و تفسیر کند؟ و آن‌چه را که رشته بودید پنبه کند؟ آیا حکومتی‌ها تهدید‌تان کرده بودند حصر خانگی را دوباره از سر خواهند گرفت؟
    *
    عده‌ای از هموطنان، به‌مصداق کفش کهنه در بیابان نعمتی‌ست، همین حرف یکی به‌نعل یکی به میخ آقای منتظری را ملاک آزادی‌خواهی وی قرار دادند و داد و فریاد بر آوردند بطن فلک "سلیمان" دیگری زایید. و روز بعد که رئیس دفتر ایشان، با دست‌پاچگی شروع به اتو کردن فتوای فقیه عالی‌قدر کرد، همه کاسه کوزه‌ها را سر او شکستند، یعنی آقای منتظری تسلطی بر دفتر و بر رئیس دفتر خویش ندارد و هرچه او فتوا دهد رئیس دفتر نخست آن‌ را در ماشین رخت‌شویی می ریزد و چرک‌گیری می‌کند.
    *
    -- آقای منتظری نخست در فکر نجات نظام است، سپس اقلیت‌های مذهبی می‌توانند به‌عنوان شهروندان کافر، که مالیات می‌دهند و حق آب و خاک دارند، مطرح شوند.
    -- برای آقای خاتمی مصلحت نظام و پایداری حکومت آخوندی در اولویت قرار دارد، عمل قاتلین قتل‌های زنجیره‌ای و حلقه‌ای‌ و کاربرد شیاف زهر آلود و اعمال انواع شکنجه‌های اسلامی، بدمستی و لگد پرانی خواهران زینب و چماق به‌دستان خیابانی، هدف را توجیه می‌کند.
    -- رهبر عظیم‌الشأن دون‌‌شأن خویش می‌داند برای افتتاح مجلس شورای آخوندی در مجلس حضور یابد و بدین وسیله به سبک خویش به‌مردم و به نمایندگان‌شان! ادای احترام می‌کند.
    او که محمدرضا شاه نیست، که با لباس مبدل، دستِ‌کم احترامی برای گشایش مجلس قایل شود.
    -- او از آسمان افتاده‌است و بوی چفیه‌اش نابینایان را بدون اشعه لیزر شفا می‌دهد. این وکلای منتصب از شورای نگهبان هستند، که باید به‌حضور رهبر شرفیاب شوند و مثل بچه آدم چهار زانو بنشینند، اظهار بندگی و عبودیت کنند.
    *
    حرف آخر این‌که: مگر ما چه می‌گوییم؟
    ما می‌گوییم آقای آخوند، آقای ملا، آقای روحانی! آقای حجةالله و آیة‌الله ! تو را چه به حکومت کردن و تو را چه به مملکت‌داری؟ تو اصولا برای این‌کار ساخته نشده‌ای! ما می‌گوییم آخوند باید به همان ‌وظیفه‌ای که به عهده‌اش گذاشته شده است و در همان رشته‌ که آموزش دیده است عمل کند. ما می‌گوییم جای آخوند و ملا در مسجد و محراب است. ما می‌گوییم منافع و غرایز شخصی و قدرت‌طلبی کورکورانه‌، باعث می‌شوند، خصلت مسالمت و بی‌گزندبودن، روند مساوات و برابری، درک بی‌طرفی و عدم تبعیض و اعمال قضاوت عادلانه، از آخوند گرفته شوند.
    ما می‌گوییم آخوند صلاحیت ندارد! چون انحصار طلب‌است.
    ما می‌گوییم او حس احترام به وطن و کشش به آب و خاک ندارد، چون اگر قرار باشد بین موجودیت وطن و تداوم حکومت آخوندی، یکی را انتخاب کند، بی‌محابا وطن را بر باد می‌دهد.
    طبق فتوای امام راحل، حکومت اسلامی مقدم بر احکام ثانویه است.
    *
    آخوند به اکراه و به‌حیله می‌گوید من وطن‌ام و تاریخ‌اش را دوست دارم ولی وطن را برای قدرت و تاریخ‌اش را برای منافع شخصی می‌طلبد.
    آخوند فکر می‌کند اگر قرار باشد به جایی فرستاده شود که تا قبل از انقلاب، جا و مکان‌اش بود، پس همان به، که وطن بر باد رود تا چنین نشود.
    جهان‌وطنی یعنی همین.
    *
    نگویید ما منتقدین بغض داریم نسبت به‌ طایفه آخوند.
    این ما نیستیم که شما را از اوج عزت به حضیض ذلت فرود آوردیم. این قدرت‌طلبان و انحصار جویان طایفه خودتان بودند و هستند که چنین کردند با شما. ما مخالفت‌ای با شرکت شما در امور مملکت نداریم! این شمایید که باید ثابت کنید در خور و سزاوار چنین مقامی هستید و دگراندیشان را گلو نمی‌برید، سینه نمی‌شکافید! حلق‌آویز نمی‌کنید، شکنجه نمی‌کنید! ایران و ایرانی را، آن‌طور که اجداد تان کردند، مجوس و دشمن نمی‌‌شمارید و فقط از طیف ‌بهره‌وری مادی و قدرت‌طلبی مطلق، به این مملکت و به مردم‌اش نمی‌نگرید.




