Battan

  مطالب گذشته  
  • صدای تغییر یا صدای انقلاب؟

  • خاتمی چرا آمد؟ چرا رفت؟

  • چهارشنبه‌سوری و نوروز، خاری در چشم آخوند؟

  • اتحاد به هر قیمت؟

  • در کنفرانس مونیخ چه گذشت؟

  • آقای حماس، بس است فرصت‌سوزی!

  • کاش ما هم دختر بودیم

  • الغدیر، خزعلی، نوروز

  • اندر چگونگی داغ شدن خودم، بجای لینک

  • رأی منفی در" بالاترین"


  • Sonntag, September 24, 2006

    اندر چگونگی عذر خواهی پاپ اعظم
    عرضم به حضورتون اینک که گرَد و غبارها کمی خوابیده و گل و لای از محلول جدا گشته و شُل و گِل و ماسه‌ تا حدودی ته‌نشین گردیده و شعله‌‌‌های آتش خشم تا حدّی فروکش کرده‌است و رهبران مذهبی‌ی کشورهای اسلامی تا وقتِ دیگر و نوبتِ دیگر و الم‌شنگه‌ی دیگر و مشغول‌کردن سر مردم و منحرف کردن حواس شهروندان از مشکلات روزمره و مالیدن شیره‌ی بم بر سر آن‌ها، در پی ِگرفتن بیلان از شلوغی ماجرا هستند، من نیز تمایل به بستن پرونده‌ی نبرد اسلام با قوم نصارا و خاتمه‌ی بحث گفتمان تمدن‌ها به سبک مؤمنین داشتم و در این اندیشه‌‌ که این دفتر را به‌پایان برم و به بحث شیرین ِتابستان ادامه بدهم، که ناگهان سروشی از غیب رسید:
    هان! چه نشسته‌ای! بحث و جدال و شور و مشورت در رابطه با چانه‌زنی در تحریر توبه‌نامه‌ی ( هالی فادر) در واتیکان به بیرون درز نموده و اگر به‌ لسانِ لاتین آشنایی داری یک نسخه‌اش با "میل" ارسال کنیم.
    گفتم تندی و جلدی به‌ارسالید که تمایل به رؤیت اوفتاد. این تندی و جلدی چند روزی بطول کشید و من اینک بخش مختصری از این دیالوگ را برای شما، به سبک استاد ذبیح‌الله منصوری، ترجمه و اقتباس می‌کنم تا چه خوش‌آید و چه در نظر اوفتد.
    **
    هنگامی‌که تعدادی از مشاورین پاپ در جلسه‌ای بسیار محرمانه! به پدر روحانی توصیه می‌کنند ‌توبه‌نامه‌ا‌ی علی‌الظاهر بنویسد و کلک قضیه را بکند ناگهان یکی از کاردینال‌های سرخ‌پوش از صندلی می‌جهد، صدایش را با چند اهم اهم...صاف و صوف می‌کند و در مقام مخالفت می‌گوید: مگر شما این مسلمان‌های دو آتشه را نمی‌شناسید؟ اهم... حتا راه که می‌روند دود از کّله‌شان بلند است و اگر دشداشه و عبای‌شان را پس بزنید هر کدام یک کمر بند انتحاری به خود بسته‌اند. اهم...همین را کم داریم که بلانسبت آقایون به گُه خوری و فس‌فس و عذر‌خواهی هم بیافتیم تا دفعه‌ی دیگه توقعات‌شان هنوز بالاتر و بالاتر برود. ا...ه...م!
    سپس با نصب علامت صلیب با انگشت روی سینه، دعایی زیر‌لب زمزمه می‌کند که برادران می‌دانند عذر‌خواهی از روح‌آلقدُس بابت آن بی‌ادبی‌ست.
    اُسقف"بالا چینگو" رشته‌ی سخن بدست می‌گیرد و می‌گوید: برادر "کاپوچینی" صحیح می‌فرمایند، دنیای اسلام دنیای مسیحیت نیست که بشود یا یک عذر خواهی صاف و ساده مشکلی را حل کرد و سر و ته قضیه‌ای را به‌هم آورد. اگر انگشت‌ات را آلوده به عسل به این‌‌ها بدهی دستت را تا آرنج قورت می‌دهند. در دنیای مسیحیت یک رئیس جمهور، که خودش هم جمهور است و هم رئیس؛ می‌آید و مثلا بابت دست‌بُرد به هتل "واترگیت" عذر‌خواهی می‌کند و یا آن‌یکی می‌آید بخاطر خطای جنسی با اعمال شاقه با خواهر " مونیکا لِفت و لیستکی " از مردم طلب مغفرت می‌نماید! و مردم هم خوش‌شان می‌آید و می‌گویند: خُب حالا تورا بخشیدیم ولی دیگه از این غلطا نکنی ها...! و اگر کردی باید بیایی و دوباره عذر‌خواهی بکنی ها...
    اکنون اما همه‌ی آثار و آسال نشان ازاین دارد که امت اسلام با یک عذر‌خواهی خشک و خالی قانع نمی‌شود، بل‌که تحقیر و خفت دنیای مسیحیت را می‌طلبند و توقع دارند پدر روحانی‌ در مقابل دین مبن اسلام و آخوند‌هایش زانو بزند و در ملاء عام به غلط‌ کردن بیافتد و آبروی خودش و مقام‌اش و واتیکان و پاتیکان‌اش را بریزد. تازه بعدش هم قانع نمی‌شوند مگر همین "سلمانی رشتی" ی بدبخت سرانجام به عذر‌خواهی و فس فس نیافتاد؟ مگر ازش قبول کردند؟ سهل است، پول خونش را بالا بردند. حالا شده یک چیزی بیش از پونزده میلیون دلار و این‌جور که شنیده‌ایم گویا (رُشتی) به سرطان مبتلا شده و می‌داند تا بیش از چندماه دیگر زنده نیست و به یکی از هم‌مسلکا‌ن‌اش توصیه کرده‌است هر وقت اجل‌اش سر رسید و دربستر مرگ افتاد برای تسهیل در جان‌دادن، او را با متکا خفه‌ کند و بعد اعلام کند (رُشتی) را کشته تا 15 میلیون دلار را به جیب بزند.
    اسقف " تُپاله‌پاپا رو تونی" پرسید: خُب حالا میگی چه خاکی بر سرمان بریزیم؟
    اسقف" بالاچینگو" بادی به غبغب می‌اندازد و ادامه‌ می‌دهد:
    شکست در مقابل اسلام، بویژه از نوع ناب محمدی‌‌اش و تسلیم در برابر رهبران بظاهر دُگم ولی به‌واقع شوخ‌طبع و رندِ مذهبی‌اش بخصوص در ام‌القرای اسلام منظور و مقصود و مد نظر اسلامیون‌است. مذهبیونی که هرچند دیرفهم‌اند و دایم چند گام عقب‌تر از رویدادها در حرکت‌اند و همان‌طور که در قضیه‌ی "سلمانی‌ی رَشتی" و حکایت کاریکاتورهای "یولند پوستن" دانمارکی دیدیم، سه چهار روز پس‌از راه‌پیمانی‌‌ها و آتش‌سوزی‌های هندی‌های‌ اسلامی و پاکستانی‌های راولپندی، ملتفت قضیه شدند؛ لاکن همان‌طور که معرف حضورتان هست با پول باد‌اورده پترو دُلارهای‌شان می‌توانند در بود و نبود ما، زبانم لال ذبح اسلامی پدر روحانی(بعد دست‌اش را خنجروار به گلویش می‌کشد و می‌گوید: قررررچ ...)، بسیار تأثیر‌گذار باشند و بعیدنیست برای منحرف کردن افکار عمومی جهان از برنامه‌ی ‌هسته‌ای‌شان، چند ‌هزار دلار به یک آسمون‌جُلی مثل "انیس‌نقاش" یا یک "کاظم دارابی" دیگر و یا یک فلسطینی مغز‌شویی شده بدهند که حاضر‌‌اند برای یک‌مشت دلار بی‌مقدار، با بستن کمر بند انتحاری به کمر، هم خود، هم پاپ اعظم و هم ده‌ها پاپ کوچک و هم صدها زایر بی‌گناه و با گناه، از زن و بچه تا پیر و پتاله را منفجر و با خود به دیار عدم بفرستند. مگر خطبه‌ی موقت در نمازجمعه‌ی موقت از امام‌جمعه‌ی موقت تهران را در همین جمعه‌ی ماضی نشنیدید که همه چیزشان موقت ا‌ست جز تهدید‌شان؟
    اسقف "بالا چینگو " آهی می‌کشد و می‌گوید: بله همه‌ی راه‌ها به قم ختم می‌شود.
    یکی از کاردینال‌ها: به جماران برادر! به جماران!
    سپس، خُب حالا نگفتی چه خاکی بر سر کنیم؟
    اسقف بالاچینگو: دوبل بسازیم پدرجان دوب‌لِه. باید برای پدر روحانی یک دوبله بسازیم.
