Battan

  مطالب گذشته  
  • صدای تغییر یا صدای انقلاب؟

  • خاتمی چرا آمد؟ چرا رفت؟

  • چهارشنبه‌سوری و نوروز، خاری در چشم آخوند؟

  • اتحاد به هر قیمت؟

  • در کنفرانس مونیخ چه گذشت؟

  • آقای حماس، بس است فرصت‌سوزی!

  • کاش ما هم دختر بودیم

  • الغدیر، خزعلی، نوروز

  • اندر چگونگی داغ شدن خودم، بجای لینک

  • رأی منفی در" بالاترین"


  • Donnerstag, August 31, 2006

    خسته نباشید آشیخ حسن
    دیشب جمال نورانی و بشاش آشیخ حسن نصرالله را، بدون هاله‌ی نور، برصفحه تلویزیونِ فرستنده‌های اروپایی و آمریکایی مشاهده نمودم که با خنده‌رویی، درتکلم با یک ضعیفه‌ی محّجبه‌ی ابیض‌الچهره‌ی متوسط المنظری، برون از عهد شباب، به معصیتِ کبیره‌ای که درگروگانگیری 2 سرباز اسراییلی مرتکب شده بودند اعتراف می‌کردند و با پشیمانی می‌فرمودند: اگر می‌دانستم اسراییلی‌ها چنین واکنش شدیدی در مقابل این گروگان‌گیری نشان می‌دهند هرگز دست به آن نمی‌زدم.
    من حدس می‌زنم این یک نوع عذر‌خواهی‌ی غیر مستقیم در مقابل مادران و پدران داغ‌دیده‌ی لبنانی بود، هرچند خیلی دیر و با تأخیر فراوان. حالا این را داشته باشید تا بعد که چند کلامی سخن دارم با جناب آشیخ...
    من اصولا در مجموع از مشاهده‌ی چهره‌ی نورانی آشیخ‌حسن بسیار مشعوف و معطوف و ممدوح و ممزوج و معمور و منسوب و منصور می‌شوم. شاید به‌این دلیل که او نیز مثل خودم، یا بقول فلانی، مثل شخص‌بنده، مهربان، خوش‌اخلاق و پرحوصله هستند و این چنین نیز جلوه می‌نمایند. طرفه این‌که به‌برکات راحت‌‌خیالی و آسوده‌‌اندیشی به معنای مثبت‌اش و بی‌دغدغه‌گی و مطبوع‌الطعامی هر دوی‌مان نیز مقطورالشکم هستیم. ازطرفی نمی‌دانم چرا هر وقت تصویر مبارک‌شان را ملاحظه می‌فرمایم به‌یاد رفیق‌مان محمدعلی ابطحی می‌افتم؟ بله ابطحی عزیز و نازنین خودمان را می‌گویم... با این تفاوت که محمدعلی چون یک رگ‌اش ایرانی‌است و در ایران متولد شده‌است صد‌مرتبه عاقل‌تر، فهمیده‌تر و سیاستمدار‌تر از کسانی‌‌است که می‌خواهند باپوشش و گویش ظاهری و با کُرنش باطنی و با اعمال و کرداری خاص، ادا و اطوار آخوند‌های اصیل و بی‌غل و غش خودمان را دربیاورند و تقلید بنمایند که عمرا به‌ گردِ پای آنها نمی‌رسند و به‌این زودی‌ها هم نخواهند رسید، نه در ولایات و ایالات بین‌النهرین و نه در خارج از نهرین.
    حالا باز یقه‌ام را بگیرید و بگویید من نژاد‌پرستم!
    آشیخ حسن می‌گوید اشتباه کردم، نفهمیدم کار به این‌جاها می‌کشد! خُب آشیخ‌جان! ماهم همین را می‌گوییم: کار هر بز نیست خرمن کوفتن گاو نر می‌خواهد و مرد کهن.
    در زندگی معمولی اگر کسی به‌عمد یا به‌سهو، خانه و کاشانه کس دیگری را آتش بزند و یا مرتکب قتلی بشود شما فکر می‌کنی قانون چه کارش می‌کند؟ نه ... خودمونیم، تو حالا خودت بیا و کلاهت...اه...عمامه‌ات را قاضی کن و بگو قانون چه کارش می‌کند؟ و اگر مثل ایران و جنوب لبنان تقریبا قانون مانونی تو کار نبود مردم چه‌کارش می‌کنند؟
    تو می‌آیی بدون مطالعه، بدون مشورت، گیرم به‌سهو یا به دستور ارباب درتهران... مسبب این‌همه کشت و کشتار هم‌وطنانت می‌شوی، صدها بد و بیراه نثار صهیونیست‌های بدبخت می‌کنی، وادارشان می‌کنی این همه راه پرواز کنند، بنزین مصرف کنند زحمت بکشند، بمباران بکنند، پول خرج بکنند، سرزنش و بد و بیراه از کس و ناکس بشنفند، ایراد‌های بنی‌اسراییلی‌ی اروپایی‌ها و آسیایی‌ها را تحمل بکنندَ آن‌وقت می‌ایی و می‌گویی فکر نمی‌کردی این‌جوری بشود؟ و کار به اینجاها بکشد؟ حالا من و تو دوست و رفیق، آخه این هم شد حرف؟ مگر الک دولک بازی می‌کردی که می‌گویی: نمی‌فهمیدم طرف به‌تر از من بازی می‌کند و نمی‌دانستم بازی را این‌جوری می‌بازم؟ هوم...؟
    ما که نه رهبر هستیم و نه قائد عظیم‌الشأن، نه از سیاست میاست چیزی سرمان می‌شود و نه عمرا کسی را گروگان گرفته‌ایم، صدها و هزارها کیلومتر هم از خاور دور و از باختر نزدیک شماها بدوریم با این‌وصف به‌چشم می‌بینیم که اگر یک فلسطینی‌ی مادر مرده یا یک حزب‌الهی‌ی بی‌کار و لاقبا یک کمربند ناقابلی به کمر بست و در جایی، در رستورانی یا در خیابانی تو اسراییل منفجرش کرد یا اگر برادر مستضعفی از اهالی‌ی حماس در خطه غزه، فشفشه‌ای به‌سوی یک دهکوره‌ی اسراییلی پرتاب کرد و در هردو صورت خراشی به یک کودک یهودی وارد شد یا شاید هم نشد، نه‌تنها بولدوزر صهیونیست‌‌های جهان‌خوار خانه‌ی مسکونی او و آشپزخانه‌ی عمه‌اش را با خاک یکسان می‌کنند که چوب تو آستین‌‌اش کرده با هلیکوپتروُ بمب‌افکن‌وُ توپ‌افکن‌و نور‌افکن‌و چه و چه‌، خانه و کاشانه فک و فامیل و مراکز لحیم‌‌ کاری و افتابه سازی و جوشکاری موشک‌های سوپر مدرن و مافوق‌صوت! "قسم" را نیز چنان بُمب‌باران و تگرگ‌باران و موشک‌باران می‌کنند و حتا فرماندهان و آمرین‌ پشت پرده‌ی این اعمال اسلام دوستانه را، حتا اگر زیر لحاف مادر بزرگ‌شان هم قایم شده باشند، چنان نشان می‌گیرند و به گلوله می بندند و سوراخ سوراخ‌ می‌کنند که بزرگ‌ترین تکه بدن‌شان گوش‌شان می‌شود.
    حالا نصری جون! تو که اونجا متولد شده‌ای، بزرگ شده‌ای و همه اینهارا که عرض کردم با پوست و گوشت خودت لمس کرده‌ای واقعا ما را مداد فرض کرده‌ای که می‌گویی نمی‌دانستی علی‌اباد شهری‌یه؟ می‌خواهی ما را تفهیم آخوندی بکنی که تاکنون چشم و گوش بسته بوده‌ای؟ صهیونیستها را نمی‌شناختی؟چیزی از چیز‌های معمول موجود در خاورمیانه را تشخیص نمی داده‌ای؟ یعنی ما از تو یه کم عاقل‌تریم؟
    نکند می خواستی اون خواهر ضعیفه‌ی فرنگی را رنگ کنی؟ ای ناقولا...
    اگر واقعا چنین است پس تکلیف آن همه کشته‌ی لبنانی و اسراییلی چه می‌شود؟ چه کسی مسؤل ریختن خون آنها‌است؟
    اگر حرفت را باور کنیم و اشتباه‌ات را در گروگان‌گیری بپذیریم آیا وجدان‌ات رضایت می‌دهد همه گناه‌ها را بگردن صهیونیست‌ها بیاندازیم؟
    *
    و قتی می‌گویم من طرفدار تز برابری انسان‌ها هستم ولی می‌دانم بعضی‌ها کمی برابر‌تر از بعضی‌ها هستند اونوقت بعضی‌ها می‌آیند و می‌گویند بعضی‌ها بعضی از نژادها را می‌پرستند!! انگار نژاد، استغفر‌الله، باری‌تعالی‌ست که آدم بیاید و آن‌را به‌پرستد!

