Battan

  مطالب گذشته  
  • صدای تغییر یا صدای انقلاب؟

  • خاتمی چرا آمد؟ چرا رفت؟

  • چهارشنبه‌سوری و نوروز، خاری در چشم آخوند؟

  • اتحاد به هر قیمت؟

  • در کنفرانس مونیخ چه گذشت؟

  • آقای حماس، بس است فرصت‌سوزی!

  • کاش ما هم دختر بودیم

  • الغدیر، خزعلی، نوروز

  • اندر چگونگی داغ شدن خودم، بجای لینک

  • رأی منفی در" بالاترین"


  • Dienstag, Januar 23, 2007

    بسمه تعالی و بهی نستعین و الحمد و لیلاه رب‌العالمین

    لاکن این‌ها که می‌آیند و می‌گویند ما هستیم ملت، ما هستیم امُت و می‌آیند و می‌گویند ما می‌خواهیم آزادی، ما می‌خواهیم رفراندوم و هی می‌آیند و می‌کُونند تظاهرات و می‌کُونند تجمعات، و اغتشا‌شات، و شلوغ آلات...
    اين‌ها، اين شما ها، عاقل باشید، شما ها ساکت باشید، نکنيد اين طور که بوکونيد ايراد دولت اسلامی را و بوکونيد تضعيف اسلام عزيز را، و بیایید و بوکونید رییس جمهور محبوب را...مظلوم را...شما رفراندوم می‌‌خواهید چه بوکونید؟ ما که خر نیستیم بدهیم اجازه این رفراندوم را تا شماها بیایید و نابود بکنید این حکومت الله را؟ شما فکر این را کرده‌اید که ما پاسخ ائمه اطهارچی بدهیم؟ پاسخ نکیر و منکر چی بدهیم تو اون دنیا؟ اگر بیایند و بپرسند شماها کجایودید؟ دادید اجازه این همه‌پرسی را؟
    من توصیه می‌کنم به برادران بسیج و به خواهران بسیجه و به انصار حزب‌الله و به خوهران زینبه! بزنید اینها را با چماق، آدم بکنید این ها را باچماق، چماق خوب است، چماق ثواب دارد !
    در حدیث آمده است : یا ایها‌الذین آمنو و ُمؤمنو اَخذُو الَچُماق فی ایَدیکُم و یَفردوُن فی‌الِمَغزالانِسان وَالحیوان و لا تخَف اِنکُم واردُون فیِ‌‌الِجِنه و اِنهُم شیرجه فی‌الجَهنم. اِنَ‌اللهِ یُحِب‌ُالچماقین ...
    یعنی جه؟ یعنی شما چماق را تو دست‌تان بگیرید و فرود بیاورید بر مغز انسان و حیوان و خوفی هم نداشته باشید، شماها این‌شالا به بهشت وارد و اونها به جهنم سرازیر خواهند شد. بدرستیکه خداوند چماقداران را دوست می‌دارد....
    حالا چرا حدیث تفاوتی بین انسان و حیوان قایل نشده‌است؟ شما نمی‌دانید؟ بنده می‌دانم.
    اگر فرض بفرمایید کسی بیاید و روی دوتا پاهایش راه برود، ما نمی‌توانیم بیاییم و بگوییم این انسان هست! مرغ هم روی دو تا پایش راه می‌رود، گوریل هم روی دوتا پایش راه می‌رود، صدام ملحد عفلقی هم روی دوتا پاهایش راه می‌رفت، خُب ما که نمی‌توانیم بیاییم و بگوییم این‌ها انسان هستند!
    *
    بنده هم نصیحت می‌کنم این خانوم‌ها را، این ضعیفه‌ها را و این جمهور مردم را ... هی نگوئيد امت می خواهد آزادی، امت می‌خواهد دمکراسی! این یعنی چه؟ امت ساکت باشد! امت عاقل باشد! امت شلوغ نکند! مگر اينجا ممالک فرنگستان است که شما مي‌خواهيد دموکراسی؟ مگر اينجا ممالک آمريکا است که شما مي‌خواهيد آزادی؟ من تو دهن آزادی می‌زنم، من تو دهن دموکراسي مي‌زنم، من تو دهن رفراندوم می‌زنم. امت ساکت باشد! من خودم امت درست می‌کنم، من نصيحت مي‌کنم اين امت را! نکنيد اينطور که بوکونيم شما را بيرون ازاين مملکت و بياوريم بجای شماها يک امت ديگر را... همون امت همیشه آواره را!
    شما ديديد، شما ملاحظه فرمودید، اونها شلوغ کردند و فرار کردند ازاين مملکت، اون پدر کرد و بيرونش کردند ازاين مملکت، در بُرج شهريور، سنه ۲۰، و اون پسر کرد و بيرونش کردند از اين مملکت در بُرج بهمن، سنه ۵۷ .... وما کردیم و بیرون مان کردند از این مملکت در پونزدهم بُرج خرداد 1341 حالا شاید هم شونزه خرداد 1342 بوده است، بنده درست یادم نیست، شما بهتر یادتون هست... حالا هم می‌خواهند بیرون بوکنند ماها را از این مملکت، این دفعه با رفراندوم...
    لاکن ما حالا آمده‌ايم و اونها رفتنه‌اند و اگر ما برويم اونها برمي‌گردند و اگر اونها برگردند ما می‌رویم و هر چقدر اونها بروند ما برمی‌گرديم و هر چقدر ما برگرديم اونها مي‌روند و اصولا انقلاب ما با همين جور رفت و آمدها شروع شد ...
    *
    اُمت ساکت باشد، امت خاموش باشد، هی نگوئيد اقصاد مملکت کذا و کذا شدهَ است. من بارها تذکر داده‌ام اقتصاد مال خر است... لاکن بنده نمی‌خواهم شما خر باشيد، بنده می‌خواهم شما آدم باشيد شما اقتصاد می خواهيد چه بوکونيد؟ شما اگر ملاحظه می‌فرمائيد در ممالک عَن‌گلَستان يا در ممالک فرنگستان اقتصاد مملکت توسعه پیدا کرده است، اين معنا دلالت بر اين دارد که اونها همه خر هستند، لاکن شماها خر نيستيد شماها بلا نسبت آدم هستيد، شماها اقتصاد می‌خواهيد چه بوکونيد؟ اين اقتصاد که مي‌گويند، این فقط یک کلمه است.
    شما می‌دانید اگر همین‌جوری به این شلوغ‌بازی‌هاتون ادامه بدهید و هی دنبال این آقای رفراندوم بدوید، دیگه همین قحطی و گشنگی و بدبختی و توسری‌خوری هم که الآن دارید دیگه ندارید...
    *
    بنده خودم در رساله‌ی: الانحار بالتحرير في‌الزمهرير والتقرير بالعنزار في‌الاَنظار وَالادبار، کشف کرده ام و تحريرکرده‌ام و نگارش کرده‌ام که : « الاقِتصاد بَهرالانِسان کِما عينهُو اليُونجِه بَحر َالحَيوان » يعنی چه ؟ يعنی اقتصاد برای انسان مثل يونجه برای حيوان است!