    پاپ اعظم که تا آن موقع سکوت اختیار کرده و به حرف مشاورین‌اش می‌گوشید(گوش می‌داد) به سخن آمده فرمودند: لاکن یعنی ما که خودمان رهبر کاتالوک‌های جهانیم و از یمین و از یسار گاش به فرمان مایند بایاییم مانند بلاگر‌های ایرانی توبه‌نامه بنویسیم ؟ یا برویم دابله بشویم که چیه بَشَه ...؟ مگر ما زندان اینفرادی اسلامی رفته‌ایم؟ یا شل لاق ایسلامی خورده‌ایم؟ که بیاییم توبه کنیم مگر ما صدام کافر ملحد عفلقی تکریتی هستیم که بشویم داب‌له؟
    .نی نی نی نی... ney ney… . نیکس ...نیکس.. nix...nix..
    **
    توضیح لازم: برای کسانی که اطلاع کافی ندارند عرض‌کنم پاپ اعظم، شهروند آلمان و از ایالت باواریا، یعنی همان ایالتی‌ست که موطن "بکن باور" فوتبالیست معروف نیز هست. و مردم این ایالت لهجه و گویش ویژه خویش را دارند که اگر بخواهند غلیظ صحبت کنند نه من، که حتا جد من و پدر من هم نمی‌فهمند این‌ها چه می‌گویند.
    شما این‌جور تصور بفرمایید که مثلن یک بوشهری در تبریز با تلفظ غلیظ محلی‌اش صحبت کند یا یک گیلگی در بلوچستان یا یک بلوچ در مازندران یا یک کرد در بندر عباس...
    من تاکنون سخنان آیت‌الله موسوی اردبیلی و لهجه ی شیرین آذری‌اش را نشنیده‌ام ولی می گویند خیلی شیرین و غلیظ صحبت می‌کند. حالا همین شیوه را در باره‌ی پاپ در نظر بگیرید با این تفاوت که پاپ بشدت سعی دارد مثل آدمها یعنی مثل مردم عادی گپ بزند.
    این را هم اضافه کنم که هر وقت زن‌ها و دخترهای ایالت باواریا، با آن لبخند ملیح دایمی برلب و با آن لهجه‌ی شیرین توأم با کش و قوس مخصوص‌ لحن و صدا، گپ می‌زنند آدم دل‌اش می‌خواهد ماچ‌شان کند و هر وقت مردهاشان صحبت می‌کنند آدم دل‌اش می‌خواهد با آن‌ها یک لیوان آبجو دولیتری سر بکشد و سبیل‌هایش را تاب بدهد و از ته دل « یودل » بکشد.
    این پاپ اعظم هم هنوز آن لهجه‌ی شیرین باواریایی‌اش را حفظ کرده است و من برای رعایت امانت در بازگویی و این‌که کپی مطابق اصل باشد سعی کردم حتی‌‌المقدور لهجه‌ی پدر روحانی را نیز به‌فارسی ترجمه کنم.
    اجازه بدهید یک جمله‌ی دیگر نیز اضافه کنم و بعد بروم سر اصل مطلب:
    این اسقف Joseph Alois Ratzingerسابق که تخصص‌اش در الهیات، فلسفه و تاریخ است دانشمند و روشنفکری است که دنیای مسیحیت کم‌تر بخود دیده‌است. ازاین مطلب که بگذریم مثل همه‌ی ما جایزالخطاست. مثلا چند روز قبل از این که به مقام ارشد کلیسای روم ارتقاء درجه پیدا کند، ما اینجا تو آلمان می‌دیدیم‌اش که با این سن و سال شّق و رق و فرز و چالاک از این سر خیابان به آن‌سرش می‌دوید و درسخن‌گویی نیز بسیار تندگو و حراّف عمل می‌کرد. لاکن به محض این‌که کسوت "پاپ" ای به تن‌اش رفت، یک‌دفعه در ظاهر شد فتوکپی پاپ "پُل ششم"‌! یعنی کمرش دولا شد و قوز پیداکرد، درسخن گفتن نیز البته با حفظ لهجه‌ی باواریایی‌اش، که هیچ شهروند آن ایالت، مادام العمر، از آن گریز ندارد و باشیر مادر درون و با جان بدر رود. آری در سخن گفتن نیز جوری شد که انگار جمله‌ی" بابا آب داد، ماما نان داد" را هم نمی‌تواند بدون لکنت زبان ادا کند و چنان شمرده شمرده حرف می‌زند که آدم دل‌اش برایش می‌سوزد. بقول مادر بجه‌ها طفلکی!
    **
    خلاصه، هیچی، گفتیم که کاردینال‌ها و اسقف‌های سرخ‌پوش و سبزپوش و نارنجی و پُرتقالی‌پوش( سفید مختص پدر روحانی‌ست) به تکاپو افتادند و سعی کردند پاپ را از خر شیطان پایین بیاورند و برای حفظ ظاهر هم شده یک توبه‌نامه‌ی الکی با زبان و کلام خودش به عرض امت اسلام برسانند.
    پاپ می‌گفت: مگر آن‌ها، رهبران ایسلام عمامه به‌سر، که همه‌ روز و همه شب به دنیای یهود و نصارا بد و بیراه می‌گویند، تا بحال از ما عذر‌خواهی کرده‌اند که ما از اون‌ها بوکونیم؟
    کاردینال "اشپاگتی بلو نه‌زه " به پاپ نزدیک می‌شود و در گوشش می‌گوید: سیزدهم ماه مه 1981
    پاپ می‌گوید: هه...؟
    اسقف"اشپاگتی بلو نه‌زه": علی اقصی! اکسلنسی!
    پاپ می‌خواهد دوباره بگوید هه...؟ ولی فوری دوزاریش می‌افتد.
    کاردینال " مارچلو ماست و خیاری": علی اقصی هم یک مسلمان بود ها...
    پاپ: فهمیدوم عامو فهمیدوم... آن گاه مظلومانه مثل مادر مرده ها می‌نالد: خُب من لباس ضد گلوله به تن می‌کونم. زره می‌پوشُم.
    کاردینال "پادره جی‌نی لولو خور خوره": لباس ضد گلوله سینه‌ات را حفظ می‌کند، کله‌ات را و اه... اهم اهم اوهومت راکه حفظ نمی‌کند!
    پاپ: خُب نکند؛ به درک که نکند، ما که زن و بچه‌ای نداریم ولی..هان... حالاش فهمیدوم... خُب اگه این‌طور است مو دیگه اصلا از "پاپا موبیل" قشنگُم پیاده نمی‌شوم مگه زوره؟
    ***
    پاپ به کاردینال" سین‌شین‌چین پینگ پونگ": نترس خالو مو مواظب خودوم هسّوم ها...
    **
    الغرض مشاورین، پاپ را متقاعد می‌کنند یک عذر‌خواهی نیم‌بند بنویسد و سر و ته قضیه را هم بیاورد. هر چه پاپ مفلوک گفت: آخه من برای چی معذرت بخواهُم؟ من که فقط نقل قول کِردوم. معذرت بخوام برای آن پادشاه رومی که در 600 سال پیش اون حرف را به فلان‌کس زده و گفته ایسلام با شمشیر گسترش یافته؟ خودش اون غلط را مرتکب شده خودش هم بیاید عذر‌خواهی بکند من معذرت بخوام که دیگه از هیچ‌کس نقل قول نه‌کنوم؟ عذرخواهی برای چه؟ آیا نحوه‌ی ایمان، دین‌داری و خدا پرستی ما را آخوند‌های اسلامی تعیین می‌کونند؟ آیا برای این‌که سوء تفاهمی پیش نیاید دیگر حق نداریم جز تعریف و تمجید حرف دیگری از دین ایسلام بوزنیم؟ آیا این آتش‌سوزی‌ها، کشتن پرستار مسیحی، تهدید من به مرگ دلیلی بر سخنان اون پادشاه بیزانسی نیست؟ آیا حتا یک روحانی مسلمان این اعمال خشونت و آتش‌سوزی کلیساها و کشتن راهبه‌ در موگادیشو را محکوم کرد؟
    بعد پاپ "بنه دیکت" دست بسوی آسمان دراز کرد و گفت: ای خدا؛ من در کجای واتیکان‌ام؟ بدادم برس!
    روز بعدش همه دیدیم که پاپ بدبخت از دور، از میان دریچه‌ی یکی از پنجره‌های قصر واتیکان ایستاده و می‌گوید: آنچه من گفتم نظر شخصی‌ی خودم نبود والله بالله به حضرت عباس به پیر به پیغمبر من فقط نقل قولی کردومی. حالا شما بیایید و با دلیل و منطق ثابت بوکونید: مانوئل پادشاه بیزانس اشتباه گفته، غلط کرده‌ و خودتان دلیل و مدرک بیاورید که دین ایسلام نه باشمشیر بل‌که با التماس و خواهش و تمنا و روبوسی و تو بمیری من بمیرم گسترش یافته است.
    َبعد آهسته زیر سبیلی گفت: عجب گرفتاری شدیم ها...؟
    عجب غلطی کردیم پاپ شدیم ها...
    ....................................................................................
    پی‌نوشت
    اگر می‌خواهید بدانید پاپ چی گفته است که این‌جوری گرد و خاک بلند شده اینجا و اینجا را بخوانید.