    2 نوشته شده در Mon 28 Aug 2006ساعت 15:23 توسط حميد کجوري
    GetBC(164);
    22 نظر




    دیروز - امروز - فردا
    هم‌سن و سالان من بیاد می‌اورند جنگ معروف اعراب و اسراییل را در زوئن 1967 که به جنگ شش روزه شهرت یافت و بنام روز رسوایی اعراب در تاریخ ثبت گردید. من آن زمان 22 سالم بود و فرمانده کشتی "فرحناز" در خلیج فارس بودم. اخبار جهان را از طریق ایستگاه رادیویی و گیرنده قوی کشتی می‌شنیدم و می‌گذاشتم صدا وسیله بلندگو‌های پرقدرت درتمام کشتی پخش شود. رادیو صوت العرب من‌القاهره و رادیو دمشق و رادیو بغداد و رادیو کویت و ریاض و امان و دگر رادیوهایی که به زبان عربی برنامه پخش می‌کردند از همان روز آغاز جنگ و در پی‌آن تا شش روز تمام از تار و مار شدن ارتش اسراییل دم می‌زدند و از کشته شدن صدها هزار سرباز و درجه‌دار یهودی سخن می‌گفتند و نابودی 500 هواپیما و به‌آتش کشیده شدن 2000 تانک دشمن را بشارت می‌دادند.
    نه سیستم‌ای برای کنترل وجو داشت و نه اینترنتی برای تحقیق. نه CNN ای و جود داشت که تصویر بمباران بغداد را در اتاق نشیمن‌ جلو چشم‌ات پخش کند و نه گوگل ارث‌ای که تصویر ماهواره‌ای را از کهکشان‌ها روی مانیتور پی - سی‌ات بیاورد!
    رادیو ایران هم به اکراه، چاره‌ای جز ترجمه و پخش اخبار پیروزی اعراب نداشت...
    کشتی‌ما حدود 30 نفر پرسنل داشت که نصف آن عرب‌زاده بودند با شناسنامه عجمی که نان عجم می‌خوردند و هلیم گمال عبدالتاصر پارو می‌زدند و نصف دیگرش ایرانی اصیل، مثل فرش‌ ایرانی، مثل نوروز ایرانی، مثل شاهنامه ایرانی، مثل خلیج همیشه فارس ایرانی. به یاد می‌آورم هنگام اعلام پیروزی‌های پیاپی و دروغین ارتش‌های مصر و سوریه و اردن، یمن و عراق و ابن سعود، لیبی و تونس و مراکش، آن نیمه‌ی عرب پرسنل کشتی چه شادی و جه هلهله‌‌ای راه انداخته بودند، و ما ایرانی‌های وطن‌دوست در چه ماتمی فرو رفته بودیم از شنیدن خبر باخت اسراییل. گویا ایرانِ خودمان در جنگی نابرابر هدف قرار گرفته‌است. تقریبا همه کشورهای عرب به‌نحوی درآن جنگ شرکت داشتند یکی با پول یکی با زور. حتا کشور تازه استقلال یافته کویت کّل ارتش‌ مجهزاش را، یعنی چیزی حدود یکصد و پنجاه نفر، به جبهه فرستاده بود! بی‌چاره اسراییل!
    سپاس خدای عز و جل، آخوندی هنوز ظهور نکرده بود که زحمت فکر کردن را از ما ایرانی‌ها بگیرد و با تلقین تفهیم مان کند که مصلحت ما را به‌تر از خود ما تشخیص می‌دهد و رهبری‌مان کند برای چه کسی شعار بدهیم!
    دل‌مان می‌سوخت برای کشور تازه تأسیس یهود و اشک در چشمان‌مان جمع شده بود برای زن و کودک مظلوم اسراییلی که آنَک به‌دست اعرابِ لندهور و هپل‌هپو تار و مار می‌شدند. گاهی در گوشی پچ پچ می‌کردیم مگر اسراییل چند تا تانک دارد که این مصری‌‌ها 2000 تایش را به آتش کشیده‌اند و مگر این اسراییل فسقلی چند تا هواپیمای جنگی دارد که سوری‌ها پونصد تایش را سرنگون کرده‌اند و اسراییل‌ای که آن زمان فقط 2 میلیون جمعیت بیش نداشت مگر چند تا دیویزیون و لشکر بسیج کرده‌است که اعراب یک میلیون سرباز و درجه‌دارش را به شهادت رسانیده‌اند؟ یعنی با این حساب اینک دیگر فقط پیر و پتاله‌ها و نوزادان در سرزمین مقدس زنده مانده‌اند! که آن‌ها هم لابد بزودی به‌دریا ریخته خواهند شد! ما جوان‌های آن زمان پیش خود تصور می‌کردیم: درست‌است که ما چیزی از جنگ و منگ سرمان نمی‌شود ولی باریتعالی یه ذره شعور که به‌ما داده‌است...آیا کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه است و ما خبر نداریم؟ چرا آمریکا کاری نمی‌کند؟ چرا آقای اوتانت با سازمان ملل‌اش دست به‌اقدامی نمی‌زند؟ قطعنامه‌ای، آتش بسی، کوفتی، زهر ماری صادر نمی‌کند؟ اعراب دارند قوم موسای کلیم‌الله را به دریا می‌ریزند. کو بشریت؟ کو انسانیت؟... ولی جهان در سکوت محض فرو رفته‌بود!
    آن‌روزها ثبت نام استشهادی مُد نبود، و گرنه چه بسا بعضی از جوانان، نه به طرفداری از برادران مسلمان، برادرانی که به روایتی روی تانک‌هاشان نوشته بودند« اوّل تل‌آبیب و الثانی طهران» تا پدر عجم‌ها را دربیاورند، بل برای جانب‌داری از برادران یهودی، مبادا آن‌ها در جنگ ببازند و سیل تانک‌های عرب، پس از تصرف "تل‌آبیب" و تسلیم نیمه دیگر "القدس" به مرزهای ایران‌زمین سرازیر شوند و تاریخ قرن ششم میلادی را بار دیگر تکرار و جنگ سلاسل و قادسیه دیگری را بما تحمیل نمایند!
    پس‌از گذشت شش روز و آشکار شدن حقایق نخست مات‌زده انگشت به دهان ماندیم، که خدایا چه شده‌است؟ چه اتفاقی رخ داده‌است؟ چطور چنین جیزی ممکن است؟ یکصد میلیون عرب و دو میلیون اسراییلی؟ قربان برم خدا را...؟
    سپس با غریو شادی، فضای کشتی‌ی فرحناز و دریای نیلگون خلیج فارس را نور افشان کردیم. به یکی از ملوانان گفتم آنقدر "فیدوس Feydoos"، بوق کشتی را بکشد تا کمپروسور لامصب هوا بالکل خالی شود و دیگر نایی از گلوی بلندگوها بیرون نیاید.
    شاه ایران، در بحبوحه جنگ، علاوه بر کمک‌های متعدد مادی و غیرلژیستیک به برادر تاج‌دارش ملک‌حسین، بنا به درخواست وی وسایل و تجهیزات درمانی، ازجمله هزاران لیتر خون در بسته‌های پلاستیکی برای سربازان‌ اردنی ‌فرستاد. و وقتی این خبر در دنیا پیچید که مصر و سوریه با آبروریزی تسلیم شده‌اند ولی ارتش اردن در نبرد بر سر اورشلیم مقاومت سختی نشان می‌دهد و اسراییلی‌ها هنوز موفق به تصرف کامل بخش شرقی بیت‌المقدس نشده‌اند، شاه دستور داد ارسال خون ایرانی به اردن قطع شود، دو ‌روز بعد اورشلیم شرقی سقوط کرد.
    رادیوها خفه‌خون گرفته بودند و از عربده‌ها و هل مِن‌مبارز‌طلبی‌ها و از های‌هوی (حَرب حَرب ختی‌النصر، ناصر حُب ناصر حُب) دیگر خبری نبود و جز صدای سوزناک " فیروز" با آهنگ « وطنی و لاحلامی وطنی...» صدای دیگری بگوش نمی رسید.