    لا کن شما بحمدالله حيوان نيستيد، شماها آدم هستید، ما برای خربوزه انقلاب نکرديم، ما برای اسلام انقلاب کرديم و برای انقلاب انقلاب کرديم و شما نکرديد و ما کرديم... انقلاب را... و این اينجوری نباشد که يکی بوکوند يکی نکوند، وحدت کلمه حفظ بشود.
    هی نگوئيد ما فکر می‌کنيم ممکن‌است يکروز اين‌جور بشود و فکر مي‌کنيم ممکن‌است يکروز اونجور بشود .. شماها غلط مي‌کنيد فکر مي‌کنيد، اصولا فکر کردن به شما نيامده است، این رهبروامانده، این علی گدا، اين آقا، که حالا بنده نمی‌خواهم اینجا اسم‌اش را بیاورم... این خودش ولی امر‌است، این خودش ولايت مطلقه است، اين خودش به جای شماها فکر می‌کند...
    ايشون اگر تشخيص بدهد اين کار درست است، مي‌گويد خُب بروید بوکونيد! درست است،
    و اگر تشخيص بدهد اون‌کار درست نيست، مي‌گويد نکونيد درست نيست...
    شما دیگر چرا مغز خودتان را و افکار خودتان را اینجوری و اون‌جوری خسته می‌کنید؟
    *
    لاکن اینها که می‌آيند و می‌گويند اگر يک مغز به جای ۷۰ ميليون مغز فکر بکند اون مغز پوک مي‌شود، عليل می‌شود ...ترک برمي‌دارد، از جايش جُم می‌خورد، پيچ‌مهره‌هايش ُشل مي‌شود ...چه مي‌دانم... قلوه سنگ و قورمه‌سبزی...
    این... شما ها گوشت‌تان به اين حرفها بدهکار نباشد، اينها حرفهای طاغوتی است، شما اين حرفها را ازاين گوشت داخل و از اون گوشت بيرون بوکونيد،
    اينها همه‌اش تقصير آمريکا است، اين‌ها، این آقای آمریکا، این‌ها نفت مارا بردند بجايش مجتمع صنعتی به ما تحويل دادند، ثروت مارا بردند بجايش ناو جنگی به ما تحويل دادند، پول مارا بردند و بجايش جت جنگی به ما تحويل دادند، چه مي‌دانم آدامس و بمبوله بما تحويل دادند.
    ما طياره جنگی می‌خوا هيم چه بوکونيم ؟ مجتمع صنعتی می‌خواهيم چه بوکونيم ...؟ مگر ما در صدر اسلام جهاز جنگی داشته‌ايم که حالا داشته باشيم؟ مگر ما درصدر اسلام مجتمع پترو...پترو...پترو چی چی داشته‌ايم که حالا داشته باشيم؟
    اينها، اين آقای آمريکا، اينها... رجال ما را بردند و بجايش استاد و دکتر و پروفسور به ما تحويل دادند... اينها جوانان عزیز ما را گمراه کردند، آن‌ها را بردند و به‌جايش مهندس و روشنفکر به‌ما تحویل دادند...
    *
    مگر ما چه مي‌گوئيم ؟ ما مي‌گوئيم آقاي مهندس! آقای روشنفکر! تو غلط می‌کنی که فکرت روشن شده‌است... مگر فکر ما تاريک است که فکر تو روشن شدهَ است؟ ما مي‌گوئيم ما اين همه کوير داريم... این همه بيابون داريم... زمين لم‌يزرع داريم ...مسیله داریم... لاکن اين ککه، اين روشنفکر، این آقا رفته است وسط دريا چال کنده است که می‌خواهد چه بوکوند..؟ می‌خواهد نفت در بياورد....
    خب اين آقا نمي‌داند اين نفتی که اين جوری در بيايد و با آب قاطی بشود، این نفت دیگه بدرد عمه رفسنجانی می‌خورد...ما همچين نفتی مي‌خواهيم چه بوکونيم...؟
    آقای روشنفکر! آقای مهندس! ما هر بدبختی می‌کشیم ازدست شماها می‌کشیم ...از دست همين شما جوانها می‌کشیم، ما هر رنجی داريم از دست همين دانشجو‌ها داريم...اينها به اسافل خودشان می‌نازند، اینها به اجداد خودشان افتخار می‌کنند! می‌گويند اسافل ما برای ما مهم هستند، مي‌گويند ما هستيم فرزتدان داريوش... ما هستيم فرزندان کوروش...مي‌گويند اینها براي ما محترم هستند، اين آقایون نمي‌دانند که اين اسافل آقایان؛ این آقای کوروش ، این آقای داریوش، اینها دو هزار و پانصد سال ما را مستعمره کرده بودند... این‌ها می‌خواستند نابود بکنند اسلام را ... حکومت لاییک و حزب کمونیست می‌خواستند اینها
    *
    لاکن بنده مي‌دانم... اين تخم لق را اين آقای آمريکا توي دهان اين آقایون اندازيده است...انداخته‌است... بنده به علمای اعلام و به آيات عظام و به حجج اسلام توصيه مي‌کنم و نصيحت مي‌کنم درس عبرت بگيرید از این هاشمی، از این مغول‌زاده و از اون ملای طبسی، از اون واعظ حبشی، شما هم عروس هاي حامله‌تان را بفرستید آمریکا، بفرستید کانادا، برای وضع حمل! اين نوه های شما اين اولادهای شما اونجا متولد مي‌شوند و اگر مثل خودتون زياد خر نباشند می‌توانند بعدها اونجا رئيس جمهور بشوند، مگر اين آقاي دبليو دبلیو چه جوري رئيس جمهور شد ؟ و ما اين شاءالله، در آينده، اين آمريکای مستکبر را اين جوری تسخیر می‌کنیم و تصرف مي‌کنيم و فتح می‌کنیم و نفوس اسلام را این‌جوری اونجا توسعه می‌‌کنیم و این‌شالا از مملکت‌شون يک بی‌غوله و یک زباله دانی، درست می‌کنیم... اينشا الله...و این‌جوری تنبیه‌شون می‌کنیم این‌شالا ...و اين جوانها هم که اين‌جاها شلوغ مي‌کنند، بيرونشون مي‌کنيم این‌ها را...اين شالله...ما اين‌جور آدم‌ها را می‌خواهیم چه بوکونیم اینجا...؟ بجای این‌که بروند مسجد دعا بکنند، می‌آیند و هی شلوغ می‌کنند و هی آزادی می‌خواهند و هی رفراندوم می‌خواهند، هی ماهواره و اینترنت و چه و چه مي‌خواهند؟ بروند همونجا پناهنده بشوند...
    بنده هم اینجا دعا می کنم برای شماها ... که این شالله همه شما به رحمت خدا بروید و ما اینجا به‌کار و کاسبی مون برسیم .... السلام و عليکم و رحمة‌الله و برکاته...
    آهاي بچه يک قند‌پهلو بیار...خسته شدم... هِخ تُف ...