    این‌هم نوشته‌ای بسیار مستدل از خسرو نافذ در همین رابطه.


    2 نوشته شده در Wed 20 Sep 2006ساعت 22:40 توسط حميد کجوري
    GetBC(171);
    7 نظر



    Dienstag, September 19, 2006

    مردان خدا و این‌همه ناشکیبایی
    یکی از هم‌میهنان به‌کنایه می‌نویسد تو این جنگ و دعوای پاپ اعظم با جهان اسلام شما این موضوع حیاتی! و جنگ تمدن‌‌ها را ول کرده به تابستان و به گُُل و بلبل پرداخته‌اید؟
    بعله همین‌طور است. زمانی که من مطلب تابستان را می‌نوشتم پاپ اعظم هنوز با کلاه بوقی‌اش در فلان دانشگاه ننشسته بود و احساسات مسلمین زودرنج را جریحه دار نکرده بود و فلک را سقف نشکافته و به عرش کبریایی‌ی ‌الله دست نیازیده بود و دین مبین اسلام را از اوج عزت به حضیض ذلت سرنگون نکرده بود و اگرهم کرده بود کسی توقع نداشت با چنین عکس‌العمل شدید دنیای اسلام روبرو بشود و اگر هم انتظار روبرو شدن با چنین عکس‌العمل شدیدی می‌رفت من بازهم از تابستان و از بهار و از زندگی می‌گفتم و می‌نوشتم چون خدایی را که من می‌شناسم از زیبایی بدش نمی‌اید سهل است خود اهل حال است.
    خسته و منزجر شده‌ام از این مسخره‌بازی‌های هم‌کیشان‌ام در ممالک مختلف اسلامی که بایک بشکن به خیابان‌ها می‌ریزند و 90 در صدشان آلت دست‌شده‌‌ها و مغز شسته‌‌شو شده‌های فلان مفتی‌ی " اَل ازَهر" و فلان شیخ ِاَل اَبتَر هستند که از بیخ و بُن عرب‌اند و نمی‌دانند موضوع چیست؟ پاپ کیست؟ و اصولا چه گفته است و دعوا بر سر چیست؟
    شما ممکن است بخاطر نیاورید ولی بنده و هم‌سن و سالان‌ام بیاد می‌آورند زمانی را که آیت‌الله خمینی بر صفحه‌ی تلویزیون، که نوارش در جمهوری اسلامی ثبت و ضبط است، ظاهر شد و با زبان مبارک فرمودند: امیرالمؤمنین در یک روز 700 نفر از کافرین را گردن زد. و خطاب به منتقدین حکومت گفت: لاکن شما‌ها از اسلام اطلاع درستی ندارید. و سخن‌ای بدین مضمون ایراد فرمود که: دین اسلام بدون شمشیر ماندگار نمی‌شد.
    مگر پاپ اعظم حرف دیگری زده است؟
    ما هم که تاریخ را خوانده‌ایم می‌دانیم این 700 نفر گردن زده شد‌گان، یهودیان بدبختی بودند که در مدینه زندگی می‌کردند و جُرمی مرتکب نشده بودند جز این‌که حاضر نبودند با ضرب و شتم و تهدید دست از آیین آباء و اجدادي‌‌شان بردارند و خطاب یه مردم حجاز می‌گفتند زمانی که نیاکان ما به یکتا پرستی ایمان داشتند اجداد شما تا همین چند سال پیش کیش بُت‌پرستی پیشه داشتند و سر بر آستان خدایان سه‌گانه الّ لات،‌ المنات و العُزه می‌ساییدند و برای رقابت در کلیدداری‌‌ی خانه‌ی کعبه که آن‌زمان پناه‌گاه بت‌ها بود از هیج کلک و حُقه‌ای روی‌گردان نبودند، و اگر محمدابن عبدالله نبود هنوز بُت‌پرستی آیین تان بود. حالا ما شدیم کافر؟
    آیا مسلمانها با مساوات این فلک زده‌ها را مسلمان کردند؟
    و ما امت اسلام اینک در قرن بیست و یکم که این وقایع را در کتب تاریخی‌ی ابن اسحاق‌ها، ابن خلدون‌ها و تاریخ طبری‌ها می‌خوانیم هرگز نخواندیم و نشنیدیم چرا حتا یکنفر از ‌آن 700 نفر کافری! که امام خمینی در خطبه‌شان به گردن‌زدن آن‌ها توسط مسلمین اشاره و افتخار دارد پا به فرار نگذاشت؟ یا التماس و زاری نکرد و‌ ایا دربین این 700 نفر هیچ زن و کودکی و هیچ مریض و علیلی جود نداشت؟
    گیرم که آن‌زمان خبرگزاری سی – ان – ان یی و الجزایری و بی.بی.سی یی در کارنبود تا گردن زدن هفتصد نفر، مثل صحنه‌های جنگ بیروت و خون آمدن از دماغ یک پیر مرد حزب‌الهی را فیلم‌برداری کنند و شب و روز بر صفحه تی – وی نشان دهند ولی انصاف، عطوفت اسلامی! و وجدان بشریت کجا رفته بود؟‌
    این است مهرورزی اسلامی؟
    آیا 700 نفر یهودی معتقد به یکتاپرستی حق‌شان بود که در یک‌روز مثل گوسفند گردن زده شوند ولی بازماندگان‌شان از هالوکوست‌ حق ندارند برای دفاع از جان و ناموس خویش گاه به سهو و متأثر از اشتباه فنی، خانه‌ای را در جنوب بیروت بمباران کنند که مظنون به پناه دادن به دشمن است؟ همان دشمنی که اگر دست‌اش برسد نه 700 که 7 میلیون یهودی جهان را نیز سر خواهند برید؟
    مگر پاپ اعظم چه گفته‌است که رهبران مذهبی اسلامی نگفته باشند؟ پاپ نه از خود می‌گوید که نقل قول می‌کند از کتابی، از رساله‌ای، از نوشته‌ای متعلق به عهد بوق در سنه‌ی 1391 میلادی که پادشاه‌ای بیزانسی صحبت می‌کند با دانشمندی پرشیایی مبنی بر این‌که دین اسلام با خشونت و با شمشیر گسترش یافته‌است و نه با موعظه و التماس. خُب مگر درکتب درسی و مذهبی جور دیگری به ما یاد دادند مگر تازی‌ها وطن خودمان را با چماق و شمشیر تصرُف نکردند؟ مگر شمال آفریقا، شبه جزیره اندولس و روم شرقی را با تعرض و با نیزه فتح نکردند؟ مگر به هرجا که یورش بردند زبان و رسوم و آداب متجّلی و متغّنی آن خطه را محو نکردند و زبان تازی و رسوم بیابانی حجازیان را تحمیل نکردند؟ کجای این نقل قول پاپ ایراد دارد؟
    این اسلام ماست که یک چیزی‌ش می‌شود که با نوشتن یک کتاب تخّیلی‌ی یک هندی گم‌نام، از اوج فلک الافلاک به قعر زمین ناپاک فرو می‌‌افتد و با کاریکاتور یک دانمارکی‌ی بی‌کاره، لرزه به ارکانش می‌افتد و با سُرفه‌ی پدر روحانی‌ی کاتولیک‌ها تُرش می‌کند و دل‌درد می‌گیرد! و یا با دوکلام انتقاد ما از آخوندهای دنیاپرست و از مجریان و از مدافعان خودخوانده‌ تب لرز می‌گیرد.
    عّزت و افتخار و سربلندی دین و آیین‌ای که چند قرن پیش به ما زورچپان کردند اینک با هوچی‌گری‌های خیابانی‌ی هندی‌های مسلمان، پاکستانی‌ها و فلسطینی‌های بی‌کار و علاف گره خورده است و قرار است با اعمال مشمئز کننده‌ی آتش‌سوزی‌ی کلیساها و فحاشی به آیین مسیح تداوم یابد!
    و سومالیایی‌های دایم گرسنه، که بدون کمک مالی و معنوی مسیحیان از همین کاسه‌ی آشی هم که زهر مار می‌کنند محروم می‌‌مانند. اینک در راه دفاع از اسلام و برای اعتراض به آزادی سخن پاپ که به نقل قول از کسی پرداخته است، یک خواهر پرستار عیسوی را در " مگادیشو" به رگبار مسلسل می‌بندند. و آخوند‌های ایران، که همیشه، مثل داستان سلمان رُشدی و حکایت کاریکاتورها، دیر از خواب بیدار می‌شوند، برای جلوگیری از خاموشی‌ی شعله، با پول باد آورده ملت مظلوم ایران، دست به هر هوچی‌گری و انصراف افکار مردم جهان از استبداد دینی خویش می‌‌زنند و با دسته و کتل راه انداختن و خشتک پاپ را دریدن آبروریزی خود و اسلام را دوچندان می‌کنند.
    آیا این انفجار احساسات، این آتش‌سوزی‌ها و این آدم‌کشی‌ها و این تهدید‌ها دلیلی بر تأیید گفته‌‌ی مسیحیان و پاپ اعظم و غیر اعظم‌شان نیست که نقل قول می کند: اسلام با خشونت و با شمشیر توسعه یافته است؟
    آیا واقعا ایراد از چگونگی اسلام ما و از برداشت متولیان مذهب ما نیست؟ آیا همیشه دیگران مقصرند؟
    مردان خدا و مروجین مذهب و این همه بی‌بُردباری!
    مردان خدا و این همه کینه توزی!
    مردان خدا و این همه دوز وکلک!