    ارتباط چاقی با خرفتی

    دیدم توی پارک شهر به تنهایی گام می‌زند. چند قدم راه می رود، می‌ایستد و باز لنگان لنگان راه می رود و با سینه و شکم‌ خودش ور می‌رود. به او که رسیدم نگاهی عاقل اندر سفیه به وی انداختم و پرسیدم: حالت خوبه؟ کسالتی نداری؟ چیزیت نشده؟ ببینم دل‌درد داری؟ اسهال گرفته‌ای؟ باز سبزی و میوه نشُسته خورده‌ای؟ چند بار بهت گفتم این فرنگی‌ها، زن و مرد شان، طهارت نمی‌گیرند؟ گفتم مواظب خودت باش؟ گفتم به آنها دست نده! گفتم خیلی‌هاشون دست‌شون را هم پس از رفتن به توالت نمی‌شورند. کاغدی به ماتحت‌شان می‌کشند و همین‌جوری با دستِ نشُسته می‌آیند به ‌تو دست می‌دهند، توی میوه فروشی‌ها، میوه‌ها را (دست‌پلکو) می‌کنند؟ اسکناس و پول خُردی که توی سوپرمارکت‌ها، پای صندوق‌ها، به تو می‌دهند از ماتحتِ سگ هم آلوده تر است؟
    *
    با دیدن من ناگهان جا خورد.
    به دست‌هایش خیره شد، گفت: دست؟ اسکناس؟ آلوده؟ اسهال؟ مردک حواس‌اش کلا پرت بود.
    دست روی شکم‌اش گذاشت گفت: آقا شما فکر می‌کنید شکم من گنده شده‌ست؟
    گفتم چی؟
    گفت: مگر شما آخرین گزارش کارشناسی اطبا و پزشکان را ندیده‌اید؟ نخوانده‌اید؟
    گفتم: کدام گزارش؟ کدام کارشناس؟
    از توی جیب‌اش بریده روزنامه‌ای بیرون آورد و به‌دستم داد. عین جمله‌ای را که توی آن بریده خواندم اینجا نقل می‌کنم:
    « کارشناسان پزشکی اعلام کردند بین قطر شکم و کند ذهنی و خرفتی در دوران پیری رابطه وجود دارد و هر چه قطر شکم بیشتر باشد فرد در دوران سال‌خوردگی خرفت‌تر می‌شود».
    *
    شستم خبردار شد. دیدم می‌خواهد به من کنایه بزند. گفتم: تو که چاق نیستی، تو که شکم نداری! نکنه می‌خواهی از قطر شکم من ایراد بگیری؟ نکنه می‌خواهی بگویی من کند ذهن و خرفت ...؟
    دست‌پاچه شد، گفت: آقا استغفرالله، این چه حرفی‌یه شما می‌زنید؟ شما ماشالله گردنتون تبر نمی‌زنه.
    گفتم: گردن من چه ربطی به تند ذهنی یا کند ذهنی داره؟
    شنیدم زیر لبی گفت: سؤال هم نمیشه ازش کرد، عجب گرفتار شدیم ها...
    گفتم: شنُفتم چی گفتی ها... تو فکر کردی من خرفت‌ام؟
    در حالی‌که قسم می‌خورد و آیه می‌آورد و از تفسیرها و تحلیل‌هایم در وبلاگ برای بی‌گناهی خود شاهد و گواه می‌آورد، من خود تو فکر فرو رفتم، که ای دل غافل... پیر شدیم ها... ولی خرفت؟ نع نع نع ... نع!
    *
    یادم آمد همین دیروز بود که عیال باز غُر ‌می‌زد و می‌‌گفت قطر شکم‌ات از 140 سانت تجاوز کرده‌است. تا دو سه ماه پیش عجیب لاغر کرده بودی!
    گفت: سرانجام سکته می‌کنی ها... انفارکت می‌کنی ها... یتیم‌ام می‌کنی ها...
    گفتم: جراحی چشم نگذاشت به ورزش ادامه دهم...
    حرف‌ام را قطع کرد و گفت: گیرم دکتر، ورزش را موقتا ممنوع کرده بود ولی آیا گفته بود باید در عوض روزی این قدر شیرینی و بستنی و کاپوچینو بخوری؟ توی باغ زیر درخت مو بنشینی و هی ودکالایم بیاشامی؟
    گفتم: خانم رسوا مون کردی توی اینترنت!
    گفتم نگاهی به چپ و راست‌ات بیانداز. همسایه‌های مون دارند گُر گُر می‌میرند، مثل برگ خشک درخت در فصل خزان می‌افتند!
    "روبرت" در 68 سالگی سکته کرد و مرد. "هربرت" در هفتاد سالگی رفت. "کارل" و "رودُلف" یکی پس از دیگری در سنین متوسط رفتند.
    مگر من چند سال دیگر عمر می‌کنم؟ که حتا یک بستنی نخورم؟ که حتا یک جین‌تونیک یا ودکالایم در سایه درخت انگور ننوشم؟ که حتا ...
    از اقوام و فامیل در ایران کم‌تر کسی به هفتاد رسید... خانم جان بگذار این چند صباحی که باقی‌ست آن‌جور زندگی کنم که خودم دلم می‌خواد.
    لا الاهِ الی‌الله ... خدا آدم را گرفتار زن ایرادگیر نکند، خصوصا این فرنگی‌های زبون‌نفهم!
    *
    گفتم «حکیم عمرخیام» را که می‌شناسی؟
    گفت کی؟ کیّام؟ تازه با او آشنا شدی؟ دعوت‌اش کردی؟
    ناهار میمونه؟ غذا چی درست کنم؟ فیله مینیون؟