    Montag, Januar 15, 2007

    نامه یک برادر حزب الهی

    میداف جان اگر تو اصرار داری که جنگ ایران و عراق را خصومت بین دو نفر ( خمینی ) و ( صدام ) قلمداد کنید این نهایت بی لطفی شما باید باشد به امام خمینی اما از آنجا که تصور نمی رود که اینقدر با محبت باشید که این جنگ را حاصل خصومت دو فرد مذکور بدانید ناچار باید اعتراف کرد که مثلا خمینی مزدور بوده و همانطور که اربابش از او خواسته عمل کرده اکثر روزنامه نگاران و سیاستمداران مستقل و آزادیخواه اذعان کرده اند که جنگ ایران و عراق جنگی بود که توسط آمریکا و رژیم اسرائیل برای تضعیف این دو کشور اسلامی به وقوع پیوست و امریکا که نفوذش را در ایران از دست داده بود برای انتقام از ملت ایران و سرکوب ملت ایران صدام و خمینی مهره‌ های خود را تشویق به تهاجم وحشیانه به ایران کرد و تصور می کرد که در مدت کوتاهی ایران را محو خواهد کرد اما به کوری چشم امریکا و رژیم صهیونیستی و خمینی و صدام مزدور و امثال او مردم ایران سر بلند از این جنگ بیرون آمدند بدون اینکه یک وجب خاک خود را به دشمن قدار خونخوار ببخشد این در حالی بود که تمامی کشورهای ستمگر و متجاوز چون آمریکا و انگلیس ،فرانسه و .... پیشرفته ترین تسلیحات نظامی و اطلاعاتی و امکانات اقتصادی را در اختیار صدام گذاشتند و کشورهای مرتجع عرب از هزینه دلار های نفتی شان در پشتیبانی صدام دریغ نکردند حتا کشور هیتلری آلمان که شما کاپیتان در این ایام در راحتی و آسایش بسر می بردید سلاح های شیمیایی کشتار جمعی در اختیار صدام گذاشت که اسیبهای فراوانی به مردم ایران وارد کرد ( شما ناخدا آیا شده که یک بار به این جنایت دولت هیتلری و فاشیست المان اشاره کنید !!!) رابرت فیسک خبرنگار بزرگ و مستقل سابق رادیو بی بی سی اخیر در مقاله ای در روزنامه ایندیپندنت نوشته : صدام هیولایی بود که توسط آمریکا و انگلیس ورژیم اسرائیل به تحریک خمینی به جان مردم ایران انداخته شد ودر پایان ماموریت نافرجام توسط همین کشورها از دور روزگار محو شد ! در همین مقاله رابرت فیسک اشاره می کند که در یک پرواز در ابتدای جنگ ایران و عراق که به بغداد داشته است با یک تاجر و دلال اسلحه المانی کنار هم بود هاند که مامر حمل اطلاعات بسیار سری نظامی از طرف آمریکا برای صدام بود هاست میذاف جان تو در ایام شاه در آرامش در المان زندگی کردید بدون این که رنج دیکتاتوری شاه را بچشید و در مبارزات مردم ایران سهیم باشید در ایام جنگ هم هیچ گونه آسیبی تو نرسید و رنج جنگ را تو حس نکردید الان در ایام صلح آزادیخواه شده اید !!! شما خودت خوب می دانید که خمینی با فروش ملت ایران به صهیونیست ها و سیا و موساد زندگی تفیلی داشت و حالا خامنه ای هم دارد و داشته میداف جان بند ناف خامنه ای و احمدی نزاد به غده سرطانی اسرائل متصل است میداف جان همان قدرت ازلی که صدام را با آن همه اقتدار و ارتش و جیش اشعبی و گارد ریاست جمهوری به مجازات رساند همان قدرت قاهر گلوی کثیف و حرامخوار خامنه ای و اربابان صهیونیستی اش را خواهد فشرد و از چنگال مرگ ذلت آور گریزی نخواهد داشت وان ربک لبا لمرصاد دیدید که همان آخوند پیرخرفت حدود 17 سال پیش با نوشتن نامه ای به گورباچف آبروی ایران و اسلام را برد و آن روز ها من بچه ای بیش نبود و دید دریک جا گروهی روشنفکر می گفتند و می خندیدند و خمینی را مسخر می کردند که این آخوند مرتجع دانشگاه نرفته چطور به خودش اجازه داده است که پرقدرت ترین حکوت ؤزیم سوسیالیستی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی را حکومتی در حال اضمحلال و نابودی می داند و این ختنه نکرده ها را می خواهد در سن 70 – 80 سالگی ختنه بکند و مسلمان بکند زهی حماقت و زهی جسارت .... ویکی از این روشنفکران گفت حال ببینید بزودی ایران کمونیستی خواهد شد سه سال نگشته بود که پیش بینی آن پیر مرد خرفت دانشگاه نرفته درست از آب در آمد ...خمینی گفته بود که آبرو مندانه ترین کار برای صدام برای فرار از مذلت تنه و تنها خودکشی است 25 سال بعد این گفته ملای مرتجع خرفت درست ازآب در آمد در ایام جنگ خطاب به رژیم های مرتجع عرب که تمام امکانات خود را در اختیار صدام گذاشتند هشدار داد که صدام آنها را هم مورد تجاوز قرار خواهد داد واینچنین شد و 10-15 سال بعد از اینگفته ملای احمق مورد نظر تانکهای بعثی کویت و عربستان را مورد تهاجم قرار دادند .... خلاصه کلام من نمی خواهم از آخوندها و خمینی دفاع کنم اما می خواهم بگویم آخوندها ابلیس هستند و مزدورو حاضرند ایران را زیر زنجیر تانکهای آمریکایی ببینند !!! وطن این ها ایران نیست اینها از تبار پیغمبر نیستند اینها از تبار شیطان هستند اینها اگر جرأت دارند بیایند توی خیابان بدون بسیجی و گارد خواهی دید که مردم چوب توی کون شان می کنند !!! حرف آخر اینکه تو می گویی در همه بندرها در دنیا عشق بازی کرده ای ولی من هنوز نمیدانم دستت به مادر و خواهر من هم رسیده است یا نه و اگر هم رسیده من لابد خبر ندارم چون آن موقع بچه بودم من این نوشته را در صد 100 وبلاگ دیگر پست خواهم کرد مرگ بر آمریکا و انگلیس و رژیم صهیونیستی مرگ بر خمینی و خامنه ای و خاتمی و میداف و سایر صهیونیستهای مزدور وبلاگستان سرنوشت خامنه ای ملعون همان سرنوشت صدام است او وصدام در یک جهت و در خدمت یک ارباب بودند منتها توکاپیتان جاسوس یک کشتی بودی و او قلدر و رهبر یک کشور ..اگرتو مجال می یافتید همان کاری را می کردید که صدام و خمینی و خامنه ای کردند و کرد.. نوشته اید که سر و مر و گنده هستید نعمتهای این دنیا را که سیا و موساد در اختیار می گذارند به کود تبدیل کن اما انشا الله بزودی سرطان بر آن وجود عزیزت چنگ خواهد زد و زمین از پیکر جاسوست برای ابد ابستن خواهد شد . بنشین و صبر کن کمی هم به آخوند ها فکر کن و به آمریکا فکر کن و به اربابت اسراییل و صهیونیستها فکر کن ای کاپیتان مزدور مرگت باد.