    2 نوشته شده در Mon 18 Sep 2006ساعت 12:40 توسط حميد کجوري
    GetBC(170);
    16 نظر




    تابستان آلمان و رحمت الهی
    با توجه به هوای تقریبا چهارفصل ِکم و بیش ابری و اکثرا بارانی و اغلب برفی‌ی شمال اروپا، اُمت‌های همیشه در صحنه‌ی این ممالک در آرزوی یک مثقال آفتاب هر روز سر به آسمان، آه می‌کشند و آن آه را با آبجو و ویسکی سودا می‌کنند. در برخورد روزانه با یک‌دیگر، گاه حتا قبل از احوال‌پرسی و چاق‌سلامتی، با توجه به این‌که این‌ها فحش بصورت آب‌دارش، آن‌جور که ما در زبان‌ پُر برکت‌مان داریم، ندارند، برای خنکی‌ی دل یک لعنتی نثار آب و هوا و وضعیت جوی می‌کنند و می‌گذرند. در تابستان‌های بی تاب‌ستان و ابری، کسانی که وضعیت مالی‌شان رو براه و دست‌شان به دهان‌شان می‌رسد و تعداد‌شان هم بحمدالله کم نیست، بار و بنه را می‌بندند و برای فرار از ابر و باران راهی‌ی کشورهای ساحل مدیترانه، کاراییب، جزایر سیشل، هند و سری‌لانکا، حتا اندونزی و تایلند و کجا و کجا می‌شوند.
    اروپایی‌های ساکن شمال این قاره، از جمله آلمان‌ها، امسال اما شانس یارشان بود و تابستانی بس زیبا، گرم و داغ و لذت‌بخش نصیب‌شان شد و هر فامیل بین دو تا سه هزار یورو، بیش‌تر یا کم‌تر، پس‌انداز و ذخیره کرد. شدت گرما، ماشالله، چشم حسود کور، گاه چنان طاقت‌فرسا می‌شد، که حتا مرا، من‌ای را که تمام عمر آفتاب خورده‌ام و قاعدتا باید پوستم در مقابل نوسانات جوی کلفت شده باشد، عاصی می‌کرد و به سایه‌ی درختی پناه می‌داد، گرما این حُسن را نیز داشت که برای مدتی از لعنت‌فرستادن و معصیت‌گویی هم‌ولایتی‌های آلمانی‌ی‌مان در امان ماندیم و ملت وقتی به‌هم می‌رسیدند نیش‌ ِشان تا بناگوش باز می‌شد، دست به سوی آسمان دراز، می‌گفتند خُب دیگه...بیش از این چه می‌خواهیم؟ و بعد همه باهم کِر کِر کِر و هِر هِر هِر می‌خندیدند، انگار آفتاب ندیده هستند که هستند.
    خانم وزیر وزارتخانه زاد و ولد‌شان Familienminister هم دست‌ها را به‌هم می‌سایید و قند تو دل‌اش آب می‌شد و در این تصور باطل غوطه‌ور بود که به یُمن تابستانِ‌ مطبوع امسال، دستِ‌‌کم سال آینده چند ده هزار نفری ذکور و اناث به جمعیت آلمانی الاصل‌شان اضافه خواهد شد، جمعیت‌ای که به دلایل مختلف بشدت رو به نقصان است. ولی خانم وزیر غافل از این‌ است که بسیاری از مردان‌شان از شدت کار شبانه روزی و خستگی‌ی ناشی از آن و افراط در استعمال مشروبات الکلی و قورت دادن دود سیگار "روت هندل و گولووارز" تحفه‌ی لافغانسه، اغلب بی‌بخار و "گلیم اشتنگل" شان فقط به ضرب "ویاگرا " عُرضه‌ی چند لحظه در حالت خبردار ایستادن و سرپا ماندن توأم با تلو تلو خوردن را دارند.
    در تابستان امسال، مثل هر سالِ آفتابی، ملت گروه گروه به کنار رودخانه‌ها، به کنار پلاژها، ساحل‌ها، دریا‌ها و دریاچه‌های طبیعی و مصنوعی یا به چمن پارک‌ها هجوم ‌بردند و بقول خودشان آفتاب تانک ‌کردند.
    زن‌ها و دختر‌های جوان برای چشم هم‌چشمی و برای نشان دادن اندام زیبا و سینه‌های برجسته و بکِرشان، همان مثقال رختی را هم که به عنوان حجاب اسلامی بر اندام داشتند از تن می‌کندند و بدن عریان و خوش‌فُرم را برای نوازش به‌دست نور حیات‌بخش آفتاب می‌سپردند و از نگاه تحسین‌آمیز و رشک انگیز دیگران لذت می‌بردند. خود آلمان‌ها، به‌ظاهر بی‌توجه به این همه پوست و گوشت ولو شده در اطراف، به‌دنبال جای خالی برای پهن‌کردن پتو و تشک بادی‌شان به این‌طرف و آن‌طرف در هم می‌لولیدند تا خود نیز در چشم هم‌چشمی و رقابت، پوست‌ای و گوشت‌ای بیرون بیاندازند و از ثواب دنیوی و اَجر اُخروی سهمی و خیری ببرند.
    در کنار این شهروندان، روشن‌تر بگویم در حاشیه چمن‌ها و در امتداد ساحل‌ها و یا در زیر سایه‌ی درختان، پارازیت‌هایی نیز در کسوت آدمی‌زاد مشاهده می کردی که با نعلین و دشداشه و چفیه و عگال و یا بدون آن‌ها، لاکن با عینک بر چشم و تسبیح در دست، درحال صحبت کردن قدم می‌زدند و چون همه عادت به دروغ گفتن‌دارند ناچار برای قانع کردنِ هم‌صحبتی، گه‌گاه با صدای بلند و با تلفظ غلیظ، بیخ گلو سوگند یاد می‌کردند که: « والله العظیم، شوف شوف انتِ و رَبک ...».
    و البته چشم‌های گرسنه‌شان در پشت عینک دودی به‌سرعت به چپ و راست می‌چرخید تا حتی‌المقدور حظ ‌بصر بیش‌تری ببرند و آمادگی و اشتهای لازم را ذخیره کنند برای منزل، برای برخورد الزامی‌ی شبانه با همسران اکثرن بدریخت، بدبو، زمُخت و چاق و سبیل‌دارشان، که بوی تندِ عرق بدن و بوی گندِ سیر کُهنه در فاصله چند متری از هیکل‌شان متصاعد است و حتا سربازان جنگ‌دیده که شش‌ماه در جبهه و سنگر بدون آب و حمام بسر برده‌اند به سختی می‌توانند بدون ماسک ضد بو و ضد گاز‌های سمی به آنها نزدیک شوند.