    جنگ "یوم کیپور" با اراده الهی رسوایی دیگر و نکبت دیگری بود که بر سر اعراب فرود آمد، ولی گویا این قوم پوست کرگدن دارند. خداوند تبارک و تعالی به (کنگورو) دوپای دراز داده است تا هنگام خطر با گام‌های بلند فرار کند. به پرنده بال داده‌است، به فیل هیکل داده‌است، به درّنده‌گان چنگ و دندان داده‌است، به انسان معمولی عقل و شعور داده‌است و به عرب‌های خاورمیانه؟ زبان... آقاجان زبان،..! فقط زبان! یک متر، دو متر ... و قدرت ابتکار در بلبل‌زبانی را که اگر همین را هم نداشتند ...
    اینک حکایت حزب‌الله است که با حماقت و نادانی و گروگان‌گیری‌ بی مطالعه‌ و ناشیانه‌اش مسبب کشته شدن بیش از 1400 زن و بچه لبنانی و نابودی آدم‌های باگناه و بی‌گناه و باعث ویرانی بیروت و صور و صیدا شده‌است و این همه ویرانی را پیروزی می‌نامد! دل‌ به این خوش‌ دارند که چند تا فشفشه به مراکز مسکونی اسراییل پرتاب کرده‌اند و بزرگ‌ترین و قدرتمند‌ترین ارتش خاورمیانه موفق به نابودی کامل آن‌ها نشده‌ و نتوانسته‌است به وسیله‌ای حلوی پرتاب کامل "کاتارینکا" و "کاتوچینکا"ی اهدایی جیم الف را بگیرد و حریف نشده جنگجویان شجاع را از درون مساجد و مدارس و در کوچه پس کوجه های مسکونی هدف قرار دهد.
    غافل از این که بازی تازه شروع شده‌است.
    هدف نابودی مجتمع اتمی پرفسور احمدی‌نژاداست که در آرزوی بمب اتمی اسلامی‌ست و می‌خواهد یک کشور چند میلیونی سرافراز و آباد و متمدن‌ را ویران و بجایش یک مشت ریشوی آدم‌خوار مثل خودش را جایگزین کند تا آنجا را نیز مثل نوار غزه تبدیل به "تلگدون * Telagdoon" کنند.
    منتها برای این منظور لازم آید پسرخوانده‌ها‌ی سلطان محمود را که با عملیات ایذایی‌ در مرز می‌توانند موی دماغ شوند از صحنه خارج کنند و به آنجا بفرستند که عربو نی انداخت. این کار فعلا برای مرحله‌ی نخست و تا اطلاع ثانوی صورت گرفته‌است و مزاحمین را فرسنگ‌ها از ناحیه‌ی مرزی دور و به دره بقاع و پشت کوه‌ها پرت کرده‌اند. تا در حمله‌یی دیگر و نوبتی دیگر، که حزب‌الله با غرور کاذبی که کسب کرده‌ خود دگربار مسبب و آغازگر بهانه‌ای تازه شود و صهیونیست‌ها بتوانند به خول و قوه‌‌ی امدادهای غیبی‌ی حضرت موسی این‌ بار کار را یک‌سره کنند. کسی چه می‌داند شاید روزی این مغز بتونی‌ها درک کردند جز راه مذاکره و راه صلح هر بیراهه‌ی دیگر بی‌ثمر است، اگر چه زبان پترودلار سبز‌تر از زبان عقل است و هم اینک نیز شب و روز به ورود اسلحه از مرز سوریه ادامه می‌دهند و حاجی فیروز، دبیر کل سازمان ملل یا نمی‌فهمد یا مشاورین متعادلی ندارد که مثل خر عصاری بدور خودش می‌چرخد...
    من شخصا مایلم ایران به نیروی اتمی مجهز شود. نه برای حمله به کشوری دیگر، بل‌ صرفا به عنوان یک نیروی بازدارنده در مقابل دشمنان واقعی وطن و نه در مقابل اسراییل که همیشه خیرخواه ایران بوده‌است و هست و دعوایی با ما ندارد و به گواهی تاریخ هرگز به ما بدی نکرده‌است، سهل است در نبرد هشت ساله تنها کشوری بود که با وسایل یدکی و تجهیزات نظامی زیر بازوی ارتش ایران را گرفت و ما را از لحاط لژستکی یاری داد و در آینده نیز مدافع ما خواهد بود. آدم باید آخوند باشد تا به این درجه از نمک نشناسی برسد. کور و کرند این‌ها و فاقد دور اندیشی‌اند این حضرات و عاجز از تشخیص منافع واقعی وطنند این جهان وطنان. خزب‌الله لبنان و حماس جز مفت‌خوری از بیت‌المال متعلق به زن و کودک روستایی ایرانی چه کار خیری می‌توانند برای ایران انجام دهند؟ آن‌ها که جز نفرت کور چیز دیگری به ارث نبرده‌اند نه از عقل درست و حسابی برخوردارند، نه از مال و منالی نصیب برده‌اند نه از صلح و نه از هم‌زیستی مسالمت‌امیز طرفی بسته‌اند و نه حرف حساب سرشان می‌شود؟ و نه دل‌شان برای ایران و ایرانی می‌سوزد.
    دیروز بر حسب تصادف مجددن به یک لبنانی برخوردم وقتی فهمید ایرانی هستم سری به تعجب تکان داد و گفت این دولت شما چه هدفی در سر دارد که این‌همه پول، بی‌هوده در لبنان پُمپ می‌کند؟ بعد شانه‌هایش را بالا انداخت و گفت ما به پول مفت نه نمی‌گوییم، خدا برکت، ولی اگر فکر می‌کنند می‌توانند لبنان را به استانی ایرانی تبدیل کنند سخت در اشتباهند. نمی‌خواستم با این‌ها جر و بحث کنم و گرنه تفهیم‌اش می‌کردم: مقصود توئی( بمب اتم، قدرت‌خانم!) کعبه و بُتخانه بهانه. این‌ها عرضه ندارند مملکت خودشان را اداره کنند چه رسد به لبنان، هدف فقط ماندن چند صباحی بیش در قدرت‌است و ترساندن آمریکا. چون معتقدند فقط یک‌نیرو درجهان قادر‌است آن‌هارا از سریر قدرت به زیر بکشد: آمریکا...
    من موافق اتمی بودن ایران هستم ولی اتمی بودن ایران با ابن حکومت بی‌مسؤل و آتش افروز تیغ در دست زنگی مست‌است و پروفسور دکتر احمدی‌نژاد پس از آن سخن‌رانی‌های مشعشعانه و انکار هالوکوست و تز نابودی اسراییل‌اش باید بسیار ساده لوح و خوش‌باور باشد اگر می‌پندارد دنیای غرب و یا شرق، بویژه آمریکا و اسراییل اجازه خواهند داد این فتنه‌جویانِ صلح‌ستیز به بمب اتم دست یابند.
    و ما می‌دانیم آخوند‌ها در مقابل مردم بی‌دفاع ایران شیر می‌شوند، زندانی می‌کنند، شکنجه می‌کنند، ترور می‌کنند و گرنه ترسو تر‌از آنند که با آمریکا یا با اسراییل درافتند. حتا اگر همین فردا به بمب اتمی دست یابند. نه به این دلیل که ملاحظه ایران و ایرانی می‌کنند؟ بل نقطه پایانی خواهد بود بر قدرت خودشان. با همه نادانی، این را خوب می‌فهمند. و بر سر دعوای اتمی و قطع‌نامه سازمان ملل نیز، یک‌جوری، با کلک آخوندی دم از لای تله بیرون خواهند آورد. این‌جور یا آن‌جور.
    ***
    من پس از شکست حزب‌الله و کوتاه شدن دست‌شان از مرز اسراییل، یعنی آنجا که قاذر بودند به‌نفع ارباب‌ و پدر خوانده‌شان روزی روزگاری عملیاتی ایذایی انجام دهند، دیگر قصد نداشتم، تا نبرد سرنوشت‌ساز بعدی، مطلبی در این باره بنویسم ولی برادران حزب‌الهی در نوشته‌های متعدد ازمن خواسته‌اند مطلبی هم در ارتباط با عقب نشینی پیروزمندانه حزب‌ در لبنان مرقوم بفرمایم که این درخواست را امروز که فرصتی دست داد، با پوزش در تأخیر، اجابت نمودم.
    وَالسلامُ علی مِنَ‌التبَع ِالهُدی.
    .........................................................................................
    *) تلگدون : گویش بوشهری، مکانی برای جمع‌آوری زباله