    چند سال پیش بود، کتاب رباعیات خیام را، ترجمه به چند زبان، از جمله زبان آلمانی، به او
    کادو داده بودم و چه قدر از خواندن‌اش لذت برده بود. حالا همه چیز یادش رفته. او هم مثل خودم پیر شده است...
    *
    ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست [+]
    *
    حالا که صحبت از گندگی شکم شد اجازه بدهید داستانی از «ایدی آمین» برای‌تان تعریف کنم:
    هنگامی که کشور زئیر، کنگوی سابق، دچار قحط‌سالی شده بود و مردم نان در سفره نداشتند، ایدی آمین، دیکتاتور اوگاندا، یک هواپیما پر از آبجو برای مبارزه با گرسنگی به کنگو فرستاد و وقتی به او گفتند «موبوتو سه‌سه‌کو»، از حیرت مات‌اش برده است، ایدی آمین از خنده غش کرده بود.
    *
    اسدالله علم در خاطرات‌اش می‌نویسد ایدی آمین که با پیام صلح و آشتی و برای میانجی‌گری بین ایران و عراق به تهران آمده و خدمت شاهنشاه شرفیاب شده بود، وقتی اعلی‌حضرت توضیحات قانع کننده مبنی بر حقانیت ایران بر اروند رود به سمع‌اش رسانید، ایدی آمین رو به اعلیحضرت کرد و گفت: مژستی! چرا چند تا هوا پیما به بغدادنمی‌فرستید و دهان این صدام را سرویس نمی‌‌کنید؟
    *
    آقا کی گفته هر کس شکم‌اش گنده است خرفت است؟
    همین رفیق نازنین و نادیده‌ام ممدلی ابطحی را ببینید. گیرم شکم‌اش به گندگی شکم من نیست ولی مگر او خدای ناخواسته خرفت است؟ به‌عکس، نوشته‌های سنحیده و پخته و سنگین‌اش میلیون‌ها خواننده دارند.
    حیف که با پوست و گوشت و استخوان از این سیستم دیکتاتوری آخوندی، که بر ایران حاکم است دفاع می‌کند، و زیاد برایش مایه می‌گذارد. که البته ما که طرفدار آزادی بیان هستیم حرفی نداریم، دفاع بکند! اگر او نکند کی بکند؟ بالاخره آخوندی گفته‌اند، ملایی گفته‌اند...
    دستِ‌کم من یکی می‌دانم که ممدلی پیش خود فکر می‌کند اگر این رژیم نبود او کجا به مقام و منزلتی می‌رسید؟ و اگر این سیستم فرو بپاشد او کجا دیگر جایگاهی این چنین، هرچند خارج از گود حکومت، خواهد داشت؟
    چه بسا انقلابیون بعدی حقوق‌ و مواجب‌اش را هم قطع بکنند، که اگر من تا اون موقع زنده بودم نخواهم گذاشت چنین کنند.
    *
    ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست
    بی‌ باده گلرنگ نمی‌باید زیست ...




    من خوابی دیده‌ام – !I had a dream

    خواب دیدم با میانجی‌گری دولت منتخب مردم در وطن‌ام و با وساطت رهبر محبوب و معظم انقلاب، حضرت آیت‌الله العظمی سید علی خامنه‌ای، گفتگوهای صلح بین دولت مسلمان و هم‌کیش سوریه و کشور برادر و دوست همیشگی ایران، اسراییل، در تهران پایتخت میهن‌ام آغاز شده است.
    در این گفتگوها استرداد بلندی‌های جولان به سوریه، که در سال 1967 در جنگ شش روزه از طرف اسراییل به‌غنیمت گرفته شده بود، در ازای صلحی دایم و پایدار بین دو کشورهمسایه، مد نظر است.
    دولت ایران با تأکید بر افزایش سرمایه‌گزاری‌های توریستی و صنعتی در سوریه و ادامه تأمین نفت آن کشور به ثمن بخس، پرزیدنت بشار اسد را راضی کرده‌است به کینه دایم و به حالت جنگی چندین ساله با همسایه قدرتمندش اسراییل پایان دهد.
    چندی پیش نیز ، دولت ایران، با سیاست‌های مدبرانه‌اش و با همکاری و هم‌یاری آمریکا و با کمک همه جانبه کشورهای اروپایی، بویژه کشورهای مسلمان خاور میانه، موفق شده بود خالد مشعل و اسماعیل هنیه و دیگر رهبران تندرو حماس را راضی به هم‌کاری با ابومأزن، رئیس حکومت خودگردان سابق و پرزیدنت فعلی، در برقراری صلحی دایمی با اسراییل بکند.
    رهبر انقلاب اسلامی ایران، در مسافرتی که چند هفته پیش به‌شیراز داشت، پس از بازدید از آثار باستانی سه هزارساله وطن‌اش و خواندن فاتحه بر مزار کورش کبیر، طی یک سخنرانی آتشین هر دو کشور اسراییل و فلسطین را برای بستن پیمان دایمی صلح فرا خوانده بود. او خطاب به فلسطینی‌ها گفته بود: دین اسلام دین رحمت و رئوفت است، دین صلح و آشتی‌ست، هر آیه‌ای از قرآن( به‌جز یک آیه) با نام خداوند بخشنده مهربان آغاز می‌شود.
    رهبر انقلاب اسلامی گفته بود: کینه تا کی؟ عداوت و دشمنی تا کی؟ تا کنون چه نتیجه مثبتی از سالها دشمنی گرفته‌اید.
    او خطاب به‌اسراییلی‌ها گفته بود من درجوار آرام‌گاه کورش‌ای ایستاده‌ام که شما را از اسارت بابلیان نجات داد، بیایید و قول و قرارهایی را که برای صلح دایمی با اعراب داده‌اید به مرحله عمل درآورید، ما در راه برقرای صلح از هیچ‌گونه یاری و کمک دریغ نخواهیم کرد.
    ایشان سپس فرمودند: کورش به‌خواب که ما بیداریم و تا برقرای صلح در این منطقه خطیر، و تا تأمین آسایش یهودیان، آرام نخواهیم نشست.