    با هیکل‌هایی که در عرض و طول متساوی‌الاضلاع‌اند و هنگام حرکت مثل اردک پاپهنک پاپهنک راه می‌روند. ابر و باد و مه و خورشید و فلک نیز در کارند تا کارخانه تولید‌مثل سازی برای اضافه نمودن یک بجه‌مسلمان دیگر به اجتماع کفرزده‌ی آلمان و وصول 154 یورو ماهانه از دولت بابت هربچه تا سن ۲۷ سالگی‌شان از حرکت ناز نماند. به امید تابستان دیگر و حظ ‌بصر دیگر و تولید مثل دیگر، که گفته‌اند خدا بزرگ‌است، والله العظیم! و انشاءآلله و تعالی که تا دویست سال دیگر آلمانی‌ها در خیابان های برلین و مونیخ و هامبورگ همه عربی و فارسی و هندی و زبان های هوتو موتو بوتوی آفریقایی حرف خواهند زد که هم‌اکنون هم بیش‌از یک‌سوم جمعیت آلمان دورگه هستند،
    بچه‌های خودم اینکلوزیوه inklusive ( inclusive ).
    از اوایل ژولای تا اواسط اوگوستِ امسال یک‌ریز آفتابِ عالم‌تاب تابید و هر کس را به نحوی دل‌شاد کرد. پوستِ سفید رنگ‌پریده و پنیرمانندِ آلمان‌ها رنگ و رویی گرفت و گندم‌گون شد و بیرون از شهر، در مزارع، جوها و گندم‌ها و ذرّت‌ها و دگر محصولات کشاورزی رشد کردند و رشد کردند، حیوانات، از گاو و گوسفند و اسب از پناه‌گاه‌ها و از طویله‌های زمستانی بیرون کشیده و در مزارع سرسبز رها شدند و من که برای ورزش صبح‌گاهی با دوچرخه در امتداد این مزارع به دشت و دمن می‌زنم هوای پاک را تا انتهای ریه می‌فرستم و از استشمام هوای مطبوع و بدون دود لذت می‌برم و از بازی بچه‌اهوهای نیمه وحشی و از دیدن جست و خیز خرگوش‌های بازی‌گوش کیف می‌کنم. آخ زندگی چه شیرین است! بده ساقی می باقی ....
    در منزل، باغ ارم‌ نیز پس از یک زمستان طولانی از خواب بیدار شده است [ +]، گلها و درخت‌های میوه، علی‌الخصوص درختان انگور تند تند جوانه می‌زنند و شکوفه پشت شکوفه از هم باز می‌شوند.همه جای باغ، سبز و خرم شده‌است. گور بابای کاراییب و سیشل و مدیترانه! بهشت من این‌جاست.
    پس از چند هفته تابش بی‌ترحم خورشید و داغ شدن شدید زمین و زمان کم‌آبی اثرات خودرا نشان می‌دهد، زمین و مزرعه‌‌های خشک ترک می‌خورند، کم‌کم و با احتیاط سر و صدای کشاورزها بلند می‌شود و چون مثل ما مسلمانان دعای باران و دعای نُدبه و آیة‌الکرسی ندارند بناچار طبق عادت آلمانی‌‌شان شروع به غرو‌لند می‌کنند و روبه‌آسمان با تحکم باری‌تعالی را مورد خطاب قرار می‌دهند: خُب دیگه بسه! حالا یک‌مقدار باران بفرست! پدر سوخته‌ها انگار نه با خدای متعال بَل‌ با پسر خاله‌شان خرف می‌زنند.
    همسایه‌ها شروع می‌کنند به غرولند کردن از بی‌آبی و کم‌آبی برای گل‌ها و درخت‌های‌شان و حق دارند چون هرچند در آلمان غذا و لباس ارزان به‌دست می‌آید، ولی هزینه هر متر مکعب آب و گاز و هرکیلووات برق و هزینه تلفن و تاکسی سر به فلک می‌زند و هر آلمانی مقتصد را در مصرف آب برای ریختن به پای گلها و درخت‌ها محتاط می‌کند. حتا برنامه‌های تله‌ویزیونی هم به این امر اختصاص یافتند و از بلند شدن سرو صدای بعضی از مسؤلین از کمبود باران و کم‌عمق شدن رودخانه‌های بزرگ کشتیرانی نظیر الب و وزر و راین و دانوب ( Elbe, Weser, Rhein, Donau خبردادند.
    خدا قهر کرده بود و به تلافی کفری که این خاج‌پرستان نثارش کرده‌بودند آفتاب سوزان را مأمور کرده بود برای چند هفته‌آی پوست از بدن نازک این موطلایی‌های چشم آبی بکند. کشیشان درکلیسا‌ها دست به دامن عیسی‌بن مریم شدند و از پسر خدا ! و از روح‌القدس طلب باران رحمت کردند. کلیمی‌ها نیز که صاحب قدیمی‌ترین دین یکتا پرستی هستند، هرچند ما ایرانی‌ها معتقدیم میترای ما قدیمی‌تر است، که ما حالا باکسی سر یکتایی خدا و دین خدا دعوا نداریم و همه بندگانش هستیم . بعنوان همدردی با مسیحیان در کنیسه‌ها جمع شدند و دست به دعا بر داشتند و چون پس از حدود شش هفته بازهم از باران و رحمت الهی خبری نشد مسؤلین کلیسا و غیر کلیسا دست به دامن مسلمان‌ها شدند و از آنها خواستند نماز باران بجای آورند و دعای باران بخوانند وچه وچه بکنند تا شاید دل پروردگار به رحم آید که مسلمانان از مقربین درگاه‌اش هستند.
    و جنین شد که مسلمان‌ها در مساجد جمع شدند و دست به دعا و نیایش برداشتند و سرود الَهُم انی اَسئلُک بعبادک ... سردادند و پروردگار را به پنج‌تن آل‌عبا سوگند دادند و چیزی نگذشت که ناگهان، قربان برم خدارا، پس از چند هفته خشکسالی! باران رحمت شروع به باریدن کرد. یک‌هفته ، دوهفته، سه هفته تمام، همه شب، همه روز رحمت الهی بارید و هی بارید و هی بارید و هی بارید و هی بارید... و به گور پدر هرچه کشاورز و دهقان آلمانی بود رید!
    دنباله دارد...

    2 نوشته شده در Sat 16 Sep 2006ساعت 21:50 توسط حميد کجوري
    GetBC(169);
    15 نظر