    2 نوشته شده در Fri 25 Aug 2006ساعت 21:50 توسط حميد کجوري
    GetBC(163);
    26 نظر



    Dienstag, August 22, 2006


    ناگهان تابستان امسال
    مردان آلمانی نخست سگ‌شان را دوست دارند بعد ماشین‌شان را بعد خانه‌شان را بعد زن‌شان را، بعد بچه‌شان را. بعدش هم رفتن به تعطیلات تابستانی و زمستانی که اگر یک‌بار، حالا به‌هردلیل، به‌تعویق افتد نصف عمرشان هدر رفته است. منظورم از آلمانی‌ها؛ ساکنین دور و بَر و اطراف ولایات و ایالاتِ خودمان در شمال ‌است. یعنی ساحل نشینان دریای مانش و دریای بالتیک. و گرنه بعید نیست طرف‌های جنوب جور دیگری فکر و نوع دیگری رفتار کنند.
    لابد ملاحظه فرمودید در سلسله مراتب دوست داشتن برای آلمان‌ها، بچه را بعد از زن آوردم. زیرا بچه خرج دارد، دردسر دارد، بی‌خوابی دارد، مسؤلیت دارد؛ بعدهم که کمی بزرگ‌تر‌ شد مدرسه و دانشگاه می‌خواهد. با بچه نمی‌شود بحث کرد و اگر مریض شد وقت‌‌گیر و باعث اوقات‌تلخی‌ست و دکتر و دارو لازم دارد...
    زن اما کار می‌کند و خرجش را خودش درمی‌آورد، بعضی وقت‌ها غذا می‌پزد، لباس‌ات را می‌شورد، اگر حوصله داشته باشد نازت می‌کشد زن کم‌تر مریض می‌شود و اگر هم مریض و ناخوش بشود خودش با پای خودش دکتر و داروخانه می‌رود. مرد آلمانی، در ایالات و ولایات ما، اگر خدای نخواسته بچه اش بمیرد می‌گوید: هوم... بعنوان پدر متأسفم اما اگر دلم خواست خُب یک بچه‌ی دیگر درست می‌کنم.
    ولی اگر زن‌اش را از دست بدهد؟ همسر جدید، آن‌هم قشنگ و خوبش را، آن‌هم فهمیده‌ و با (لول level )‌اش را نمی‌شود همین‌جوری و به همین صاف و سادگی پیدا کرد، علی‌الخصوص که آدم بعلت گرفتاری شغلی وقت‌ هم نمی‌کند برود دنبالش بگردد؛ از آسمان هم که نازل نمی‌شود. مثل ایران هم نیست که ننه و عمه و خاله بروند زن خوب برایت پیدا کنند!
    بله این است طرز تفکر مردان و کم و بیش زنان آلمان... اینجاها... یعنی در دور و بر ما.
    این عیال آلمانی ما اما درست برعکس این‌ جماعت فکر می‌کند یعنی مثل مادران ایرانی فرزندان‌اش را مقدم بر هر چیز می‌شمرد و می‌گوید اول بچه‌ها بعد شوهر، بعد بوجیک = مرغ عشق، بعد کفش و لباس و چیزهای دیگر. قربانش گردم مثل خودم فکر می‌کند.
    ولی مسأله به این سادگی‌ها نیست که در ظاهر جلوه می‌کند! یکی دوتا چیز دیگر هم وجود دارند که ما را منتال از هم سوا می‌کنند: نخست این‌که او هم مثل هم‌وطنانش سخت مشتاق تعطیلات تابستانی و زمستانی است و در سوز همین اشتیاق، دو سه هفته پیش سفت و سخت یقه مارا چسبیده و ول‌کن معامله نبود که پاشو با هم بریم (ویکاسیون) و مسافرت و تعطیلات تابستانی. این مهربان بانو می‌داند که من سه چهارم عمرم را در مسافرت زمین و دریا گذرانیده‌ام و اینک از چمدان بستن و مسافرت رفتن نفرت دارم، مگر این‌که به‌نحوی خواسته یا نا خواسته مجبور به این‌کار بشوم مثل مسافرت‌های شغلی پارسال پیرار سال، در مأموریت از طرف شرکت کشتیرانی، برای نظارت بر کشتی‌های دردست ساختمان در شانگهای. پرتفال، آلمان شرقی‌ی سابق و لهستان. طرفه اینکه در آن مأموریت‌ها، در شیک‌ترین هتل‌ها، با اکُلو و ا ُشربوی مجانی و به خرج و هزینه‌ی شرکت اقامت دارم و در وقت استراحت و ریلکس در زیبا ترین پلاژها پرسه می‌زنم، حظ بصر می‌کنم و سر و گوشی آب می‌دهم و از همه مهم‌تر سهل و آسان چند هزار دلاری بابت حقوق مأموریت به پول تو‌جیبی‌ام می‌افزایم و هزینه‌ی مخارج متفرقه، از جمله کمک به فرزندان عزیز را تأمین می‌کنم که تا گیر می‌افتند و یا می‌خواهند ماشین عوض‌کنند به سراغ پدر می‌آیند و صد البته پس از رفع احتیاج دو دستی پس می‌اورند ولی مگر پدر ایرانی پول از بچه‌اش پس می‌گیرد؟ آن هم پدر بوشهری؟
    این یکی؛ دو دیگر این‌که شهر هامبورگِ خودمان معروفیت جهانی دارد و نه تنها خود شهر که اطراف و اکناف‌اش هم بهشت برین است و ملت گروه گروه از آمریکا و از ژاپن، از استرالیا و از اسکاندیناویا، از آستارا و از قره باغ، حتا از جابلسا و جابلقا برای تماشا و گذران مرخصی به اینجا می‌ایند، انتظار داری من این بهشتِ زیبا و این باغ ارم و سایبانی را که از درختان انگور برای خودم درست کرده‌ام ول کنم بروم تو ساحل داغ و نه چندان تمیز و گرما زده فلان‌‌جا و بهمان‌جا؟ و کلی پول خرج کنم تا سیاه‌تر و برنزه‌تر بشوم؟ یا خدای نخواسته در زیر آفتاب داغ بی‌هوش بشوم ؟ همان‌ گونه که 30 – 40 سال پیش دوبار در ایام کارآموزی در گرمای بحر احمر غش کردم و نقش زمین شدم؟

    گوشه ای از باغ ارم بنده
    البته او هم طفلکی بی تقصیر است و مثل همه‌ی آلمانی‌ها رفتن به‌تعطیلات تابستانی و زمستانی‌اش از اهم واجباتی‌است که نباید قضا بشوند. تابستان‌ها را تا کنون به یکی از جزایر دوازده‌گانه متعلق به آلمان در دریای مانش می‌رفت و زمستان‌ها برای کوهنوردی و اسکی بازی به اتریش یا برعکس؛ چه می‌دانم. و اکثرا در معیت یک گروه چند نفری از مادر بزرگ‌هایی مثل خودش. نمی‌فهمم چی شده بود که می‌گفت امسال باهم برویم. گفتم عزیزم تو می‌دانی که مسافرت و مرخصی‌رفتن و ‌دوری از خانه و زندگی‌ برای من رنج و عذاب است. برنز و سبزه خدایی هم که هستم؛ آفتاب هم در کودکی و نوجوانی در بوشهر و در خلیج فارس و ذر اقیانوس هند و کجا و کجا برای تمام عمر به ملاجم تابیده‌است. تو را به حضرت عباس اه... به حضرت عیسی قسم مارا آسوده بگذار. گفتم دوهفته در پاریس پدر مرا درآوردی از بس برای دیدن ویترین بوتیک‌ها هی مرا این‌ور و آن‌ور کشیدی، در هر مغازه کفش فروشی توقف کردی و یک جفت کفش تازه خریدی. در برلین و در لهستان و ... ایضا.
    گفت به تو که بد نمی‌گذشت همه‌اش می‌رقصیدی و می‌خندیدی! گفتم خُب حالا دیگه پیر‌ شده‌ام، دیگه حوصله‌ی رقص و آواز ندارم.
    دیدم دست بردار نیست. تلفن کردم به‌دخترم گفتم باباجون شما قرار نیست امسال برین مرخصی؟ گفت چرا اتفاقا هفته دیگه راه می‌افتیم. گفتم ماما را فراموش نکنید‌ها، خیلی دلش مرخصی می‌خواد یک زنگ به او بزن، دعوتش کن. ازمن گفتن از او دعوت کردن. دو سه هفته پیش با دختر و داماد و نوه‌ها رفتند ویکاسیون. شاتسی قبل از حرکت ده دفعه گونه‌هایم را بوسید و هی سفارش و خواهش و التماس که به پرنده‌هایش ( سه فروند مرغ عشق) برسم. می‌گفت دست‌کم روزی نیم‌ساعت با آنها گپ بزن تا احساس تنهایی نکنند. فکر کردم مسخره‌ام می‌کند ولی خیلی جدی بود، بویژه که خودم شاهدم چگونه هرروز قربون صدقه « بوجیک* » هایش می‌رود. دیدم بحث، بی‌خود است گفتم باشه نگران نباش.
    ولی ازآنجا که مرا خوب می‌شناسد و می‌داند ما بوشهری‌ها عقل‌مان را از دست نداده‌ایم که بنشینیم و با بوجیک گپ بزنیم پس برای محکم‌کاری چندین بار ازم قول گرفت و من از آن تاریخ هر روز، طبق قول مردانه، روزی چند لحظه مثل دیوونه‌ها با «بوجیک»ها گپ زدم البته به ساعت نگاه نمی‌کردم ولی اگر فکر می‌کردم نیم‌ساعت هنوز تمام نشده‌‌است ضبط را روشن می‌کردم و آهنگ ‌های متنوع ایرانی برایشان می‌گذاشتم و آنها توأم با موسیقی جیک حیک می‌کردند و «فیکه**» می‌زدند (یا فیکه می‌دادند، زبان بوشهری هم یادم رفته) که البته نمی‌دانم از روی شادی بود يا از زور اعتراض؟ فقط احساس می‌کردم از صدای معین و گلپا خیلی خوش‌شان می‌آد، و جیک‌شان در نمی‌آید خصوصا از این آهنگ پویا.
    دوسه روزی‌است عیال از مرخصی برگشته « بوجیک»ها با دمُب‌شان تخم مرغ می‌شکنند و داستان‌ها برای تعریف دارند!
    معرفی می‌کنم؛ از چپ براست: دوشیزه نانی Nani، دوشیزه پُکی pocki و مسیو توتی Tooti
    .........................................................................................................
    * بوجیک = گویش بوشهری برای گنجشک
    ** فیکه = سوت زدن

    2 نوشته شده در Thu 17 Aug 2006ساعت 15:10 توسط حميد کجوري
    GetBC(162);
    34 نظر