    خواب دیدم رهبر انقلاب اسلامی ایران برای بازدید از فلسطین به خاورمیانه سفر کرده‌است. او پس از دیدار از دمشق و بیروت، که به کوشش ایران اسلامی اینک در صلح و احترام متقابل با یکدیگر زندگی می‌کنند و پس از بازدید از شهر غزه و رام‌الله،، به اورشلیم سفر کرده بود و پس از برگزاری نماز در مسجد الاقصی، در معیت یهودی‌ها ایرانی که برای اولین بار به اسراییل سفر می‌کردند، با رئیس جمهور آن کشور دوست، که در بزنگاه حمله وحشیانه صدام عفلقی، به‌یاری ایران شتافته بودند، دیدن کرده بود.
    سپس حدود نیم‌ساعت درکنست، پارلمان اسراییل از لزوم صلح بین یهودیان و مسلمانان سخن گفته بود. خبرگزاری‌های جهان به این سفر رهبر ایران بیش از سفر انور سادات در سی سال پیش بها داده بودند.
    رهبر معظم انقلاب اسلامی در غزه و رام‌الله قول داده بود برای باز سازی نوار غزه و ساحل غربی رود اردن چندین میلیون دلار کمک بلاعوض در اختیار دولت فلسطین قرار دهد. به انضمام وام‌های طویل‌المدت و بدون بهره یا با بهره نازل در صورت نیاز.
    دولت ایران همچنین تأمین نفت پنج ساله کشور تازه تأسیس فلسطین را به‌نصف بهای بازار جهانی به‌عهده گرفته است. در پی این خود گذشتگی مسولین ایرانی برای برقراری صلح بین اعراب و اسراییل، دولت‌های ثروتمند عرب، از جمله کشور پادشاهی سعودی، امارات متحده عربی، کویت، قطر، حتا مالزی و اندونزی نیز، قول همکاری مالی گزاف داده‌اند. حتا کشورهای اتحادیه اروپا، همجنین کشورهای اتازونی و آمریکای لاتین تعهد میلیاردها دلار کمک به دولت فلسطین به‌عهده گرفته‌اند.
    دولت مدرن و قدرتمند اسراییل متعهد شده است همکاری وسیعی را چه از نظر تکنولژی صنعتی، کشاورزی یا پزشکی با دولت فلسطین آغاز کند. رئیس دولت اسراییل گفته است با پول‌های کلانی که کشورهای مختلف جهان برای یاری به‌فلسطین در نظر گرفته‌اند و با know how متخصصین اسراییلی، سرزمین فلسطین را در کوتاه مدت تبدیل به یکی از آباد ترین کشورهای خاورمیانه خواهیم کرد. بسیاری از کشورها از جمله ایران متعهد شده‌اند سرمایه‌گزاری های کلان در دو کشور اسراییل و فلسطین انجام دهند.
    *
    خواب دیدم دولت مصر بخشی از کویر سوزان و بیابان‌های شنی شبه جزیره سینا را در اختیار دولت فلسطین قرار داده است.
    کشورهای جهان معتقدند از آنجا که بخش عظیمی از اختراعات و اکتشافات بشری و جهانی توسط یهودیان صورت گرفته است و در فرهیختگی و قدرت ابتکار‌شان شکی نیست ، اسراییلی‌ها قادر خواهند بود با شیرین کردن آب دریای مدیترانه یا دریای سرخ یا با حفر چاه‌های عمیق و با آبیاری قطره‌ای، صحرای سینا را تبدیل به مزارع سرسبز بکنند، که محصول کیبوتص‌هایش نه تنها پاسخگوی نیازهای مردم فلسطین و اسراییل باشند، که حتا به‌کشورهای همسایه و به اروپا نیز صادر شوند.
    *
    خواب دیدم جوانان فلسطینی به‌جای بستن کمربند انتحاری به‌خود، اینک در کنار برادران اسراییلی‌شان در دانشگاه‌ها و کالج‌های تل‌اویو و اورشلیم و حیفا تحصیل می‌کنند.
    خواب دیدم ایران و بسیاری از کشورهای دیگر اسلامی تحصیلات دانشگاهی جوانان فلسطینی را به‌طور رایگان به‌عهده گرفته‌اند.
    *
    خواب دیم فرهنگستان سلطنتی علوم سوئد اعلام کرده‌است جایزه صلح نوبل سال 2008 به آیت‌الله العظمی خامنه‌ای رهبر و به دکتر محمود احمدی‌نژاد، رئیس دولت ایران تعلق خواهد گرفت.
    *
    خواب دیدم.....
    خواب دیدم.....