    Samstag, September 09, 2006


    اِهِم... اِهِم... Ehem…Ehem
    حدود 12 – 13 سال پیش، پس از گذشت پونزده سال از انقلاب شکوهمند اسلامی، بار سفر بستم و برای دید و بازدید فامیل، عزم وطن کردم. این یک جمله را جه ساده گفتم، ولی در عمل 3 ماه تمام در کنسولگری جمهوری اسلامی در هامبورگ پدرم را در‌اوردند، بی‌هوده اذیت و آزارم کردند، دق مرگم کردند تا مُهر ویزا نقش بر گذرنامه‌ی آلمانی‌ام شد. گذرنامه عنکبوت نشان ایرانی‌ام را چند سال قبل‌اش، علی‌رغم میل قلبی، به‌زور ازم گرفته بودند، گفتند ایرانی با دو گذر نامه؟ ممنوع! می‌دانم حالا وضع فرق کرده‌است.
    در مهرآباد هم یک‌ساعت و بیشتر معطل‌ام کردند و با پرسش‌های عجیب و غریب کلافه‌ام نمودند: چرا تبعیت آلمان پذیرفته‌اید؟ آیا هنوز خود را ایرانی می‌دانید؟ چرا روی کشتی‌های ایرانی کاپیتانی نمی‌کنید؟ کشتی‌های ما به اشخاص تحصیل‌کرده و با تجربه‌ای مثل شما نیاز دارند دلیل امتناع شما چیست؟. حقوق کاپیتانی در آلمان چقدر است؟ هدف‌تان از‌ آمدن به ایران چیست؟ چند تا فامیل دیگر در خارج دارید؟ آن‌ها آن‌جا چه‌کار می‌کنند؟ شغل‌شان چیست؟ چند سال است در آلمان هستند؟
    در مهر‌اباد هر چند بی‌هوده معطلم کردند و نزدیک بود اقوام و فامیل در سالن انتظار تصور کنند در هواپیما نبوده‌ام و کم مانده بود بدون من فرودگاه را ترک کنند ولی اقرار می‌کنم و از وجدان نباید گذشت مأمورین با کمال احترام و با محبت تمام با من رفتار کردند و بخاطر معطلی هم می‌دانم مأمور بودند و ناچار به اجرای دستور. روی سخن من هم با مافوق‌آنها و با سیاستمدارانی‌ست که ترس از ایرانیان دگر‌اندیش در تار و پود‌شان لانه کرده است.
    داستان ویزاگرفتن و مسافرت به وطن بس مفصل‌است که فرصتی دیگر می‌طلبد.
    سه هفته در بوشهر و هفته آخر را در تهران به‌سر بردم. در تهران، وارد هتل که شدیم همراهان گفتند گذرنامه آلمانی‌ات را نشان نده و گرنه بابت هزینه اقامت، دلار مطالبه می‌کنند، آن‌هم به قیمت لابد ۷ تومان! یک‌بار دیگر به مرد رندی و زرنگی هم‌میهنانم برای تلکه کردن مردم آفرین گفتم. با تعارف و پیش‌کش سوغاتی‌‌هایی که دوستان برای این‌جور موارد از بوشهر با خود آورده بودند از این مانع گذشتیم و بجای چند هزار دلار چند هزار تومات دادیم.
    اظهار تمایل من به تماشای کاخ‌های سعدآباد و نیاوران در رأس برنامه بازدید‌ها قرار داشت. جایی که بخش‌هایی از آن‌را در زمان شاه در مراسم سلام عید نوروز و یا هنگام تقدیم استوارنامه‌ی سفرا از تلویزیون دیده بودم و در بلبشوی انقلاب در بهمن و اسفند ۵۷ هم انقلابیون بر صفحه‌ی "تی-وی" نشان داده بودند.
    رفتیم و دیدیم و فهمیدیم که خیلی جاها را اجازه‌ی دیدن نداریم. ممنوعیت از عکاسی در کاخ‌ها از یک طرف، درب ورودی بعضی اتاق‌ها و سالن‌ها نیز قفل و آنها که باز بودند با نوار رنگی، یا بقول بچه‌ها با سیم خار دار ورود را ممنوع کرده بودند و هرکس زورش می‌رسید دیگری را پس می‌زد تا حظ بصر بیشتری ببرد،
    سبک دکوراسیون و مبلمان کاخ‌ها، در آنجا‌ها که اجازه رؤیت داشتیم، چنان غیر منطقی و بی سلیقه بود که هر کس، حتا با هوش کم متوجه می‌شد یاقوتیان حد اکثر سعی خود را بکار برده‌اند تا محیط کاخ را طاغوتی‌تر از آن چه سابق بوده‌است جلوه دهند.
    روز دوم اظهار تمایل به زیارت مرقد مطهر امام نمودم. با مرسدس‌بنز دوستان از شمال به جنوب شهر تشریف‌فرما شدیم. ازدیدن آن‌همه دم و دستگاه طاغوت‌مانند کله‌ام سوت کشید. کمی هم دلم برای حضرت معصومه و امام رضا سوخت که آرامگاه هردوتاشون با هم تو آرام‌گاه مرمرین امام جا می‌گرفتند. درحالی‌که فرش‌ها و قندیل‌ها و ستون‌های مرمرین را تماشا می‌کردم به دوستان گفتم راستی اگر امام زنده بود یک پس‌گردنی به این آخوند‌ها می‌زد و می‌گفت زمانی که در قید حیات بودم چهاردیواری و سقف ساده‌ی حسینه‌ی جماران کفایت‌ام می‌کرد چرا چنین درگاه و برگاه و دم و دستگاهی برایم ساخته‌اید؟ مگر من نعوذ بالله طاغوتی‌ام؟ شما با همین پول می‌توانستید هزاران خانه برای بی‌نوایان از جمله کارتون‌خواب‌ها بسازید تا در سرمای زیر صفرزمستان در پیاده‌روها جان ندهند؟ مگر شما یادتان رفته است خلخالی گربه‌کُش چه بر سر آرامگاه رضا شاه آورد. مگر شما این امت نا‌آرام همیشه در صحنه را نمی‌شناسید همین‌ها که مزار رضاشاه را با خاک یکسان کردند تصور می‌کنید بعد‌از شما چه بر سر مزار من می‌آورند؟
    یکی از دوستان فرمودند فلانی تو خیلی آلمانی فکر می‌کنی! البته درست می‌گویی امام یک پس‌گردنی به این‌ها می‌زد منتها نه به این دلیل که تو گفتی..! و چون فرد مشکوکی به ما نزدیک شد رشته‌ی سخن را قطع کردیم. حین تماشای درون حرم و ضریح، در آن هوای خنک و مطبوع تهویه و کولر، ضمن تحسین هنر معماری و هنر زیباسازی ایرانی، در این فکر بودم چرا آقای خمینی در وصیت نامه مفصل‌اش به بازماندگانش توصیه نکرد از وی بُت نسازند و به یک قبر ساده، به همان سادگی که زندگی کرد، اکتفا کنند، همان‌گونه که بسیاری از بزرگان چنین کردند.
    چه می‌دانم! شاید هم این چنین وصیت کرده بود ولی ملت از‌ ان مطلع نشدند.
    پس از گرفتن چندین عکس و تصویر از مرقد مطهر قدم رنجه نمودیم، حرم و صحن را ترک و وارد دکه‌های فروش شدیم. عکس های فوق یادگاری آن زمان‌اند.
    ***
    در بیرون صحن، در زمانی که دوستان آن طرف جاده در جند متری روبروی درب اصلی‌ی آرام‌گاه، همان‌جا که تسبیح و مُهر و خرت و پرت می‌فروختند، در جستجوی آشامیدنی خنک قدم می زدند، من با تندی و جلدی برای رفع حاجت و تخلیه لیوان چای، حاصل از صبحانه در هتل، وارد دست‌شویی بزرگی شدم که در همان محوطه‌ی بیرونی قرار داشت. چشم‌تان روز بد نبیند! از همان بدَو ورود چنان بوی تعفن ادرار و بوی گند آمونیاک مشام نا مأنوسم را سوزاند و دماغم را آزرد که مصمم به بازگشت شدم ولی فشار دشمن بیش‌تر از آن بود که بدن دستور مغز را مبنی بر عقب‌نشینی بپذیرد. نفس در سینه حبس، سعی کردم حتی‌المقدور از تنفس عمیق به‌پرهیزم، تند و تند کارم را انجام دادم و الفرار...
    بیرون پس‌از گرفتن فاصله از آن جهنم بدبو و کشیدن نفسی عمیق با صدای نسبتا بلند غُر زدم: میلیونها و میلیارد‌ها پول خرج برپایی چنین بارگاه عظیمی می‌کنند ولی عُرضه‌ی ساختن یک مستراح تمیز با کانالیزاسیونی در حد متوسط ندارند که هم درخور این بارگاه با شکوه‌ باشد و هم دماغ زایرین را این‌چنین آزار ندهد. دوستان تند و تند به‌من نزدیک شدند و هی هیش هیش می‌کردند. آهسته‌تر ادامه دادم گفتم من عاشق محیط و آتمسفر روستا‌ها هستم در‌المان هر گاه فرصتی دست می‌داد با پرداخت ۱۵۰ تا ۲۰۰ مارک آخر هفته‌ای را با فامیل یا با دوستان در یک مزرعه و خانه‌ی دهقانی به تنوع در روستاهای مختلف می‌گذرانیدیم. با وجودی‌که در اکثر دهات سیستم کانالیزاسیون وجود ندارد ولی من هرگز بوی بد مستراح به مشامم نرسید و با توجه به بوی تعفن توالت‌ها در آبریزگاه‌های عمومی و خصوصی در وطنم که خلا را نه جایی برای نظافت که برای کثافت می‌پندارند و هرچه کثیف‌تر به‌تر، از روستائیان آلمان می‌پرسیدم چگونه این مشکل را حل کرده‌اند؟ می‌گفتند خیلی ساده، بجای یک چاه سه تا چهار چاه در فاصله‌‌های معین از یکدیگر، با عمق‌های مختلف و متصل به هم می‌سازیم که عمیق‌ترین‌‌اش در دو متری خانه قرار دارد و کوچک‌ترین‌اش در فاصله سی تا چهل متری با تعبیه هواکش. همین...
    این‌ها اگر بلد نیستند چیزی بسازند و از اتومبیل تا واگن قطار و از تانک ارتش تا هواپیمای مسافربری از خارج وارد و یا در محل مونتاژ می‌کنند دست‌کم می‌توانند همت‌ای کنند یک مستراح آبرو داری برای آرامگاه امامان‌شان از خارج کپی و مونتاژ کنند، این که نباید کار چندان مشکلی باشد؟ من حتم دارم توالت‌های آرام‌گاه امام رضا و حضرت معصومه هم به‌تر از این نیست و بی‌چاره زائران که دم بر نمی‌آورند!
    ***
    پوزش می‌طلبم! قصدم نبود موضوع خلا را تا این حد کش بدهم بل‌که می‌خواستم بگویم آن زمان که ما بچه بودیم چون اکثر مستراح‌های وطن، بویزه در روستا‌ها در و پیکری نداشتند و بجای درب و دیوار یک گونی جلو‌اش آویزان می‌کردند لذا ملت از فاصله دور، مبادا کسی را درحین تخلیه غافلگیر بکنند به‌عنوان اخطار با صدای بلند می‌گفتند: اِهِم..اِهِم..
    البته این اخطار را با تُن و صداهای مختلف ایراد می‌‌کردند مثلا اگر کسی عجله داشت و چند بار اهم اهم کرده و طرف تعجیلی انجام نداده بود، این بار با صدای کلفت و عصبانی می‌گفت: اِهِم...اِهُِم...
    یعنی مگر متوجه نیستی من عجله دارم؟ و آن‌که در اندرون بود جواب می‌داد: " ا...هم...ا...ه...م " یعنی می‌دانم عجله داری ولی من هم یبوست دارم یه‌کم دیگر صبر کن! و به این ترتیب این "اهم اهم‌ها" هرکدام برای خود معنا و تفسیری پیدا کرده بودند.
    حالا که تا این‌جا آمده‌ایم اجازه بدهید ما هم با امت یک‌صدا شده و به رئیس جمهور عزیزمان بگوییم آقای احمدی‌نژاد: ِِاهم... ِاِهم...
    « انرژی هسته‌ای حق مسلم ماست »