    Freitag, August 11, 2006

    مرگ استشهادی و چچن‌های بدبخت
    زمانی‌که ما جوان بودیم، باوجود فقرِحاصل از جنگ جهانی و بی‌پولی مزمن والدین و ورشکستگی مفرطِ دولت و با گذشت از همه چیز و با صرفه‌جویی اجباری و ناخواسته در هر چیز و فقدان امکاناتِ تفریحی، تفننی، اینترنتی، آسایشی، بهداشتی؛ یک چیز را اما همه داشتیم. قلبی مالامال از عشق و محبت و سرشار از عصاره‌ی زندگی و آرزوهای شیرین ِجوانی.
    و آخ که هر روز ِخدا عاشق بودیم و روز بروز عاشق‌تر می‌شدیم و سفره‌ی دل درخلوتِ یار دیگر می‌گشودیم و گره‌ی نگاه برطُره‌ی زلفی دیگر می‌بستیم و دین و ایمان را با کمان ابروی مهرویی دیگر پیوند می‌زدیم، آخی... یادش بخیر آن روزها... چه رؤیاهای دل‌پذیری! چه امیدها‌ و چه آرزوهای محالی! و چه شیرین و چه لذت‌بخش بودند آن آرزوهای محال و آن آمال‌های دور! خوش بودیم، الکی هم خوش بودیم، خیلی هم خوش بودیم.
    مست بودیم، مستِ مست بودیم، مثل پرندگان و چرندگان در آغاز فصل بهار، بدون شراب ارغوانی در قدح. در آرزوهای دور ِمان می‌خواستیم شاعر و نویسنده بشویم، می‌خواستیم مهندس و دکتر بشویم، می‌خواستیم استاد دانشگاه و خلبان و کاپیتان و چه و چه بشویم.
    --
    اینک با موی سپید، چین بر پیشانی، گرد و غبار پیری بر چهره، قلبم می‌سوزد وقتی می‌شنوم ، می‌بینم و می‌خوانم بزرگ‌ترین، والا‌ترین و زیباترین آرزوی بعضی از جوانان وطنم مرگ‌است! مرگ استشهادی‌! در فلسطین، در لبنان. جای دیگر نه، فقط آنجا.
    می‌گویند دفاتری در مدارس و مساجد و دانشگاه گشوده‌اند، داوطلب می‌پذیرند، برای کشته‌شدن. نه در راه وطن و نه برای ایران! نه برای ناموس و نه برای آبروی خویش، بل در جبهه‌های دوردست بیگانه، یعنی برای هیچ. و در این راه، در راه آرزوی هم‌آغوشی با مرگ، می‌سرایند آمرانِ این امر شعرها و ترانه‌ها و می‌خوانند نوباوگان وطنم نه در غدیر عشق که در رثای مرگ.
    من اما نفهمیدم راز این رمزپیچیده را که چرا پس‌از کشته شدن این جوانان و رسیدن‌شان به آرزوی دیرینه و شیرجه رفتن‌شان به بهشت؛ آن تئوریسین‌های بجا ‌مانده، فحش و ناسزا نثار می‌کنند به صهیونیست بین‌الملل و اعتراض می‌کنند به آمریکای جهان‌خوار، برای هم‌یاری در نوشیدن شربت شهادت به این جوانان تشنه‌لب! شگفتا که خود مرد عمل نیستند و از مرز تئوری فراتر نمی‌روند ولی شکوه می‌کنند و ماتم می‌گیرند در سوگ جوانان، وقتی که کار به کاردان سپرده می‌شود؟
    کیست از شما که رمز این معما را عیان کند؟ و قفل این مشکل را بگشاید؟
    ***
    زمانی که ولادیمیر پوتین با پوتین و چکمه‌اش دمار از روز و روزگار چچن‌های مسلمان در می‌آوَرد/ و در می‌آوِردَ و هنگامی‌که در سرمای شدید قفقاز سر پناهی برای آنها باقی نگذاشته‌است و باقی نمی‌گذارد آیا جلسه‌ای از کشور‌های مسلمان تشکیل شد یا می‌شود؟ و کسی قطعنامه‌ای به شورای امنیت برد یا می‌برد؟ آیا کسی نارنجکی، کاتیوشایی، زالزالکی برای دفاع از جان و از ناموس‌ این بدبخت‌ها، که گروه گروه به‌دست سالدات‌های روسی بی‌چهره می‌شدند و می‌شوند، تحویل‌شان داد؟ یا تحویل‌شان می‌دهد؟ --
    حالا کاری با مسلمان‌های کشمیر و کاشغر و مغولستان نداریم ، زیرا کشمیری‌ها آسمون‌جُل‌اند و کاشغری‌ها چشم بادامی‌اند و مغولی‌ها پا پهَنک پا پهَنک راه می‌روند و ریش بُزی دارند و با مسلمان‌های خاورمیانه نه در ظاهر نه در باطن هم‌شکلی و هم‌خوانی ندارند و یک‌جوری درست جور در نمی‌آیند و لابد آن‌طور که باید و شاید مسلمانِ مسلمان نیستند و اصلا چشم‌شان کور که مسلمان شدند مگر همین چنگیز کوسه‌ی جودشان نبود که تا همین چند قرن پیش پوست از کله مسلمین و خلفای مسلمین می‌کند؟ و تازه قوز بالای قوز، قارداش‌ها رفته‌اند و در آن‌طرف عالم، دور از دسترس بنی بشر به‌دنیا آمده‌اند و در همان‌جا مسکن گزیده‌اند، جایی که نه دستِ اف16 های ضهیونیست‌ها به آن‌ها می‌رسد و نه کروزین اف 18 ها کفایتِ راه می‌کند!
    آیا رمز آن‌کار یعنی مقابله روس‌ها با (چچن) و سکوت مطلق دنیا در برابرش و رمز این‌کار، یعنی دعوای (خاور نزدیک) و صدور قطعنامه پشت قطعنامه سازمان ملل، در چیست و درکجاست؟ و آیا کسی می‌تواند رمز این مشکل را عیان و قفل این معما را بگشاید که خون کدام یک رنگین‌تر است؟
    2 نوشته شده در Fri 11 Aug 2006ساعت 14:28 توسط حميد کجوري
    GetBC(159);
    5 نظر




    گفتگوی دوستانه
    به یک آشنای لبنانی طرف‌دار حزب‌الله، که می‌شود نا حدودی باهاش گپ زد، گفتم دولت لبنان درچند سال گذشته کشور را عجیب آباد کرده بود شما حزب‌الله آمدید با گروگانگیری بی‌مطالعه و نا بخردانه همه‌چیز را به تلی از خاکستر تبدیل کردید گفت: ولک خلّی وّلی! ما برادران عربِ میلیاردر زیاد داریم، برادر سینیوره هم یک دستمال سفید شیک توی جیب‌اش دارد. برادران مسیحی و سنی ما با این پول‌ها دو باره مملکت را می‌سازند ماهم شما ایرانی‌ها و برادر احمدی نجات را داریم که هوای مارا دارد، وُلک بی‌خیالش... بعد خواست صورتم را ماچ کند. پس پس رفتم و پرسیدم: یا اخی شما چرا سکوهای پرتاب‌ کاتوشین‌کا ها را توی مناطق مسکونی سرپا می‌کنید؟ گفت خُب! پس برویم تو بیابون یا روی تپه‌ها بنا کنیم تا صهیونیست‌ها راحت و آسون بمب‌بارون‌اش کنند؟ گفتم آخه صهیونیستها می‌گویند اگر ما سکوها را خاموش نکنیم آن‌ها شهرهای مارا خراب و شهروندان ما را می‌کشند، درنتیجه ساختمان و سکو و ساکنین‌اش را همه دود می‌کنند و به هوا می‌فرستند و در مقابل ِاعتراض‌های بین‌المللی دلیل می‌اورند و می‌گویند اگر ما دست روی دست بگذاریم حزب‌الله طبق گفته‌ها و دسنور‌های پرزیدنت احمدی نژاد مبنی بر نابودی اسراییل و با کمک پول و اسلحه ایشان، همانطور که شعار می‌دهند، مارا نابود و به زن و بچه ما رحم نخواهند کرد و پر ادر محمود کاری بر سر ما خواهد آورد که هیتلر توی قبر گُم‌شده‌اش چاچا و تانگو برقصد.
    گفت: هه هه هه تا هواپیماها بیایند ما سکوها را بجای دیگر منتقل کرده‌ایم. گفتم پس قربانیان...؟
    گفت: یا اخی، جنگ همین است دیگه! حلوا که تقسیم نمی‌کنند. از این گذشته اسراییل یک کشور است و فرستنده‌های تلویزیونی‌اش محدود، ما ده‌ها کشورعربیم و می‌توانیم فیلم‌های قربانیان را با تحلیل و تفسیر به اقصا نقاط خاور دور و خاور نزدیک و خاور میانه بفرستیم و افکار عمومی را بر علیه صهیونیستها تهییج کنیم. چه کسی تا کنون پرسیده سکوهای پرتاب ما کجا بوده است؟
    گفتم شما با قطعنامه آتش‌بس سازمان ملل و با اعزام سربازان لبنانی و بین‌المللی به جنوب موافقید، این امر احتمالا خلع سلاح شما را در پی خواهد داشت. پس شعار جنگ جنگ تا نابودی چه شد؟ آیا موافقت شما با آتش‌بس دلیل بر صحت گفته‌ی اسراییل نیست که می‌گوید قسمت اعظم سکو‌ها و انبارهای ذخیره موشکی شما را بمباران و با محاصره هوایی و دریایی و زمینی راه وصول هرگونه کمک را مسدود کرده و کفگیر شما به ته دیگ رسیده‌است؟
    گفت: مگر آمریکا به اسراییل اسلحه نمی‌دهد چرا جمهوری اسلامی بما ندهد؟ گفتم برادرجان تو سؤال مرا با یک سؤال پاسخ دادی، درثانی دولت آمریکا طبق قرارداد و معاهده به یک دولت مستقل اسلحه می‌فروشد. اگر جمهوری اسلامی هم طبق معاهده‌ای به دولت لبنان اسلحه می‌فرستاد حرفی درش نبود ولی آنها بدون اجازه آن دولتِ مستقل و از بالای سر آنها به یک گروه چریکی اسلحه تحویل می‌دهند که علی‌رغم میل دولتِ منتخب و مستقر، دولتی در دولت تشکیل داده‌ و دانسته یا ندانسته مجری اهداف آنها شده است.
    نه پرزیدنت احمدی نژاد و نه آیت‌الله العظما خامنه‌ای دل‌شان برای شما نسوخته‌است. ایجاد تنش در منطقه و منحرف کردن افکار از برنامه‌ی اتمی و در نهایت ساخت بمبِ اتم برای باج‌گیری از آمریکا و از غرب برای تداوم قدرت‌شان، در رأس اهداف کوتاه مدت و دراز مدت این آقایان است. آنها شما را آلت دست قرار داده‌اند و قرار می‌دهند. بروید فکر نان کنید که خربوزه آب‌است...
    گفت: هه...؟؟
    گفتم اهلا و سهلا یا اخی.