    !I had a dream




    شما بگو! من صهیونیست هستم؟

    خوانندگان این وبلاگ و جمله دوستانم، دشمنان که ‌جای خود دارند، کم و بیش از دیدگاه من نسبت به‌اسراییل و به خاورمیانه & Co اطلاع دارند و محض آگاهی‌ی کسانی که نمی‌دانند از چه چیز سخن می‌گویم، عرض می‌کنم من به‌عنوان یک ایرانی و به‌عنوان یک مسلمان شیعه، نه با کشور اسراییل دشمنی دارم و نه با قوم یهود و فرزندان اسحاق کینه‌ای. سهل است من سرزمین اسراییل را سرزمین اجدادی قوم بنی‌اسراییل می‌دانم، موطن فرزندان موسی، همان‌هایی که در کتاب آسمانی‌ام قرآن مجید از آن‌ها و از پیامبران آن‌ها به‌نیکی یاد شده است. و قوم یهود را قومی بسیار فرهیخته و سزاوار. کاش همه اقوام مثل آن‌ها چنین فهمیده بودند و چنین مبتکر.
    من معتقدم نه‌تنها من، که هیچ ایرانی با اسراییل مشکل ندارد. حتا آقای سید علی خامنه‌ای، حتا محمود احمدی‌نژاد.
    آقای خامنه‌ای تا زمانی که به‌مقام معظم رهبری مفتخر نشده بود، کاری به‌کار اسراییل نداشت. حالاش هم کاری با قوم یهود ندارد. او که به‌تر از من می‌تواند قرآن را به روایت‌های مختلف بخواند.
    حالا شما بگو! من صهیونیستم؟
    *
    مشکل این‌جاست که هر جا رهبر قافیه کم ‌آورد سنگی بر می‌دارد و به‌جای این‌که تو سر احمدی‌نژاد بزند به‌طرف یهودی‌های بدبخت پرتاب می‌کند. مرغ عروسی و عزا.
    برده دل و جان من دلبر جانان من ...... دلبر جانان من برده دل و جان من
    او ، بام‌ای کوتاه تر از بام یهودی‌ها ندیده است، احمدی‌نژاد به اقتصاد مملکت ریده است؟ تقصیر یهودی‌هاست. بلد نیست حرف بزند؟ تقصیر یهودی‌هاست. هاله نور می‌بیند؟ خود و ملت ایران را به سخره گرفته؟ تقصیر یهودی‌هاست. فلسطینی‌ها عرضه زندگی کردن ندارند؟ فقط در خراب‌کاری استادند؟ تقصیر یهودی‌هاست. در منجیل زلزله آمده؟ در تهران سیل جاری شده؟ گناه اسراییل و تقصیر یهودی‌هاست. خلاصه هر جا و هر وقت کم آورد و احساس کرد سایه یک ‌دشمن ضرور آید؛ پای یهودی‌ها را پیش می‌کشد.
    حالا شما بگو! من صهیونیستم؟
    *
    احمدی نژاد هنگام سخن از اسراییل از لاشه متعفن، از مرده سخن می‌گوید. این چه لاشه‌ایست که در تکنولوژی و توسعه اقتصادی و پیش‌رفت صنعتی با کشورهای مدرن جهان پهلو می‌زند؟ آدم وقتی سخنان احمدی نژاد را می شنود خجالت می‌کشد ایرانی‌ست. و او رئیس جمهورش است. نماد یک مملکت، یک رئیس جمهور، این‌جوری سخن می‌گوید؟ این‌جوری گپ می‌زند؟ این جوری استدلال می‌کند؟ به‌قول فلانی، خاک بر سرت.
    ما از خود می‌پرسیم: این آقا در کدام طویله دکترایش را گرفته است؟
    آقای رهبر! آقای معظم! گیرم از مرد رندی کروبی ترسیدی؛ از موذی‌گری رفسنجانی جا خوردی، ولی مگر آدم نو این مملکت قحط بود؟ قالی‌باف را انتخاب می‌کردی. هم قالی‌اش را می‌بافت هم بله قربان بله قربان می‌گفت، حرف دهنش را هم می‌فهمید. یا سردار زارعی را انتخاب می‌کردی. او در پشت زنان به رکوع و سجود رفته سرداری‌اش می‌کرد، شما هم چفیه فلسطینی بر گردن، رهبری امت را.
    یکی به‌من گفت چرا رهبر فقط برای مسلمانان فلسطین دل می‌سوزاند؟ مگر مسلمانان دیگر مسلمان نیستند؟ گفتم چرا هستند ولی آنها چفیه ندارند. گفت ولی مسلمانان کشمیر شال کشمیری دارند! گفتم درست می‌گویی ولی شال کشمیری از حریر و ابریشم ساخته شده. حریر و ابریشم در اسلام حرام است.
    حالا شما بگو! من که این حرف‌ها زده‌ام من صهیونیستم؟
    *
    شما فکر می‌کنید نفرت و کینه هیتلر از یهودی‌ها پایه و اساس داشت؟ در زمان هیتلر و قبل از وی، آلمان هر چه داشت بیش‌ترین‌اش مدیون شهروندان یهودی‌اش بود. ولی هیتلرسرمایه‌های مملکت‌اش را از بین برد، او خر بود، مریض بود، علیل بود، دور از جون احمدی نژاد خُل بود، کِرم داشت.
    *
    در 1947 سرزمین اجدادی یهود را به سه‌بخش تقسیم کردند. دو بخشش را دادند به فلسطینی‌ها، یک بخش به یهودی‌ها.
    یهودی‌ها از همان بخش کوچک بهشتی ساختند. هر بخش دیگری هم که به آنها تعلق می‌گرفت از آن بهشت می‌ساختند. آقا این قوم مبتکر است، سازنده است، هی تو بیا و بگو نابود باید گردد، بگو لاشه است( عجب مرده‌ای! عجب لاشه‌ای!)
    فلسطینی‌ها گفتند: لا وُلِک ! یا کُلهُم یا هیچهُم!
    دنیا گفت: کلهم که نمی‌شود، به هزار و یک دلیل. فلسطینی‌ها گفتند: پس هیچهُِم ... و ماندند آن‌جور که دوست داشتند. حالا احمدی نژاد بیاید و یفه بدرد.
    و طرفداران‌اش بیایند و بگویند من صهیونیستم.
    شما بگو! من صهیونیستم.
    *
    ذوب‌شدگان در ولایت جهل معتقدند من که می‌گویم ایران و اسراییل پیوند فرهنگی با هم دارند، من که می‌گویم ما هیچ دشمنی با هم نداریم به‌عکس می‌توانیم با کمک یک‌دیگر کشورهای مان را آباد کنیم، می‌گویم ما دو تا منافع مشترک داریم، دعوای آن‌ها با همسایگانشان دعوای ما نیست، به‌ما مربوط نیست، آن‌ها می‌گویند من صهیونیستم ، می‌گویند لابد حقوق باز نشستگی‌ام را از «موساد» و «سیا» می‌گیرم. یعنی حدود سه‌هزار دلاری که دولت آلمان بابت مالیات و بیمه و حق باز نشستگی ماهیانه از حقوق‌ام کسر می‌کرد، بر خلاف قانون مصادره کرده است. تا موساد و "سیا" از جیب مالیات دهندگان‌شان حقوق بازنشستگی مرا به‌پردازند. حالا چرا و به‌چه دلیل برای این ذوب شدگان مهم نیست، مهم بدنامی، مهم تهمت و افترا است، که در جمهوری اسلامی از شیر مادر حلال‌تر است.
    بههر حال این یکی می‌گوید چه‌گونه‌است که این ناخدا این چنین بی‌پروا از اسراییل جانب‌داری می‌کند؟ نکند او در سرزمین‌های اشغالی زندگی می‌کند؟ و آن دیگری می‌گوید او صهیونیست است...
    من از شما می پرسم! شما بگو! آیا من صهیونیست‌ام؟
    اگر از خودم بپرسید می‌گویم: آری، صهیونیست یعنی وطن‌پرست... آری من یک صهیونیست‌ام، من یک وطن‌پرستم...
    *
    حالا خودتان بخشی از تهمت‌هایی را که بر حسب اتفاق در اینترنت یافته‌ام بخوانید و لذت ببرید. اضافه می‌کنم
    دعوا بر سر این نوشته من است :« برگی از دفتر خاطرات
    *
    بعضی جاهای این جدل از لحاظ نوشتاری قاطی پاتی هست، که تقصیر من نیست. من فقط کپی کردم.
    بخش‌هایی را هم حذف کردم و گرنه مطلب طولانی می‌شد.
    ***