    ببخشید! بخشی از این پستِ امروز ما بلانسبت شما یه کم اِهم اِهم‌ای شد!

    2 نوشته شده در Mon 4 Sep 2006ساعت 13:16 توسط حميد کجوري
    GetBC(166);
    17 نظر



    Montag, September 04, 2006

    لعنت بر مسخّخین
    پس از مصاحبه‌ی تله‌ویزیونی‌ي علیامخدّره‌ی معفّفه‌ی مکرمّه‌ی محجّبه‌ی وجیه‌المنظر میان‌سالِ متوسط‌‌ الحال خبرنگار «نیو تی-وی» با آیت‌الله‌العظمی السیدالحسن‌النصرالله، یا همان آشیخ حسن خودمان، دامة افاضاته و انعکاس مثبت آن در دنیای پهناور ارتباطات و اطلاعات، از جمله انتشار خبر مسرت بخش‌ آن در وبلاگ اینترنتی"میداف" همه بر شهامت در راستگویی آشیخ‌حسن صد آفرین گفتند و پس از به به و چه چه ها‌ی ملزومه اورا دلداری دادند و نوازش نمودند که: خُب... همه کس می‌تواند اشتباه بکند و صهیونیسم بین‌الملل را دست‌ِِ‌کم بگیرد این‌ دیگر عقده ندارد، غصه ندارد، ناراحتی ندارد. ویرانه‌‌های لبنان را اروپایی‌ها با ( know howو میلیون‌ها یورو ) و برادران عرب نیز با پترو دلارهای اهدایی مرمت خواهند نمود دولت جمهوری اسلامی هم که به هر تفنگ بدست مفتخور حزب‌ا‌‌لهی 12 هزار دلار از کیسه‌ی ملت کلیه‌فروش ایران صدقه می‌دهد. آن هزار نفری هم که کشته شدند، در حقیقت شهید راه الله شدند، هر چند شهادت نا بهنگام‌‌شان دردانگیز و رنج‌آور بود و هست ولی در مجموع جبرا‌ن پذیرند این‌جور تلفات و تا آنجا که ما برادران جوان و قدرتمند حزب‌الله را می‌شناسیم ایشالله تا یکسال دیگر دوبرابر آن را تولید و تحویل حضرت آیت‌الله می‌دهند تا در برنامه شهادت‌طلبی‌های آینده، یا بقول دشمنان، بی‌گدار به آب‌زدن‌های آینده‌، کم نیاور‌ند.
    پس از انتشار مصاحبه همه متفق‌القول بودند که آشیخ در صورت پس دیدن هوا به احتمال قریب به یقین زیر حرف‌اش می‌زند و اصولا کل مصاحبه را انکار و ننه من غریبم در می‌آورد، نویسنده‌ی این سطور اما، با ایمان به ثابت‌قدمی برادر نصراله و پابرجایی و استواری وی در امور جنگی با اطمینان کامل و خاطر‌جمعی عاجل دیدِ دیگر و نظری دیگر داشت.
    دلیل‌ این هماهنگی، همان‌طور که در پست پیشین[ + ] نیز به عرض‌تان رسانیدم، دراین‌است که من و شیخ‌حسن چند نقطه‌ی مشترک در چند چیز داریم که ما را از چند و چون بعضی‌ها متمایز می‌کند. مثلا هردوی ما کمی تا حدودی قطر شکم داریم و مثل همه قطور‌الشکم‌ها خوش‌اخلاق، شیرین سخن، بشّاش و بذله‌گو و پیرو ِمصالحه و مسامحه هستیم و نه اهل جنگ و مناقشه و مرافعه و مجادله.
    از دلیل و مدرک بر اثبات حرفم همین بس که دفتر آشیخ‌حسن در بیروت، علی‌رغم آن دم و دستگاهی که حکومت جیم الف برایش راه انداخته‌است و هزینه‌ی‌ ایاب و ذهاب‌اش از شهرداری تهران، از محل بودجه کارتون‌خوابهای اسمون‌جُل پایتختِ ام‌القرا تأمین می‌کند، هیچی نگفت و صدایش در نیامد، نه تکذیب کرد نه تأیید، نه انکاری نه منکاری! در عوض اما دفتر دوم‌اش در تهران به ریاست حسین شریعتمداری که نه حسین است و نه شریعتمدار، بر طبل و سنج و دهُل کوبید و طبق معمول بدون اجازه آشیخ حسن، در کیهان مغصوبه مدعی شد که: بعله ... من خودم شخصا اصل نوار مصاحبه را بصورت "اوری‌جی‌نال" در گاو‌صندوق کیهان دارم و آنها که می‌آیند و می‌گویند شیخ نصر‌الله این‌جوری گفته و آن جوری گفته و چه گفته و چه نگفته، اظهار ندامت کرده و چه و چه ... لاکن این این‌جوری نیست که این‌جوری بوده باشد. این‌ها همه جاسوس صهیونیسم بین‌الملل هستند و تحریف کرده‌اند سخنان گُهربار آیت‌الله را . احوَط آن‌است که بخورند چماق، این قلم‌به‌دستان و آزاداندیشان که بقول امام راحل ما هر بدبختی می‌کشیم ازدست همین روشنفکر‌ها و قلم‌به‌دست‌ها می‌کشیم.
    شیخ‌حسن بی‌چاره هم نه چیزی داد و نه چیزی گرفت، صُمُ بُکم به گوشه‌ای نشست و هیچی نگفت.
    حالا شما اینجا را داشته باشید تا بنده یک سری به صحرای کربلا بزنم، ذکر مصیبتی بکنم و برگردم.
    **
    تهران - ام‌القرای اسلام
    حاج‌احمدآقا خمینی که معرف حضورتان هست! ایشان یک آدم صاف و ساده و مهربان و بی‌غل و غشی بودند که آزارش به مورچه هم نمی‌رسید، گیرم که بعلت بچه‌آخوند بودن‌اش طبق روال معموله کمی خرده‌شیشه داشت، مثلا با کمک رفسنجانی آن الم‌شنگه را سر آیت‌الله منتظری درآورد یا این‌که مسبب انتشار آن شعر معروف شد که اگر حافظه‌ام درست یاری کند با این دو بیت آغاز می‌شد:
    من بخال لبت ای دوست گرفتار شدم
    تلفن زنگ رد و من یکدفه بیدار شدم
    یک‌نفر گفت که برخیز فلانی مرده
    من زجا جستم و بشکن زدم و هار شدم.