    تحریم آری یا نه ؟
    با تلفن با عزیزی در ایران در تماس بودم. پس از احوالپرسی و خوش و بش و تبریکات متقابله بابت اعدام صدام کافر ملحد عفلقی، که تعدادی چند از قوم و خویش و فامیل مارا هم در جنگ و کدورت و خصومت شخصی و خصوصی‌اش با امام خمینی( ر.ه.دال. ذال. سین. شین.) به شهادت رسانیده است، آرزو کردیم که این‌شالا نوبت به خامنه‌ای و رفسنجانی و رییس جمهور کریه‌المنظر و بقیه ملعونین ایران‌ستیز هم برسد، تا از فیض آن، به حول و قوه الهی، جام زهر یا شربت شهادت را، نه مثل ارباب‌شان شفاهی، که در عمل نوش جان بفرمایند. منتها با این تفاوت که دستور العمل و فلسفه‌ و منطق امام‌شان، در باره آنها نیز اعمال شود که می‌گفت: لاکن آخوند محاکمه لازم ندارَه! فقط هویت‌اش معلوم بشَه کافی‌یَه! و اعدام باید گردد!
    *
    آن عزیز مقیم ایران گفت فلانی چی دوست‌داری برات بفرستم؟
    گفتم تو چی دوست داری من برای تو از آلمان بفرستم؟
    گفت والله اینجا، در حاشیه خلیج‌فارس، به یمُن نزدیکی با شیخ‌نشین‌ها، همه جور جنس، از شیر مرغ تا جان آدمیزاد بدست می‌آید! نه ملالی در کار و نه نیازی به ارسال آن از اروپا و آمریکا‌!
    تو بگو چی برات بفرستم؟ آیا گز اصفهان، سوهان قم، آجیل فرد اعلای تهرون، زولبیا و بامیه و حلوا‌مسقتی بوشهر دوست داری؟ یا...
    گفتم البته که دوست دارم، ولی بةکوری چشم آخوندها کمی چاق شده‌ام و شیرینی میرینی چاق‌ترم می‌کند. چون می‌دانست عاشق مطالعه هستم گفت: کتاب متاب سیت بسی ُبکنُم (برایت بفرستم؟).
    گفتم آری، فلان و فلان و فلان بسی بُکُن(بفرست) و یک مقدار کمی هم ادویه‌جات و زردچوبه و سبزی خشک(ترخون، گشنیز، شنبلیله) تا مرا بیاد ولایت بیاندازند بوی آنها، و بیاد عطاری‌های بوشهر بیاندازند عطر آنها، و... همین!
    گفت همین؟ چشم! همی‌صبا بسی می‌کُنُم. (همین فردا می‌فرستم)
    نشان به این نشان که فوری دست‌بکار شد و پاکت و بسته‌ را آماده کرد و با پست هوایی ارسالید. این مال هفته پیش بود.
    همین امروز، در آشپزخانه، نشسته بودیم و داشتیم قهوه میل می‌کردیم که دق‌الباب کردند و پاکتی را که بوی ایران می‌داد بدستم دادند. چه سریع!
    کتاب بود و فلان بود و بهمان بود ولی اثری از ادویه و مخلفات‌اش نبود! یا للعجب! چی شده؟ چرا ؟ به چه دلیل؟
    تلفن زدم و وصول را با سپاس و تشکر خبر دادم و جویای دلیل؟ ولی نگذاشت من به سخن برسم.
    گفت: فلانی چه نشسته‌ای که اولین آثار تحریم سازمان ملل به ما رسید و فرستادن هرگونه مواد غذایی به کشورهای اروپایی، که تحریم را در سازمان ملل تأیید کرده‌اند، ممنوع شده‌است. نه اینکه ایران ممنوع کرده باشد! نخیر، بل‌که کشور‌های اروپایی ورود هرگونه مواد غذایی را ممنوع کرده‌اند.
    گفتم فکر نمی‌کنم بدین دلیل باشد! لابد ویروس می‌روسی در ایران شیوع پیدا کرده‌است! و...
    گفت والله بجز ویروس آخوندی که سالها‌ست دامنگیر ماست از ویروس دیگری خبر نداریم!
    *
    من هنوز شوکه هستم! چون اینجا در آلمان و اصولا در کشورهای اروپایی صدها مغازه کوچیک و درشت ایرانی وجود دارند که صاحبان‌شان و کارمندان و کارگران‌شان با ورود و فروش اجناس ایرانی امرار معاش می‌کنند. یعنی این دولت‌های اروپایی به‌عمد تعداد زیادی را بی‌کار کرده‌اند؟ حالا کاری به این نداریم که ما از بوی عطاری‌های وطن‌ و از خوردن قلیه ماهی و مزه خورشت سبزی محروم می‌شویم، تکلیف مردم بیکار و بی‌پول تو این سرمای زمستون چیست؟ کسی خبر دقیق‌تری دارد؟