    :
    نگارنده ی نخستین : ارژنگ

    البته .بنده هم دشمن هر كسي هستم كه بر ضد ايران و ايرانيان سخن بگويد.اما دوست من، شما اول با ارائه ي اسناد و شواهد معتبر نشان دهيد كه ناصر بر عليه ايران و ايرانيان سخني گفته است، بعد من هم با شما همراه خواهم شد.بر طبق كدام ديدگاه دفترچه خاطرات يك ناخدا سند معتبر است ؟من هم مي توانم براي شما يك دفترچه خاطرات ديگري بياورم كه كاملا ضد اظهارات اين ناخدا باشد، آيا شما آنها را دربست خواهيد پذيرفت ؟
    ....................

    جدای از اظهار نظرهای سیاسی و مطالب دیگر که مورد تایید من نیستند خاطرات ایشان بسیار جالب و همراه با عکسهایی از خود ایشان و کشتیهایی در آن کار میکردند است.اگر شما نیز دفترچه خاطراتی این چنین همراه با ذکر تاریخ و مزین به عکسهایی از نویسنده اش دارید لینکش را قرار دهید تا بخوانم خوشحال میشوم با وقایع آن زمان بیشتر آشنا شوم. لینک خاطره ناخدا:
    http://hamid-midaf.blogspot.com/2007/06/1967.html
    __________________.

    نگارنده ی نخستین : ارژنگ

    دوست گرامي من واقعا متعجبم از شما كه چرا اين همه اصرار بر پروپاگانداي صرف و متعصبانه و كاملا غير منطقي براي اين شخص و سايتي داريد كه مطالبش به هيچ وجه ( تكرار مي كنم به هيچ وجه ) استناد و شهود تاريخي و منطقي و علمي ندارد.بي اعتباري اين خاطرات را در پاسخ اولين پست تان مو به مو نشان داده ام .دفترچه خاطرات ، تزئين شده به عكس و تاريخ - كه هر سه ! مي تواند ساختگي باشد - اعتباري براي هيچ نوشته اي نمي آورد.مطالب ايشان بايد از راه تطبيق دادن با كتب معتبر و شواهد معتبر تاريخي اثبات شود.با يك نگاه به مطالب ايشان مي تواند ديد كه وبلاگ وي دقيقا يك «‌ پايگاه صهيونيستي »‌است ،‌ كه مي تواند توسط خود صهيونيست ها ايجاد شده باشد.و اصلا معلوم نيست كه چنين شخصي به عنوان « يك ناخداي باز نشسته » وجود خارجي داشته باشند.اگر ايشان در نيروي دريائي ايران خدمت كرده اند و در آنجا داراي سوابق اداري هستند و اكنون دارند حقوق بازنشستگي دريافت مي كنند.و از طرف ديگر دارند به اين روشني و با اين قلدري از منافع و اعمال جنايتكارانه و متجاوزانه ي صهيونيست ها - كه كاملا بر خلاف سياست رژيم آخوندي است - حمايت مي كنند و حتي خود را در اين راه به آب و آتش زده اند و« ايثار و مجاهدت » مي كنند و ...چرا تا به حال بر عليه او هيچ اقدامي صورت نگرفته ؟!مگر اينكه ايشان ساكن « فلسطين اشغالي ! » باشند و حقوق و مزايا و انعام و ... ! را از آنجا دريافت كنند !
    .................................