    ولی در مجموع از وقتی که امام فرمودند: لاکن احمد نباید بشود رئیس‌جمهور! احمد هم ماست‌ها را کیسه کرد و دندان پست ریاست جمهوری را با کلبتین کشید و انداخت دور. و اصولا قید هر ریاستی را زد و شخص‌بنده حاضرم سوگند یاد کنم اگر ‌شده بود یعنی اگر رئیس‌جمهور شده بود از پروفسور احمدی نژاد صد در هزار به‌تر عمل می‌کرد، دست‌کم این چرندیات را تحویل ملت نمی‌داد. او پس از دستور امام خر خودش را می‌راند و کار به کار کسی نداشت. نه چندان در امور دولتی دخالت می‌کرد نه غیرچندان در امور غیر دولتی؛ یعنی هم کسی بود؛ هم کسی نبود. شمه‌ای از روشنفکری و آزاد منشی‌ خویش را در سخنرانی‌های متعدد و مکرری که به مناسبت‌های مختلف، مثلا در نماز عبادی سیاسی و کمرشکن جمعه‌ی دانشگاه یا در مصلای بزرگ تهران یا در آرامگاه پدر مرحوم‌شان برگزار می‌کردند نشان دادند و به‌گوش امت همیشه در صحنه ‌رسانیدند و بنده با گوش خود از طریق بلند‌گوی اینترنتی شنیدم که می‌گفت: لاکن دعوای اسراییل و فلسطین چه ربطی به ما دارد؟ ما هزار درد بی‌درمان و مشکل لاینحل تو اجتماع‌ خودمون داریم که در اولویت قرار دارند، آنها اونطرف دنیا ما اینطرف دنیا. ما چکار به آنها داریم. فلسطینی‌ها و یهودی‌ها پسر‌عمو هستند؛ تو سر هم بزنند تا خسته بشوند! امروز با هم دعوا می‌کنند فردا باهم صلح می‌کنند. به ما چه مربوط که تو کارشون دخالت بکنیم و کاسه از آش داغ‌تر بشویم؟
    هی گفت و گفت تا کاسه‌ی صبر و شکیبایی رهبر لب‌ریز شد.
    در یکی از ‌روزها در جلسه‌ی مجمع تشخیص مصلحتِ نظام، که احمد‌اقا هم عضوش بود و همه آخوند‌ها مثل بچه‌ی آدم چهارزانو نشسته و مصلحت نظام را تشخیص می‌دادند، حاج‌احمدآقا ناگهان چرتش پاره شد و متوجه شد صحبت از تصویب بودجه کلانی توسط مجلس شورای آخوندی برای کمک‌رسانی‌ی مجانی به فلسطینی‌های مفت‌خور است، به انضمام تمدید بخشش نفت ارزان به ثمن بخس به سوری‌های همیشه‌گدا. اینجا بود که احمد‌آقا منفجر شد. گفت: ما هنوز مستضعفینی تو مملکت خودمان داریم که به نان شب محتاج‌اند؛ حرام‌شان باد این فلسطینی‌های لندهور. حرام‌شان باد این سوری‌های بی‌چشم و رو که نفت مارا می‌برند و درجلسات شورای همکاری به اصطلاح خلیج، جزایر سه‌گانه مارا به برادران عرب‌شان حاتم‌بخشی می‌کنند و عارشان می‌آید نام حقیقی خلیج همیشه فارس را بر زبان بیاورند! مگر ما چه چیزی به اینها مدیونیم واصولا چه نیازی به این برادران نا برادر داریم؟
    احمد آقا آن‌روز خیلی تند رفت هی گفت و گفت تا این‌که رفسنجانی‌ی مکار، با اشاره‌ی رهبر همیشه‌بیدار آستین گشاد احمد‌آقا را گرفت و اورا به اتاق بغل بُرد. گفت: آق‌احمد آین حرفها چیه که می‌زنی و آتو دست منافقین می‌دهی؟ تو فکر می‌کنی آقا خودش این مسایل را نمی فهمه؟ فکر میکنی ما بلانسبت مغز خر خورده‌ایم؟ پسر‌جان مشکل در جای دیگر است. ما هم می‌گوییم گور بابای فلسطین و پلسطین و خاور دور و نزدیک‌اش، ماهم می‌خواهیم سر به تن‌ هیچ‌کدام‌شان نباشد لاکن تا آمریکا و اسراییل سرشان تو خمره‌ی خاورمیانه و فلسطین گیر است و بزن بکُش تو آن خطه حکم‌فرماست کسی اینجا کاری به کار ما ندارد و خطری متوجه حکومت اسلامی‌ی نابِ محمدی‌ی ما نیست.
    احمدآقا که شیرفهم شده بود نگاه سفیه اندر عاقلی به رفسنجانی انداخت و با چشمکی لُپ‌های "رفسی" را کشید و گفت: رفی جون! ای ناقلا... تو خیلی سیاسی‌ میاسی‌مدار هستی‌ها ... و رفی‌جون در حالی که دستی به ریشه کوسه‌اش می‌کشید گفت: احمدی جون تو حالا کجاشو‌ُ دیدی؟
    چند روز بعد احمد آقا در سخنرانی نمازجمعه‌ی دانشگاه فرمودند: لاکن گور پدر هر چه فلسطینی‌ست! ما به این دلیل تنور جنگ فلسطین و اسراییل را گرم نگه‌میداریم که برقراری صلح در آنجا مساوی با پایان حکومت اسلامی ما در اینجاست.
    البته او، با وجودی‌که مثل اکثر اوقات از روی کاغذ می‌خواند، به این روانی که من گفنم صحبت نکرد و طبق معمول چند تا تپُق زد ولی منظورش در نهایت همین بود.
    نشان به این نشان چند روز بعد سر احمدآقای بدبخت را تا خرخره زیر آب کردند و فرستادندش آنجا که بهشتی با 72 تن یارانش رفته بود.
    ***
    لبنان، لبنان فریب‌خورده
    آنها که از طهران آمده بودند و جیب‌های گشاد شیخ‌حسن را پُر از دلار کرده و همزبان با سوری‌های موذی تو گوش‌اش آیه‌ی گروگان‌گیری و پیروی از حماس زمزمه کرده بودند خود هرگز باور نداشتند صهیونیست‌‌ها چنین انتقام وحشتناکی بگیرند و برای آزادی دو گروگان‌ قیصره‌ای به آتش بکشند و تو کاسه کوزه‌ی لبنان و سوریه و جمهوری اسلامی،گُل به جمال شما، برینند.
    ولی چه باک ؟ این‌ها ( تهران-دمشق)دستی از دور بر‌آتش داشتند و شیخ‌حسن بی‌چاره را به جلو هُل داده بودند. قبول می‌کنم، آشیخ‌حسن هم یک آخونداست ولی آخوندی‌ست وطن پرست؛ او تن‌اش هنوز درست و حسابی به تن آخوند‌های مردِ رند و بی‌وطن نخورده‌است! هنوز خام و غوره است، هرچند سعی می‌کند "مویز" جلوه کند. دل‌اش می‌سوزد برای لبنان مظلوم‌اش. آخوند‌های تهران گول‌اش زدند، سیخ‌اش کردند. او آتش می‌گیرد وقتی می‌بیند حریف تنومند به تلافی سهل‌انگاری وی و گول خوردن‌اش از اغیار، وطن‌اش را با خاک یکسان کرده‌است. اظهار ندامت می‌کند، به علیامخدره می‌گوید نمی‌دانستم کار به آینجا‌ها می‌کشد! نمی‌دانستم لبنان عزیزم را به ‌اتش می‌کشند... خدا لعنت کند مسخّخین ( مسخ‌کنندگان) را.
    ولی شریعت‌مداران در تهران نهیب‌اش می‌زنند، غیر از او آخوند‌های دیگری هم در لبنان و سوریه خوابیده درنمک دارند. دلم برای اشیخ می‌سوزد و نگران‌اش هستم.
    شما چطور؟

    پ.ن
    بیش از یکهفته‌است حاشیه "میداف" در ایران فیلتر شده است ولی ما بروی مبارک خودمان نمی‌آوریم.

    2 نوشته شده در Sun 3 Sep 2006ساعت 1:13 توسط حميد کجوري
    GetBC(165);
    7 نظر










    This template is made by blog.hasanagha.org.  


    This page is powered by Blogger. Isn't yours?