    2 نوشته شده در Thu 10 Aug 2006ساعت 13:54 توسط حميد کجوري
    GetBC(158);
    7 نظر



    Donnerstag, August 10, 2006

    مصاحبه؟
    گوشی را برمی‌دارم، کسی آن طرف خط، بفارسی و طبق معمول با صدای بلند، می‌گوید ناخدا سلام عرض می‌کنیم.
    می‌گویم : و علیکم السلام... و منتظر می‌مانم طرف خودش را معرفی کند.
    می‌گوید: فلان‌کس هستم، از دفتر سردبیری ( De-Ir-Kurier ) با شما تماس می‌گیرم.
    من این نشریه هفتگی فارسی- آلمانی محلی را می‌شناسم. در آخرین شماره‌اش تیتر زده بود که فلانی در وبلاگ‌اش از اسراییل حمایت و سیاست‌های آن دولت را توجیه می‌کند. در نامه‌ای برایشان نوشتم: اسراییل چه نیازی به حمایت یک دریانورد بازنشسته‌ی گمنامی مثل من دارد؟ نوشتم همه می‌دانند و می‌بینند و می‌گویند و من هم دیدم و گفتم اسراییل محل سکوهای موشک‌پراکنی حزب‌الله را که به‌عمد بغل ساختمان‌های عمومی و مسکونی مستقر شده‌اند بمباران می‌کند و بالطبع به ساختمان‌ها و انسان‌ها نیز، متأ‌سفانه، آسیب می‌رسد.
    حزب‌الله انکار می‌کند ولی ما هر روز و هرشب خلاف آن را بر صفحه‌ی تلویزیون تماشا می‌کنیم. حزب‌الله ممکن است تصور‌کند ما نفهم هستیم ولی نمی‌تواند ادعا کند کور هم هستیم، آن‌هم تو این دنیای پیشرفته تکنولوژی که پرواز مگس را می‌توان از طریق ماهواره تعقیب کرد!
    پرسیده بودم آیا شما این نوشته‌ی مرا حمایت از اسراییل می‌دانید؟ و بازگویی چیزی را که خودتان هردم بر صفحه تلویزیون تماشا می‌کنید "توجیه" سیاستی خاص می‌نامید؟
    پاسخ مرا، چون در کشوری آزاد زندگی می‌کنیم و من می‌توانم دردسر برای‌شان تولیدکنم، طبق قانون مطبوعات چاپ کردند. اینک نیز تلفنی با من تماس گرفته‌اند. باز چه کلک‌ای توی کارشان است؟
    پرسید: آقا حال شما چطور است؟
    گفتم: به تو چی حال من چطور است؟ مگر تو فضولی؟ مگر تو پزشکی؟ دکتری؟ مأمور اخذ مالیاتی؟ مأمور سر شماری هستی؟ حلال مشکلاتی؟ مأمور مخفی جمهوری اسلامی هستی؟
    فرض کنیم حال من بد؛ چه‌کاری از دست تو ساخته‌است؟ فرض کنیم حال من خوب چه ارتباطی با تو و با نشریه‌ی تو دارد؟
    گفت: آقا می‌بخشید، توپ‌تان خیلی پُر است. فقط می‌خواستم نظرتان را درباره‌ی خاور میانه و جنگ لبنان....
    حرف‌اش را قطع می‌کنم و می‌گویم: مگر من سیاست‌مدارم که نظر سیاسی مرا می‌پرسی؟ مگر من نماینده مجلس لبنان هستم؟ یا کرسی وکالت در "کنست" دارم؟ تا از قضایای پشت‌پرده آگاه باشم؟ مگر من مفسر سیاسی هستم؟ مگر من سر پیاز یا ...
    گفت: آقا نظرتان در باره قطعنامه سازمان ملل چیست؟
    گفتم: "کشک".
    گفت: " pardon?".
    گفتم: کدام‌یک از قطعنامه‌های سازمان ملل در خاورمیانه محترم شمرده شده و یا دردی دوا کرده است که این یکی حلال مشکلی بشود؟ تا فلسطین صاحب مملکت‌ای نشده‌است آش همین آش و کاسه همین کاسه است؟ فلسطین هم فقط از طریق صلح و با انجام مذاکرات صلح‌امیز و دوجانبه با اسراییل به این هدف می‌رسد و نه با فشفشه‌های "قسم" حماس و یا کاتیوشاهای اهدایی جمهوری اسلامی به حزب‌الله. ابو مأذن این را خوب فهمیده است ولی مگر می‌گذارند این رییس جمهور بدبختِ بی‌قدرت کارش را بکند؟
    گفت: دولت لبنان می‌خواهد 15 هزار سرباز به جنوب بفرستد.
    گفتم: یعنی "پشم"
    گفت: "pardon?"
    گفتم: ارتش لبنان مخلوطی‌ست از نظامیان شیعه، سنی، مسیحیان دروزی. دروزی‌ها طبق روال همیشگی از اسراییل جانب‌داری می‌کنند‌، ‌سنی‌ها دل خوشی از شیعی‌ها ندارند و اگر تصور می‌کنی سربازان شیعی برای خلع سلاح حزب‌الله دست به اسلحه می‌برند...
    حرفم را قطع کرد و گفت: ولی آخه حزب‌الله با اعزام ارتش به جنوب موافقت کرده است!
    گفتم: مردم از این جنگ ناخواسته خسته شده‌اند، مردم آرامش می‌خواهند. حزب‌الله که اینک بخاطر موشک پراکنی و ضربه زدن « نیش زنبوری»اش به دشمن حمایت و سمپاتی‌ای بین مردم پیدا کرده است و از طرفی زیر ضربات کوبنده بمب‌افکن‌های اسراییل احتیاج به نفس تازه کردن دارد ناچار به موافقت است.
    گفت: درنهایت؟
    گفتم: درنهایت بازنده حزب‌الله است.
    گفت: آقا متشکریم از این مصاحبه.
    گفتم: مصاحبه؟ کدام مصاحبه؟
    الو...الو...