    شما هم چه اصراری دارید که همه را دروغگو و صهیونیست بخوانی.مگر هر کسی یک حرفی مخالف دیدگاههای من زد باید او را دروغگو بخوانم و تمام سخنان دیگرش را نفی کنم.انسان خرد دارد و سخن راست را از نا راست تشخیص می دهد.(عقل انسان میگوید کسی این همه خاطره از بچه گی و روابط جانوادگی شغلی و دوستان و سفر و غیره نمی نویسد که وسطش بیاید به عبدالناصر یا صدام و دیگر قهرمانان عرب بد بگوید) در ناخدا بودنش که شکی نیست اگر با دریانوردی آشنا باشید متوجه میشوید.اگر خاطرات دیگر را خوانده بودید متوجه میشدید که او فردی جنوبی بوده یکی از جوانترین ناخداهای ایران و پیش از انقلاب به آلمان رفته در آنجا زندگی کرده بازنشسته یک شرکت آلمانی و همسرش نیز آلمانیست و اکنون ساکن همانجاست.من با دیگر سخنانی که گفته کاری ندارم اما خاطراتش را که به صورت طنزگونه نوشته راست می انگارم.شما هم به جای اینکه خود شخص را خراب کنید بهتر است با ارایه مدارکی خاطره ای سندی چیزی نشان دهید عبداناصر ایرانی دوست بوده و کشورهای عربی میتوانند دوست کشور ما باشند.اگر بخواهید لینکی در مورد کتابهای درسی کشورهای عربی در برایتان قرار می دهم.اگر هم دوست داشتید بدون پرداختن به حواشی این بحث بطور واضح بگویید آیا وجود اسراییل برای ما مفید بوده یا نبوده است؟ (با ذکر دلایل)
    __________________.

    :
    نگارنده ی نخستین : ronin

    قهرمان از نظر چه کسی بوده؟ هر کسی برضد مردم ایران سخن بگوید از نظر من و دیگر ایرانیان منفور است چه صدام باشد چه بوش باشد ویا عبدالناصر.این خاطرات هم برای یک فردیست که وجود حقیقی دارد که البته من با سخنان و دیدگاه سیاسی اش چندان موافقتی ندارم اما از آنجا که به کشورهای گوناگون سفر کرده و در آن برهه خاص حضور داشته و رفتار مصریان و دیگران را با ایرانیان به چشم دیده است برای من سندیتش بیشتر ازسخنانیست که جوانی امروزی که از چیزی خبر نداشته میگوید
    .................................
    .
    البته .بنده هم دشمن هر كسي هستم كه بر ضد ايران و ايرانيان سخن بگويد.اما دوست من، شما اول با ارائه ي اسناد و شواهد معتبر نشان دهيد كه ناصر بر عليه ايران و ايرانيان سخني گفته است، بعد من هم با شما همراه خواهم شد.بر طبق كدام ديدگاه دفترچه خاطرات يك ناخدا سند معتبر است ؟من هم مي توانم براي شما يك دفترچه خاطرات ديگري بياورم كه كاملا ضد اظهارات اين ناخدا باشد، آيا شما آنها را دربست خواهيد پذيرفت ؟




    کینه آخوند با ایران باستان

    سید علی خامنه‌ای، رهبر معظم انقلاب، به‌پیروی ازاستاد فیلسوف شهید
    مطهری، که تخصص‌اش، دشنام‌دادن به سنت‌های ما بود و نیاکان ما ایرانیان را خر و احمق می‌نامید [اینجا]، در بازدید شاهانه‌اش از شیراز سعی کرده است، با سفسطه و عوام‌فریبی و با زدن یکی به‌نعل یکی‌ به‌میخ، حرمت، اقتدار و عظمت رهبری‌ خویش را در توهین به اجداد ما ایرانیان و به آثار باستانی تخت‌جمشید[ + ] نشان دهد.
    او، مدهوش از قدرت لایزالی، که مفت و مجانی و از برکت و لطف شیخ رفسنجان به دامن‌اش غلطیده‌ است، از استبداد بانیان ایران‌ سخن گفته است. از جباران تاریخ ایران‌زمین یاد کرده است. گوئیا در سه هزار سال پیش حکومت‌های جهان، بویژه در خاورمیانه، بخصوص در سرزمین اجدادی مقام معظم رهبری، یعنی حجاز، با آزادمنشی، دموکراسی‌ی پارلمانی و با آزادی احزاب توأم و هم‌راه بوده است. یا هم‌اکنون، تحت لوای رهبری خودش، آزادی و حریت در ایران برقراراست.