    Sonntag, Januar 14, 2007

    تا نوروز









    سال، نوگشته و از چَهجَه بلبل خبری نیست که نیست
    از بهار و لب شیرین تو اینجا اثری نیست که نیست
    *
    فصل پاییز و زمستان و فقط ریزش برف
    ازگل و بلبل و صحرا خبری نیست که نیست
    *
    باد بر پنجره می‌کوبد و مرغان به صفیر
    از سر شب به سحر رهگذری نیست که نیست
    *
    روز روشن شب تار است و همه پالتو پوش
    اثر از دامن کوتاه زنی نیست که نیست
    *
    پرتو روی تو مر در نظرم جلوه کند
    ورنه‌ام شادی و حظ یصری نیست که نیست
    *
    ای خوشا خطه‌ی شیراز و بهار و نوروز
    سال میلادی و جشن‌اش هنری نیست که نیست
    *
    تا که نوروز و وطن در نظرم هست که هست
    حاجت از بهره زکوی دیگری نیست که نیست




    صدام و اعدام

    "عمر تُریخوس" دیکتاتور و
    کودتاچی سابق پاناما، رفتار چندان مؤدبی نداشت با شاه فراری و آواره‌ی ایران، که سخت در مخصمصه گرفتار شده و به‌اجبار مهمان مملکت‌اش شده بود. او تبلیغات آخوندها را واقعا باورکرده بود که مدعی بودند شاه میلیارها دلار از بیت‌المال ایران را با خود برده است. پس به بهانه‌های مختلف برای وی و برای خانواده‌اش خرج‌تراشی می‌کرد و چون آدمی دّریده و پدر سوخته بود سعی داشت شاه را بعناوین مختلف تلکه کند. شاه هم که شخصی خجول بود و از طرفی هنوز خود را شاهنشاه ایران‌زمین می‌دانست یه‌روی خود نمی‌اورد و حاتم‌بخشی می‌کرد. زنرال، گاه و بی‌گاه و به بهانه‌‌های متعدد از شاه وقت می‌طلبید. در حقیقت به علت کنجکاوی مفرط، دوست داشت با کسی صحبت کند که زمانی مثلا همه‌کاره اوپک بوده است و با شخصیتی راز دل گوید و همنشین شود و علت شکستش را جویا شود که روزی عزیزدردونه آمریکا بوده و تا همین چند روز پیش بزرگترین زرادخانه خاور میانه را در دست داشته است. چه شبها که زنرال عمرتُریخوس آرزو کرده بود دلارهای نفتی شاه را می‌داشت و مدرن‌ترین تجهیزات جنگی برای میهن کوچک و فقیرش می‌خرید و شاید کانال دیگری با کمک ژاپنی‌ها از اطلس به پاسیفیک می‌کشید و صد البته وجه کلانی هم به‌حساب شخصی خودش در بانک‌های خارج واریز می‌کرد.
    زنرال بشدت پول دوست بود و وقتی دید شاه آنطور که باید و شاید سر کیسه را شُل نمی‌کند و شاید هم واقعا از میلیارد‌ها دلاری که آخوندها شایعه کرده بودند خبری نیست تصمیم گرفت وی را در مقابل مبلغی کلان به قطب‌زاده و خلخالی تحویل دهد، که شاه بموقع متوجه شد و شبانه از پاناما فرار کرد
    *
    این فرد در خاطراتش می‌نویسد از شاه پرسیدم: چطور متوجه نشدید وقت آن رسیده‌است که بموقع تغییراتی در سیستم حکومتی مملکت صورت دهید تا خشم مردم به انفجار منتهی نشود؟
    و شاه پاسخ می‌دهد: آخر چکار می‌بایستی می‌کردم؟ من دلم می‌خواست کنار بکشم و کارها را به جانشین‌ام بسپرم؛ ولی آخر ولیعهد هنوز به‌سن قانونی نرسیده بود و تجربه‌ای در مملکت‌داری نداشت .(نقل به‌مضمون).
    زنرال تریخوس با تأسف می‌‌گوید: این دیکتاتور اصلا نمی‌فهمید من چه می‌گویم و مقصود من چه هست؟ نظر من اصلاحات اساسی بود در مملکت و نه کپی‌کردن ناقص این کار یا آن عمل! مقصود من دادن آزادی بود به مردم، تقسیم عادلانه ثروت و دلارهای نفتی بود! ولی میستر شاه فقط در دریای افکار چگونگی نجات تاج و تخت خودش شناور بود!! ( بازهم نقل به‌مضمون).
    *
    یک‌وقت فکر نکنید این تُریخوس خودش شخص دموکرات‌منشی بوده است که چنین حرف‌هایی می‌زندها...؟ بالا لینک داده‌ام زندگی‌اش را بخوانید!
    اما می‌خواهم بگویم ژنرال حق داشت چنین حرف‌هایی بزند زیرا شاه نیز مثل همه دیکتاتورها، تا دم آخر، نمی‌خواست قبول کند مسبب اصلی فروپاشی سلطنت و برباد دادن ایران به مقدار 99 در صد خودش بوده است.
    *
    صدام وقتی وارد اتاق اعدام شد چند لحظه نگاهش به طناب دار و محلی که قرار بود زمین زیر پایش خالی شود خیره ماند. او به چه چیز فکر می‌کرد؟
    بعضی از دوستان می‌گویند باید می‌گذاشتند صدام خاطراتش را بنویسد. آیا شما واقعا فکر می‌کنید صدام غیر از شعار های توخالی و فحش به آمریکا و انگلیس چیزی از اسرار مگو را فاش می‌کرد؟ و فکر می‌کنید با امان دادن به خامنه‌ای و رفسنجانی و امثالهم، آنها خاطرات‌شان را به میل شما می‌نویسند و دل‌شان برای نسل حال و آینده می‌سوزد و اسرارفاش می‌کنند؟ زهی خیال باطل.
    *
    من نمی‌گویم با اعدام این دیکتاتورها مشکلی حل می‌شود. ولی اگر به مبارزه با ویروس‌ها و باکتریها نمی‌رفتیم، اگر ملخ‌ها و آفت‌های کشاورزی را سمپاشی نمی‌کردیم،‌ اگر دمل‌های چرکین را با عمل جراحی بدور نمی‌انداختیم، آیا بازهم تصور می‌کردید مثل هم اکنون سالم و راحت وبی‌دغدغه زندگی می‌کردیم ؟