    2 نوشته شده در Tue 8 Aug 2006ساعت 20:4 توسط حميد کجوري
    GetBC(157);
    8 نظر





    حیف از بیروت زیبا
    ساعت هشت شب است اخبار یکی از کانال‌های تلویزیون دولتی که سرمایه‌ و هزینه‌اش از محل پرداخت حق اشتراک اجباری و پرداخت مالیات امت آلمان تأمین می‌شود تماشا می‌کنم. بمباران لبنان دیگر دررأس اخبار نیست. جنگ دیگه کهنه شده، عادی شده، تقریبا به فراموشی سپرده شده‌است. امروز چند نفر کشته شده‌اند؟ ۲۳ نفر؟ خُب چیزی نیست دیروز ۴۱ نفر بودند.
    حزب آلله طبق معمول روزی یکصد، تا یکصدو پنجاه موشک ناقابل، متبّرکه جمهوری اسلامی، هدیه آقای خامنه‌ای به نصر‌خدا را، بی‌هدف و به قصد کشتن هرچه بیشتر امت غیر نظامی صهیونیسم! به طرف شهرهای پر جمعیت و کم جمعیت فلسطین، از نوع اشغالی‌اش، پرتاب می‌کند، نیروی هوایی صهیونیست‌ها هم به مصداق چیزی که عوض دارد گله ندارد، محل پرتاب موشک‌ها را که موبیل و متحرک هستند و پس از شلیک، دور ازچشم اغیار، به‌سرعت از محل‌های مسکونی دور و تو سوراخی پنهان می‌شوند، بمباران می‌کند.
    لاکن وقت‌ای به آنجا می‌رسند که جا تر است و بچه نیست و باز طبق معمول این غیر نظامیان هستند که ناخواسته برای حزب‌الله سینه سپر می‌کنند ولی همین مردم بی‌یار و یاور بجای این‌که از حزب‌الله بپرسند: پدر آمرزیده‌ها، چرا مارا تنها می‌گذارید و همه تان یکدفعه حب جیم می‌خورید؟ همه دست بر سر می‌کوبند که این یهودی‌های نا مسلمان مسلمانی سرشان نمی‌شود. اسراییل نیز چون نمی‌تواند ریش‌اش را گرو گذاشته و بگوید باز گول حزب‌الله را خوردم ناچار به اشتباه‌اش اقرار و عذرخواهی و ابراز تأسف می‌کند. حزب‌الله اما با اصابت هر موشک بر سر زن و کودک یهودی به‌جای عذرخواهی،(عذرخواهی برای چه؟) شادی می‌کند! و با پایکوبی و هلهله و با آوای سرور و شیپور و نی و هنبونه،فشفشه هوا می‌کند که گفته‌اند:‌ ببین تفاوت ره ازکجاست تا بکجا ؟
    و روز بعد موشک از نو، بمباران از نو.
    ***
    جنگ دیگر در رأس اخبار نیست، هرچند هنوز پیر و جوان و زن و کودک بی‌گناه لبنانی از برکت سیاست هوشمندانه شیخ نصرآلله از زیر آوار بیرون کشیده می‌شوند. خانم گوینده می‌‌گوید: در بیروت شایع است که حادثه "قانا" دامی بوده که حزب‌الله برای اسراییل گسترده است. یعنی سکو‌های پرتاب پس از شلیک به‌سرعت از محل دور برده شده‌ بودند و با حُقه و کلک آخوندی سر پدافند اسراییل کلاه گذاشته‌اند. خُب جنگ همین است دیگر.
    گوینده می‌گوید: بعضی از اجساد، خصوصا کودکان، چنان زیر آوار له شده‌‌ بودند و سر و صورت‌شان چنان مجروح و خونی‌ بود که ما (اروپایی‌ها) از نشان دادن آن‌ها بر صفحه تلویزیون پرهیز کردیم، بویژه که در ساعات اول شب کودکان و نوجوانان نیز تماشاگر برنامه‌های تلویزیونی‌اند.
    در نیمه شب برای شنیدن اخبار و تفسیر بیش‌تر به سراغ یکی از کانال‌های خصوصی می‌روم. خبرنگاران، فیلم‌ها و گزارش‌هایی را که در طول روز و در غروب از پایتخت‌های کشور‌های اسلامی تهیه کرده‌اند نشان می‌دهند و این‌گونه فریاد می‌زنند: در حالی که در کشور‌های اروپایی فقط به گفتن این فجایع و نشان دادن تصویر‌های کشته شدگان اکتفا می‌شود اینجا در قاهره، در امان، در ریاد(ض) در تهران ... اجساد خونین و له شده‌ی زنان و کودکان را به‌عمد و بی‌‌وقفه جلو دوربین ردیف می‌کنند، نه ملاحظه زنان حامله دارند و نه توجهی به احساس خردسالان تماشاگر، بل‌ بعکس با نشان دادن هرچه بیشتر صحنه‌های دلخراش، افکار عمومی، بویژه کودکان و نوجوانان را بر علیه آمریکا و اسراییل تهییج و بسیج می‌کنند، هرچه جسد خونی‌تر، اثرش بیش‌تر!
    سپس فیلمی از قهوه‌خانه‌های قاهره و بغداد و دمشق ... نشان داده می‌شود که چگونه صورت‌های پُر از خون اطفال لبنانی و دست و پای کج و معوج و گردن شکسته‌شان در طول روز و در امتداد شب بر صفحه تلویزیون به نمایش گذاشته می‌شود و آن‌گاه چهره‌های پر از خشم مردم که از شدت تأثر و از فرط هیجان قلیان و استکان و نعلبگی را روی میز می‌کوبند و واللهُ العَظیم و الموت الامریکیه، فریاد می‌زنند.
    دیدن تصویر‌های زنان و کودکان مجروح و اجساد کشته شده‌ها، قلب هر انسانی را بدرد می‌آورد و می‌خواهی فریاد بزنی آقای خامنه‌ای! آقای نصرالله! کجای این جنگ و اجسادِ خونین‌اش نعمت خدا و کجای این ویرانه‌ها و خرابی‌هایش برکت پروردگار است؟ و دریغ از کسانی که به‌قصد استفاده تبلیغاتی از غم و از ماتم مردم رنج‌دیده لبنان و برای سوء استفاده‌های سیاسی با این تصاویر غم انگیز به هیجان عمومی متوسل می‌شوند و گناه و مسؤلیت اصلی خویش را نادیده می‌گیرند.
    در یک کانال دیگر بحث بر سر این است که آیا شیخ نصر‌الله با ابتکار برجسته‌اش، یعنی با گروگان‌گیری و ترکاندن ترقه جنگ، آزاد و به تنهایی عمل کرده و یا تحت تأثیر دستور و اوامر تهران و دمشق بوده‌است؟ دیگری می‌گوید نصرالله پول و اسلحه‌اش را از تهران در یافت می‌کند چگونه می‌تواند دستور تهران را مبنی بر نیشتر زدن به اسراییل رد کند؟ تصویر نصر‌الله بر صفحه تلویزیون ظاهر می‌شودکه تهدید می‌کند اگر اسراییل مرکز بیروت را بمباران کند ما نیز یکی از موشک‌های اهدایی فجر پنج را (فجر پنج چون لابد پنج متر طول دارد!) قربتا الی‌الله حواله تل‌آویو می‌کنیم. آیا معلوم است قاید اعظم چه هدف شومی در سر دارد؟ جنوب بیروت که با خاک یکسان شده‌، جاده‌ها و پل‌های ارتباطی با دمشق در شمال و درشرق ویران گردیده، محاصره دریایی درغرب اجازه هرگونه تجارت و داد و ستد را سلب و بازرگانان را به خاک سیاه نشانده‌است و پاکسازی ساحل سابقا زیبا و رؤیایی بیروت هم برای مدتی نامعلوم به تعویق افتاده است و تاکنون بیش‌ از 750 نفر لبنانی هم بی‌هوده کشته شده‌اند. آیا این‌همه کشته، این همه ویرانی بس نیست؟ بیایند وسط بیروت را هم بمباران کنند؟ قاید اعظم را چه می‌شود؟ قساوت و آلوده به‌غیض و سرشار از کین و نفرت‌ِکور تا چه ‌حد؟ و تا به‌کی؟
    آدم از خودش سؤال می‌کند: مرد خدا و این‌همه سنگدلی؟ مرد خدا و این‌همه نفرت؟ آیا "قدرت‌خانم" این‌چنین اعجوبه‌ای است که عقل از سر هر کس، بویژه از مردان خدا می‌رباید؟ اگر نصر‌الله براستی خودکفا فکر می‌کند و تصمیم می‌گیرد آیا تصمیم‌اش بر گروگان‌گیری، با پرداخت این هزینه سنگین، که هنوز هم تمام نشده‌است، درست بود و مسؤلیتی برایش در پی ندارد؟ آیا واقعا آلت دست آخوند‌ها نشده است که دردعوای‌شان با آمریکا فکر می‌کنند هنوز 28 مرداد سنه 1332 شمسی است و آمریکا می‌تواند با هزینه کردن یک میلیون دلار درب حکومت جمهوری اسلامی را با وجود ارتش ۲۰ میلیونی‌اش از پاشنه بکند؟
    آیا پس از تصویب قطعنامه‌ای که اینک در سازمان ملل در دستور کار قرار دارد و یکی از مفادش لغو امتیازات حزب‌الله در جنوب لبنان خواهد بود مردم از شیخ نصر‌الله نخواهند پرسید چه نتیجه‌ای از گروگان‌گیری بی مطالعه‌ات گرفتی؟ چند نفر از بابت آن جان خودرا ازدست دادند؟ چند میلیارد دلار خسارت به کشور بی‌چاره لبنان وارد شد؟
    بیروت قشنگ تقریبا ویران شده،حیف از بیروت زیبا.

    2 نوشته شده در Sun 6 Aug 2006ساعت 17:33 توسط حميد کجوري
    GetBC(156);
    11 نظر