    تا همین هزار و پانصد سال پیش، در سرزمین برهوت حجاز، آن‌ جا که نه از فرهنگ نشانی بود و نه از تمدن اثری، آن‌گاه که بزرگ‌ترین دغدغه‌ی زنان زاییدن دختر بود، مبادا پدر از خجلت و شرمندگی بین کس و ناکس، نوزاد را زنده به‌گور کند، آری در آن زمان و بسیار پیش‌تراز آن، زنان ایرانی به مقام فرماندهی و پادشاهی می‌رسیدند و در کسوت افسری و در امور مملکت‌‌داری افتخار می‌آفریدند.
    *
    ای‌کاش درحوضه‌های علمیه‌ی مذهبی و در مدارس تولید آخوندی، علاوه بر تدریس آداب غسل و تیمم، شک بین یک و دو و چگونگی جماع با حیوانات اهلی و وحشی و استمنا با ذوالحیاتین، کمی هم به تدریس و تلمذ درتاریخ پر افتخار وطن فعلی‌شان ایران می‌پرداختند، تا کسانی نظیر آقای سیدعلی جوادی حسینی خامنه‌ای، که ردای رهبری هفتاد میلیون ایرانی را بر دوش می‌کشد، چنین بی‌گدار به‌آب نزند.

    ولی من شخصا بر این باورم: ممکن نیست آخوندی مثل خامنه‌ای، که از حدود هفتاد سال پیش تا کنون در این سرزمین زیسته است، دری به‌تخته خورده قبای آیت‌الهی و ردای رهبری به‌تن کرده‌است، از تاریخ‌این مرز و بوم بی‌‌خبر باشد.
    بدین سبب این پرسش مطرح می‌شود: آیا این دشمنی با ایران و ایرانی، یک نوع مرض واگیر، یک اپیدمی آخوندیسم نیست؟ یک نوع عداوت فطری و کینه شتری با این سرزمین و با تاریخ‌اش نیست؟ که با شیر اندرون رفته و با جان بدر رود؟‌ که از هزار و چهار صد سال پیش، با حمله تازیان وحشی به این مرز و بوم، آغاز و در ژن این قوم پنهان مانده است؟
    این خود مسأله‌ و مطلبی‌ست برای پژوهش و تحقیق در دانشگاه‌ها، در ایران آینده؟

    و گر نه به چه سبب چنین ستم کردند حجاج‌ابن یوسف‌ها بر ‌ایرانیان؟ چگونه ممکن است خامنه‌ای‌ها، خلخالی‌ها، عمامه‌سفیدان و دستار سیاهان، این چنین بی‌خیال کورش‌ای، که حدود سه‌هزار سال پیش منشور حقوق بشر را نوشت، کورش‌ای که نام‌اش به‌نیکی در کتاب آسمانی تورات یاد شده‌است و اعمال و کرداراش مایه افتخار هر ایرانی‌ وطن‌پرست ‌است، جبار و مستبد نامیده شود؟
    چرا ؟‌ به چه دلیل؟ مگر ما ایرانیان به اجداد این‌ قوم، توهین می‌کنیم؟ این چه پدرکشتگی، این چه نفرتی‌ست که این‌ها از ایران و ایرانی دارند؟ گرچه ایران همه چیز به این‌ها داده است؟ هویت، مقام، تمول، شخصیت؟

    می‌گوید جبار! جبار در مقابل چه کسی؟ در مقابل دوست یا دشمن؟ آیا کورش‌ای، که در جای ‌جای تاریخ از او به ‌نیکی یاد شده است، جبار بوده است؟ آیا شما دست‌نوشته‌ای، مدرکی، چیزی دارید که ما از آن بی‌خبریم؟ آیا کورش‌ای که قوم موسی را از اسارت طولانی بخت‌النصر در بابل نجات داد جبار بوده است؟
    آقای خامنه‌ای خودت هم می‌فهمی چه می‌گویی؟ گیرم که دهان همه رسانه‌های درونی را بسته‌ای و انتقاد‌های برون‌مرزی را سانسور و قیلتر می‌کنی و در راه اشاعه خفقان بیش‌تر و ایجاد محیطی گورستانی و گسترش حکومت مطلق اسلامی! آدم‌کشان حرفه‌ای‌ را به بریدن گلوی دگراندیشان فرمان می‌دهی. بیا و از سرنوشت شاه پیشین عبرت گیر؟ هرچند او ثلث شما‌ها ظلم روا نداشت؟
    آیا از سرگذشت فرعون، نمرود، حتا از سرگذشت صدام تکریتی و دیگر مستبدان تاریخ پند نمی‌گیری؟ آیا شما هم می‌خواهی روزی ایرانی‌ها از سوراخی بیرون‌ات بکشند و شپش‌های ریش‌ات را بشمرند؟ آیا می‌دانی همه این‌ها که دورت را گرفته‌اند در روز مبادا هیچ‌‌یک به‌دادت نخواهند رسید؟ همانطور که اطرافیان آن پدر و آن پسر به‌دادشان نرسیدند؟ و خود هر کدام به سوراخی خزید؟
    آقای خامنه‌ای، آیا می‌دانی که با حکومت مطلق‌ات کاری می‌کنی که بعد از تو و حکومت الاهی‌ آخوندی‌‌ات! هیچ روحانی جرأت نکند با لباس آخوندی در ملأ عام ظاهر شود؟ شاید من و تو زنده نباشیم، ولی این نوشته‌ها، این اخطارها، در تاریخ و در پهنه اینترنت و برای آیندگان باقی خواهند ماند.
    نکنید این‌طور که بکنند شما را بیرون از این مملکت، همان‌طور که شما را آوردند و جاه و مقام دادند.
    تا دیر نشده به‌خود آیید، هرچند می‌دانم نصیحت در گوش آخوندان، آب در هاون کوبیدن است










    This template is made by blog.hasanagha.org.  


    This page is powered by Blogger. Isn't yours?