    بوی ساحل بوی دریا، بوی باران بوی صحرا


    بیشتر وقت‌ها دیدن رویدادی؛ کسب تجربه‌ا‌ی یا برخورد با حادثه‌ای، ذهنم را
    با "بو"یی پیوند می‌دهد.
    عکس آن‌هم صادق است: گاهی "بو"یی مرا به دیار‌های دوردست می‌برد و رویدادی را در ذهنم مجسم می‌کند و خاطره‌آور حادثه‌ای می‌شود. چه شیرین و چه تلخ.
    بگذارید نخست از دوران کودکی یاد کنم.
    بوی اوراق کتابهای پر ارزش و قدیمی پدر، کهنه‌ترین و خاطره‌انگیز ترین بویی است که هنوز در ذهنم بجای مانده است.
    بوی ساحل، بوی دریا، که با استشمام‌اش وَه... چه لذت خاصی بمن دست می‌داد و چه حس آشنایی وجودم را فرا می‌گرفت.
    و موج‌ها، که بوسه می‌زدند بر ماسه‌های نرم و گم می‌شدند در شن‌های درشت، و به ارمغان می‌آوردند بوی گوشماهی‌ها، بوی جُلبک‌ها و بوی خزه‌های دریایی را از اعماق خلیج فارس و می‌پراکندند در هوا و پُر می‌کردند فضا را با آن بوی خوش آشنایی.
    بوی ماهی تازه در درون قایق‌های سنگین تخته‌ای ماهیگیران؛ بوی "شلمون" بوی "تور‌ی" بوی " گرگور" بوی " پی‌سو" بوی " بمبک" بوی " خسّاگ" بوی "لقمه".

    و باران که می‌بارید، بوی رطوبت، بوی نمَ و بوی تنفس زمین، که از کشتزارها و از مزرعه‌ها برمی‌خاست و روح را نوازش می‌داد.
    بوی بوشهر، بوی دروازه‌ی شهر، بوی بازار، بوی خانه‌های چند طبقه، بوی کوچه‌های تنگ، آری بوی ویژه‌ی این شبه‌جزیره که در هیچ جای دیگر و خاک دیگر در دنیا، نظیرش به مشامم نخورد.
    *
    مدرسه‌ی ابتدایی "اخوت" در پنجاه واندی سال پیش بوی خاص خودش را داشت و بوی کتابهای درسی. که از بعضی‌هاشان لذت می‌بردم و از بعضی دیگر بدم می‌آمد.
    و بوی گلهای لادن که در باغچه‌ی مدرسه کاشته بودیم. و معلم چاق کلاس دوم که هر صبح زود، قبل از رفتن سرکلاس، دوتا سه‌تا از آنهارا تو دهن می‌گذاشت، و قرچ قرچ آهسته می‌جوید و می‌خورد. و زمانی که دگلی در وسط حیاط مدرسه برای برافراشتن پرچم مقدس ایران در زمین فرو کرده بودیم و گوشماهی‌های دریایی که با کمک همان معلم چاقه به سبک بسیار زیبایی در اطراف دگل چیده بودیم و نوشتیم :
    « چو ایران نباشد تن من مباد
    بدین بوم و بر زنده یک‌تن مباد»
    و غلامحسین، فّراش پیر مدرسه، که آمد و به اشتباه خواند « چو ایران بنا شد تن من مباد...»
    و ما بچه‌ها که از خنده پس افتادیم....
    بوی شادی، بوی زمستان، بوی بهار و بوی خاک باغچه، بوی گلهای محمدی، بوی یاس ...
    *
    در مسیر رفتن به تهران برای اخذ گذرنامه: بوی شیراز، بوی اصفهان، بوی قم، بوی تهران؛ همه خوش‌آیند بودند ولی با بوی بوشهر من فرق داشتند، اما به‌هرحال بوی وطن بود، احساس غربت نمی‌کردم.
    بوی خرمشهر، بوی آبادان، بوی کارون... هرگز فراموشم نمی‌شود.
    *
    وقتی در خرمشهر برای اولین‌بار سوار بریک کشتی آلمانی شدم، بوی غریب و خاص‌اش دماغم را نوازش داد.
    پوزش می‌طلبم اگر بعضی‌وقت‌ها عاجز از توضیح و تشریح یک بوی خاص هستم! خیلی سخت است بویی را چنان تشریح کرد و چنان توضیح داد تا آن‌جور که بوییده‌ای به دماغ خواننده‌ منتقل کنی.
    در کشتی، معاون فرمانده ازمان استقبال و ما را به کابین‌های‌مان هدایت کرد. وقتی از کنار مان می‌گذشت بوی عرق بدنش را به اجبار استشمام کردیم. بوی غریبی بود. اولین بار بود با آن بو آشنا می‌شدم. کاملا نا آشنا با دماغ ما و کاملا متفاوت با بوی ایرانی‌ها بود.
    نه..! بدیو نبود، آزار دهنده نبود! شاید بوی "دئودرانت"ی بود که ما تا آن‌زمان بالطبع ندیده و نبوییده بودیم. شاید، با توجه به غذاهایی که می‌خوردند و آشامیدنی‌ای که می‌نوشیدند، بوی گوشت، بوی سیب‌زمینی، بوی کلم پخته، توأم با ترشح عرق بدن بود.
    *
    در بحرین فقط سوختگیری کردیم و بوی تند ونفس‌گیر گاز و نفت خفه‌مان کرد.
    درهندوستان محشر کبرا بود: بوی نارگیل، بوی ادویه‌‌های مختلف، بوی دارچین، بوی کورکوما، گاه تند و آزار دهنده، گاه آرام بخش و بوی دکان عطار‌ی‌ها ی بوشهر را در ذهنم زنده می‌کرد.
    در وسط شهر، داون تاون، بوی آسفالت داغ، بوی گازوئیل، بوی تنباکو و بوی تاباک جویدنی، که تُف‌هایش جلو و عقب، چپ و راست، بی وقفه از هرطرف مثل فشفشه از کنارت پرواز می‌کردند و تو باید ششدانگ حواست باشد یکی از آن تُف‌های قرمز و بد بو به شلوارت نخورد یا پیراهنت را یا گردنت را آلوده نکند. بوی عرق بدن مردم و بوی تند فلفل، اوه... اشک‌ات را جاری می‌ساخت. هندوستان بوی هندوها و بوی گداهای سمج و خاص خودش را داشت، که با هیچ‌جا قابل مقایسه نبود. هند، کشوری با تمدنی کهن، با چند صد و شاید چند هزار لهجه و زبان و تلفظ و فرهنگ و کاست‌های مختلف.
    می‌گویند یک هندی آمد تهران. رفت نان بخرد.
    به نانوا گفت: یک دانه نان مانتا هی! ( مانتا = می‌خواهم)
    شاطر تهرونی: نان مفتی موجود نَی هی، پَی‌سا لازم هی! (Paisa)
    هندی: پی‌سا در جیب نَی هی!
    شاطر در حالی که دستش را تو هوا تکان می‌دهد: پس هی هی هی هی!
    *
    آفریقا بوی آفریقا را داشت، که آن را متمایز می‌کرد از هندوستان، از اروپا، از آمریکا و از...
    بو، بوی جنگل‌های پرپشت، بوی شنزار‌های وسیع، بوی بی‌کاری، بوی بی‌عاری، بوی بدبختی، بوی بیماری، بوی رشوه‌خواری، بوی وراجی و بحث‌های طولانی و بی‌ثمر... ساعت‌ها روبروی هم می‌ایستادند و با صدای بلند سعی می‌کردند همدیگر را برای هیچ و پوچ قانع کنند: بلا بلا بلا بلا بلا.
    در آفریقا، در بسیاری از کشورها، بویژه آنها که سابق در استعمار انگلیس بوده‌اند،‌ فضا اشباع بود از بوی بد و از بوی گندِ تلگدون‌های انباشته از هر چیز، مستقر در داخل و در حاشیه شهر‌ها. همه‌جا کثافت از سر و کول همه چیز بالا می‌رفت. در قصابی‌ها از شدت مگس فقط سایه‌ای از گوشت می‌دیدی. صورت و چشم و دهان بچه‌ها پوشیده از مگس بود. از همه کشورها بدتر و کثیف‌تر نیجریه بود.
    تنها استثنا را در کشور آفریقای جنوبی و در نامیبیا دیدم و تا حدی در یکی دوکشور دیگر. و آنجا که در استعمار فرانسوی‌ها بوده‌است کمی به‌تر و تمیزتر به نظر می‌رسید. مردم هم به نسبت مؤدب‌تر بودند. به استثنای کشور کامرون که در کثافت و رشوه‌خواری و بو گندی به نیجریه پهلو می‌زد. این دو کشور همسایه هم هستند و کمال هم‌نشینی و همسایگی در هر دوشان اثر کرده‌ بود.
    *
    بوی تُند بدن دخترهای سیاه‌پوست آفریقایی، هر چند زیبا و خوشگل و خوش‌اندام، فرقی نمی‌کرد در کدامین کشور و مملکت زندگی می‌کردند؛ در سودان یا در اتیوپی، در لاگوس یا در ساحل عاج، در موزامبیک یا در سنگال در مصر یا در کجا ... مرد را تقریبا فراری می‌داد. حتا اگر تازه از حمام برمی‌گشتند! این بو غیر قابل وصف و توصیف است. یک چیزی بین تُرش و یوی چرم و بوی ... نمی‌دانم چه بگویم، واقعا نمی‌دانم چه‌جور توضیح بدهم! نیز نمی‌دانم دلیل‌اش چی بود و چی هست؟ با این سخن هرگز قصد توهین و بدگویی به کسی و نژادی ندارم. حاشا! بل‌ گفتن یک حقیقت محض است که حتا در کشورهای کاراییب، حتا در نیویورک، درمیامی، در نیواورلینز و در لوس آنجلس و یا حتا در کشورهای اروپایی، به آن برخورده‌ام، تجربه کرده‌ام‌ و با چنین بوی ناهنجاری آشنا شده‌ام. و این بو هر بار یا مرا فراری داده است یا بعللی با اکراه طاقت آورده‌ام. همین‌جا بگویم در ایران یا به‌تر بگویم در بوشهر هم همکلاسی‌های سیاه پوست داشتم و هم همسایه‌ی سیاه، که خیلی هم فامیلی با هم صمیمی بودیم و رفت و آمد خانوادگی داشتیم ولی هرگز متوجه بوی غیر عادی و نا مطبوعی نشدم. در اروپا و آمریکا اما، مدتها فکر می‌کردم عیب از دماغ من است ولی وقتی آه و ناله و اخ و تُف آلمان‌ها را هم ‌دیدم و به صحبت‌شان گوش دادم، یقینم شد دماغم بی‌عیب است. من نمی‌دانم "نائومی کمپل" یا بقول ما بوشهری‌ها " نعیمه گمپل" یا "نعیمو" چه بویی می‌دهد و چه می‌خورد یا چه می‌نوشد تا بو ندهد شاید هم طبیعتا خوش‌بو باشد که خوش به حال شوهرش.
    از بوی بهشتی، ناخودآگاه رفتم توی بوی گند...
    نمی‌خواستم مطلب این‌جوری ‌پایان یابد ولی خُب این‌ها بخشی از بوهایی بودند که در دریا و در کشورهای دیگر تجربه کرده‌ام.
    آلمانیها ضرب‌المثلی دارند که می‌گوید: Ich kann ihn nicht riechen
    که معنای تحت‌الفظی‌اش می‌شود: من نمی‌توانم اورا بو کنم. یعنی از فلانی نفرت دارم.
    و ما بفارسی چه می‌گوییم؟