    Sonntag, August 06, 2006


    بیچاره فلسطین
    برای پرهیز از سنگسار ‌شدن و مصون ماندن از انگ‌‌ها و تهمت‌ها در آغاز ناچار به تذکر چند نکته بدیهی هستم. من هم مثل شما مخالف جنگ و طرفدار صلح‌ام، حمله به مناطق مسکونی .کشتن غیر نظامیان، بویژه زنان و کودکان را، محکوم می‌کنم. خواه توسط بمب‌افکن‌های اسراییلی در صور، خواه به دلیل اصابت موشک‌های حزب‌الهی در حیفا.
    هرچند حجت الاسلام والمسلمین هاشمی رفسنجانی در بحبوحه جنگ هشت ساله، زمانی که موشک‌های صدامی‌ها زن و کودک ایرانی را قتل عام می‌کردند و مردم عاصی از جنگ به اعتراض برخاسته، آخوند را باعث بدبختی‌ و مسبب مرگ فرزندان‌شان می‌دانستند، همین آقای هاشمی نظر دیگری داشت و با طرف‌داری از تنوری collateral damage نعره می‌زد که جنگ همین است دیگه! تو جنگ که حلوا تقسیم نمی‌کنند؟
    ***
    اشتباه اجتناب‌پذیر نیروی هوایی اسراییل در شهرک قانا و در نتیجه مظلوم نمایی و استفاده تبلیغاتی حزب‌الله از این حادثه که خود آغازگر ِجنگ و مسؤل اصلی این کشتارهاست و برای موشک پراکنی‌هایش با شهامت و شجاعت کم نظیر از مدارس و مساجد و اماکن مسکونی استفاده می‌کند و با پنهان شدن در زیر خشتک زنان و در پشت تامپوس و پامپوس کودکان از نبرد تن به تن در جبهه‌ای مشخص سر باز می‌زند و کشت و کشتار زن و بچه‌های مردم را آلت دست تبلیغات ضد یهود و مظلوم نمایی خویش قرار می‌دهد، آن چنان جوّی در دنیای حقیقی و مجازی به وجود آورده است که کس را یارای انتقاد کردن و جرأت حرف‌زدن نیست.
    در وبلاگشهر ملت دست به عصا راه می‌روند یا از ترس عصیان حزب‌الله مهر سکوت بر لب زده ‌اند و یا سیاست یکی به نعل یکی به میخ آهسته می‌روند و آهسته می‌آیند که گربه‌ی حزب‌ِخدا شاخ‌شان نزند. حزب‌الله و حماس همانند پدر خوانده‌های‌شان جمهوری اسلامی و دولت سوریه به هیچ چیز جز نابودی کامل اسراییل تن نمی‌دهند و بعضی از هم‌میهنان در اسراییل ستیزی گوی سبقت را از هرکس ربوده‌اند.
    محو اسراییل، تنها کشور نمونه و آزاد و دموکرات خاور میانه، کشوری که بیش از نیم قرن پیش با رأی سازمان ملل متحد در بخشی از سرزمین کنعان، درخاک آباء و اجدادی‌ قوم موسی و قوم داوود، پس از قرن‌ها در بدری، موجودیت یافته و از طرف اکثر کشور‌های جهان به رسمیت شناخته شده است، سرلوحه‌ی سیاست و رکن اصلی‌ی مرامنامه حزبی حماس و حزب‌الله لبنان و شعار آخوند‌های ایران است.
    دفاع از جان و حفظ موجودیت خویش حق مسلم هر انسان و غریزه بقا برای هر حیوانی است. چه گزینه دیگری برای اسراییل جز دفاع از موجودیت قانونی خویش باقی می‌ماند؟ دفاع در مقابل کسانی که تا کنون با راه اندازی پنج جنگ کمر به نابودی‌اش بسته‌اند؟ آیا حفظ و نگهداری غنایم جنگی، همان گونه که در تاریخ بشر مرسوم است، حق مسلم کشور فاتح نیست؟ آیا حفظ و نگهداری بلندی‌های جولان و شبه جزیره سینا و باریکه غزه و دره اردن که اعراب یورش همه جانبه خویش را از همین مرز‌ها و همین خطه‌ها آغاز کردند ، شرعا و عُرفا حق قانونی و طبیعی برای دفاع از موجودیت خویش برای قوم یهود نیست؟ و تا اعراب فکر نابودی اسراییل از سر بدر نکنند و دست از شیوه‌ی یهود‌ستیزی و ایجاد نفرت درکودکان و نو جوانان نورس خویش بر ندارند حق مسلم آن‌ها نخواهد بود؟ مگر اورشلیم ارث پدری قوم یهود نیست؟ صحبت از کدام سرزمین‌ اشغالی می‌کنند این مهاجمین دایمی؟ مگر این زمین‌ها طبق قوانین اسلام، یعنی آیین همین کشور‌های عرب‌نشین که کمر به نابودی یک مملکت پیشرفته و یک قوم فرهیخته بسته اند غنایم جنگی نیستند؟ مگر اسراییل قسمت اعظم این غنایم را در مقابل تقاضای همزیستی مسالمت‌آمیز پس نداد؟ پس کو صلح؟ کو همزیستی؟
    هم جمال عبدالناصر مصری، هم ملک حسین اردنی و حافظ سوری و ملک فیصل سعودی از حق طبیعی موجودیت اسراییل آگاه بودند ولی برای مصرف داخلی؛ قوم فلسطین را قربانی کردند، خود سر انجام به دیار عدم شتافتند و ارثی از خود بجای گذاشتند که نسل‌ اندر نسل قربانی و درگیر آن خواهند بود.
    قوم فلسطین از دست برادران عرب‌اش بدبختی‌ها کشیده‌، زخم‌ها خورده، آلت دست و آواره شده‌است نه از دست اسراییل. کشور اسراییل و امت یهود مسبب بدبختی‌های ملت فلسطین نبودند و نیستند! اگر کشورهای همسایه عرب و به اصطلاح مدافع حقوق مردم فلسطینِ؛ بجای هزینه کردن میلیارد‌ها دلار پول باد آورده‌ی نفت برای محو قوم یهود و برای به نابودی کشیدن اسراییل، همت کرده بودند و با پذیرش صلح و با منطق، طبق پیش‌بینی همان قطعنامه‌ی شورای سازمان ملل، اقدامی برای تحقق بخشیدن به ایجاد یک کشور آزاد فلسطینی کرده بودند اینک زن و کودک فلسطینی هنوز آواره‌ی هر دهر و دیاری نبود و هزینه‌‌اش را زن و بچه بی‌گناه لبنانی نمی‌داد.
    ریش‌سفیدان عرب با شستشوی مغزی کودکان و نوجوانان کار بجایی رسانده‌اند که حتا نمی توان برای نسل‌های آینده نیز آرزوی صلحی برای این دو ملت پیش‌بینی کرد. گفتا زکه نالیم که از ما‌ست که بر ماست. ***
    بشار اسد، پرزیدنت احمدی‌نژاد، خالد مشعل، اسماعیل هانیه و شیخ نصرالله به هیچ چیز جز نابودی اسراییل رضایت نخواهند داد. وای بر خاورمیانه، وای بر جهان آزاد و غیر آزادش، اگر روزی این قوم نا آرام درجنگ با اسراییل پیروز شود. آنگاه‌ست که باید گفت: خدا حافظ کیان بشریت، خدا حافظ آزادی، خدا حافظ صلح، خدا حافظ انسان.
    خدا نیاورد آن‌روز را که حزب‌الله دگم متعصب جایگزین قوم روشنفکر، مبتکر، بافرهنگ و پویای قوم یهود بشود. آیا فکر کرده‌اید با نابودی اسراییل چه زمین‌لرزه‌ای در جهان بوجود خواهد آمد؟ و چه انفجاری در انتظار بشریت است؟
    ما مسلمان‌ها و اصولا پیروان هر دین و مذهبی به نیروی لایزال پروردگار ایمان داریم. آیا این خواست خدای متعال نیست که شیشه را در بغل سنگ نگهداشته است؟ اسراییل را حفظ کرده و روز به روز بر اعتلا و به نیرو و به قدرت‌اش می‌افزاید آیا پروردگار خالق دلسوز مخلوقات خویش نیست؟ و نمی‌داند نابودی اسراییل یعنی نابودی خاورمیانه و نابودی جهان آزاد؟
    کسانی که فکر می‌کنند این متعصبین مذهبی پس از نابودی اسراییل و شکست "صهیونیسم" آرام می‌گیرند و زندگی‌ای در صلح و همزیستی با خود و باهمسایه‌های خود آغاز می‌کنند و دست از تئوری تسلط جهان اسلام بر کافرین و ملحدین بر می‌دارند و فقط به سوزاندن پرچم آمریکا اکتفا می‌کنند، سخت در اشتباه‌اند.
    با تسلط حزب‌الله برخاورمیانه، لبنان، مصر، اردن و سرزمین حجاز یک لقمه خواهند شد، درپی‌اش ترکیه و شمال آفریقا به زانو در می‌آیند. سوریه و ایران هر چندخود شریک جرم‌اند و لی حزب‌الله پس از قوی شدن در منطقه آخوندهای میانه رو را نیز به آن‌جایی می‌فرستد که عرب نی انداخت. عراق، افغانستان، پاکستان ... جنگ با اروپا و در گیری با آمریکا و آغاز یک جنگ جهانی دیگر و باز گشت به دوران توّحش ....
    ***
    خیرخواهان می‌گویند اسراییل در عملیات تلافی‌جویانه‌اش تند می‌رود. گویا نمی‌دانند این دوستان، که اعراب قادرند صد بار ببازند و دوباره جان بگیرند. اسراییل اما حتا اجازه یکبار باخت را ندارد. زیرا باخت‌ا‌‌ی خواهد بود ایدی.
    جنگ بین اعراب و اسراییل تا زمانی‌که اعراب دست از مغزشویی فرزندان و نوه های‌شان یعنی آینده سازان‌‌شان بر نداشته‌اند جنگی خواهد بود ابدی. و ما برای حفظ صلح و آرامش در منطقه و در دنیا باید دعا کنیم اسراییل هر گز شکست نخورد.
    آن زمان عبد الناصر‌ها آتش‌افروز معرکه بودند، این‌زمان آخوند‌ها و سوری‌ها هیزم بیاران معرکه‌اند و با نام فلسطین و دفاع از حق فلسطین حزب‌الله را علم کرده‌اند. بیچاره ملت فلسطین.

    2 نوشته شده در Wed 2 Aug 2006ساعت 17:15 توسط حميد کجوري
    GetBC(155);
    30 نظر










    This template is made by blog.hasanagha.org.  


    This page is powered by Blogger. Isn't yours?