    زی الهوا
    در مطلب "بازی شب یلدا " از دهنم در رفت و گفتم اونوقتها که بچه بودیم، جوان بودیم، گاه گاهی (شعری، معری) می‌سرودیم.
    حالا دوستان این اعتراف ناخواسته را بهانه قرار داده می‌گویند: خُب لابُد دفتر و دستکی هم از آن زمان‌ها داری؟‌ هرچند همان‌جا گفته بودم اگر دفتری هم داشتم در اسباب کشی‌های متعدد در داخل و خارج کشور همه حیف و میل و گُم و گور شدند، یا من پیدای‌شان نمی‌کنم. به‌انضمام این‌که آن دوران کسی در پی‌ی بایگانی مایگانی و این‌جور چیزها نبود. اینترنتی هم وجود نداشت که کار بایگانی را برای مردم آسان کند.
    ولی مگر به‌خرج این عزیزان می‌رود؟ می‌گویند تو حالا یه‌چیزی بنویس تا ما ببینیم!
    و من می‌دانم این‌ها دنبال بهانه هستند تا پس از انتشار به من بگویند: خُب ماهم می‌تونیم این‌جوری و به همین صاف و سادگی شعر بگوییم.
    خلاصه خطر می‌کنم، دل به‌دریا می‌زنم و این چند " سروده" از سالهای پیش و پسین را این‌جا می‌گذارم. شما را به شب یلدا قسم تعریف الکی نکنید.
    ***

    یادتون هست یک‌وقتی یکی از آخوندها گفته بود خانم‌های خبر‌نگار با عشوه از وکلای مجلس حرف بیرون می‌کشند؟
    گفتا: نظام مجلس خر تو خر و خرابه
    گفتم: کُجای مجلس کارش روی حسابه؟
    گر ناکسان وکيل‌اند امروز توی مجلس
    مسئول آن کسی‌‌نیست، کَاز از بيخ و بُن خرابه
    *
    امضاء نموده ليستي درخواب ِ شيخ مشکين
    مهدی، امام غايب، کاو صاحب مقامه
    مُهری زده به تائيد، بر اسم هر وکيلي
    گفته‌‌است هرچه گوئيم يک حرف و يک کلامه
    *
    لاکن خبربگیری، دل برده از وکيلی
    ابروکمان سيه مو، مهرو چو ماه چارده
    پرسيده : حاجي‌آقا عيدي چقد گرفتي؟
    بيرون کشيده حرفی، با عشوه، صاف و ساده
    *
    گفتةآست با خُروپُف، بعد از دو سرفه يک ُتف
    والله سه ميليوني شد، جاي شکر و سپاسه
    امسال بگم خلاصه، اگر چيزي بماسه
    هم می‌‌بریم زآخور، هم می‌خوریم زکاسه
    ***

    یا زمانی‌که رفسنجانی بحث بمب اتم و موضوع مصلحت نظام را باز کرده بود.
    گفت هفت‌سگ‌جانی شيرين کلام
    مصلحت بنموده درعمق نظام
    کرده پنهان يک دوجين بمب اتم
    در جماران توی تنبون امام
    *
    تا دو روز پيش زيرش می زديم
    چون دو دوزه بازی اصل کارماست
    مرد رند، آخوند بد بو، نام ماست
    رمز پنهان‌کاری در اسلام ماست.
    ***

    یا زمانی‌که جنتی ادعا کرده بود وکلا تن‌فروشی می‌کنند.
    گفت روز جمعه شيخِ جنتی
    کاين وکيلان تن‌فروشی می‌کنند
    گرچه مي‌گويند ما هستيم وکيل
    جِنده هستند پرده‌پوشی مي‌کنند
    *
    ديده بوده‌ شيخ مشکينی شبی
    حضرت مهدی بخواب‌اش آمده
    کرده بوده تلگرافی يک سؤال
    درهمان شب هم جواب‌اش آمده
    *
    ليستی آورده‌ بوده روز بعد
    ادعا مي‌کرد با امضای اوست
    توی باغچه، در کنار پنجره
    شرط می‌بسته‌است جای پای اوست
    *
    اسم سيصد تن وکيل مملکت
    هست اينجا توی فهرست امام
    منتخب کرده است حضرت يک به يک
    مرد و زن بی‌گفتگو، دريک کلام
    *
    ليک اينک تن‌فروشی مي‌کنند
    اين وکيلان جمله با ريش و سبيل
    رشوه خواران رهنمای ملت‌اند
    نا بکارانند مردم را وکيل
    ***

    یا آن زمان که جراید گزارش دادند قصاب‌ها با کمک پاسداران و بسیجی‌ها الاغ‌های مردم را می‌کشند و گوشت‌شان را به عنوان گوشت گوسفند به‌خورد مردم می‌دهند. در سوگ خران وطن سرودم:






    آی آخوند‌ها
    آی... آخوندها که برمنبر لميده روضه می‌خوانید!
    آی... ملاها که در مسجد چپیده ریش می‌تابید!
    يک الاغی در بيابان می‌دهد جان
    می دهد جان عزيزش را به انسان
    *
    آی...ای آخوندها، ای حافظان بيضه‌ی اسلام
    آی... ای مجلس‌نشينان عبا بردوش
    خاک‌تان بر سر،
    روزتان محشر،
    بنزتان گاری،
    جيب‌تان خالی !
    تک خری اندر بيابان می‌کند عَرعَر
    می‌زند جفتک زنان با سٌم خود برسَر
    شکوه ها دارد ازاين دنيای فانی، آن زبان‌بَسته
    ياد می‌آرد زمان‌های نه چندان دور، آن حيوانِ دلخسته
    کای تو ای آخوند بر پشت‌اش سوار و تستبيح دردست
    بهر منبر رفتن از اين روضه تا آن روضه می‌رفتی
    *
    یاد می‌آردزمانی را، که او،
    بی‌شِکوه از سرمای سختِ کوهساران،
    بی‌نياز از روغن و بنزين و شوفر، زير باران،
    روز و شب، افسار در گردن، کنارت بود
    بی غم و غصه، هميشه حاضر و در اختيارت بود
    آری آری مونس شب‌های تارت بود
    *
    ياد می‌آرد که تو،
    بی‌ترس از خشم و خروش مردم عاصی
    بی‌نياز از پاسدار و بنز آلمانی
    مهربان دستی به دور گردنش، زاين خانه تا آن خانه می‌رفتي
    نوجوانان وطن را عقد می‌بستي
    *
    آی.. ای آخوند! ای حلوای مرده خورده! ای مست از می‌ی قدرت!
    تک خری اندر بيابان مي‌کند عرعَر
    می زند سُم بر زمين، سر در گريبان، می خورد افسوس
    شکوه ها دارد، زدست روزگار،
    از آسمان،
    از آفتاب،
    از ماه... از اختر
    غوطه ور درخون خود گرديده اينک با لب تشنه
    پاسداری قصد جانش کرده بود امروز با دشنه
    پاسدار ديگری فرياد می زد:
    "طبق فتوای تو ای فرزانه رهبر! می کُشم خر ..می‌کُشم خَر، مرگ بر خر ... مرگ بر خَر"
    *
    آی ای آخوند، ای حلوای نذری خورده، ای مست از می‌ی قدرت!
    طبق فتوای تو اينک خر بجای "ميش" می‌ميرد
    آيد آن روزی که آه و ناله يک خر زمانی دامنت گيرد.
    ......................
    میش= گوسفند
    *
    حُسن ختام
    عرض کنم امروز روز دوم یا سوم (چه میدانم) عید مذهبی فرنگی‌ها است. چند روز است مادر بچه‌ها رفته‌است شهر دیگری، نزد بچه‌‌ها.
    من که حال و حوصله دعاهای مذهبی اسلامی را ندارم جه رسد به مسیحی؛ جایی نرفتم و منزل ماندم. یادتون هست گفتم از مسافرت بدم میاد؟
    امروز دیدم خانه بدجور خالی‌است. از زور بی‌کاری به سلامتی شما پیکی نوش‌جان کردم و به این آهنگ گوش دادم: عبدآلحلیم حافظ . شما هم اگر دوست دارید، باپیک یا بی‌پیک، تا سرد نشده، روی آن کلیک کنید.
    من که صدا را چنان بلند کرده‌ام که جیک جیک "بوجیک" شاتسی بلند شده است و می‌دانم آوازش ازخوشحالی‌ست نه از اعتراض. چون او هم می‌داند این آهنگ را باید با صدای بلند گوش داد.










    This template is made by blog.hasanagha.org.  


    This page is powered by Blogger. Isn't yours?