Battan

  مطالب گذشته  
  • صدای تغییر یا صدای انقلاب؟

  • خاتمی چرا آمد؟ چرا رفت؟

  • چهارشنبه‌سوری و نوروز، خاری در چشم آخوند؟

  • اتحاد به هر قیمت؟

  • در کنفرانس مونیخ چه گذشت؟

  • آقای حماس، بس است فرصت‌سوزی!

  • کاش ما هم دختر بودیم

  • الغدیر، خزعلی، نوروز

  • اندر چگونگی داغ شدن خودم، بجای لینک

  • رأی منفی در" بالاترین"


  • Mittwoch, Dezember 17, 2008

    الغدیر، خزعلی، نوروز

    آیت‌الله خزعلی:
    عید بزرگ ایرانیان باید عید غدیر باشد.
    تشریفاتی که ایرانیهای(مجوس) برای نوروز قائل می‌شوند، آیا ربع آن را برای عید غدیر قائل هستند؟



    آن شنیدستم که شیخ ِ خزعلی
    خورده‌است گویا "شکر" در محفلی
    *
    شیخ هشتاد و سه ساله، موش پیر
    دست اندر کار ِ بنیاد غدیر
    *
    مار مولک بوده است کنون افعی شده
    توی کاخ‌اش، گوشه‌ای مخفی شده
    *
    تاب داده از جلو تحت الحنک
    توی مغزش کرده فکری قلقلک
    *
    گاه تمجید کرده است از "احمدی"
    گاهی هم از رهبر مطلق، "علی"
    *
    گفته بنزین سهمیه‌بندی شده
    اقتصاد ما کمربندی شده
    *
    ذّم نوروزی نموده، آن عمو
    باز باطل کرده است از خود وضو
    *
    گغته نوروز، تاج جمشیدی، اَخ است
    روز نو، با فجَر فروردین، چخ است
    *
    عید را عید غدیر بایسته است
    مرگ بر ایرانیان شایسته است
    *
    با همین دستهای پیر، با قهر و خشم
    برکشیم از کاسه‌ی سر، هر دو چشم
    *
    هر کسی بالد به آداب، بر رسوم
    لِه نماییم تخم‌هایش، مثل موم
    *
    هر کسی گوید که من ایرانی‌ام
    از تبار خسرو ساسانی‌ام
    *
    یاد کرد از تخت جمشید، با درود
    مدحی در تعریف نوروزی سرود
    *
    می‌نماییم چوب در آستین او
    به درَک واصل کنیم آیین‌ او
    *
    می‌زنیم بر فرق‌‌شان نوروزشان
    می‌چپانیم الغدیر در ... جون‌شان

    ***



    Donnerstag, Dezember 11, 2008

    اندر چگونگی داغ شدن خودم، بجای لینک

    عرض کنم حضورتون دوستان زیادی با پیام و ایمیل دل‌شادم کردند، عده‌ای زنگ زدند و محبت کردند و به به و چه چه گفتند در رابطه با یاد داشت پیشین‌ام، که لینک‌اش را در بالاترین گذاشته بودم. گفتند و نوشتند که فلانی موضوع خوب و داغی را مطرح کرده‌ بودی که همه ما واقعا داغ دلی از آن داشتیم و چه خوب که رشته سخن را گشودی http://balatarin.com/permlink/2008/12/8/1470268.
    بویژه که گردانندگان سایت، خود نیز این جور مطالب را مطالعه نموده، حسن نظر دارند و عنایت می‌فرمایند به سخنان خوانندگانی، که در ره بهبود سایت و بالاتر بردن کیفیت‌اش پیشنهاد‌هایی ارائه می‌دهند.
    گفتند حالا بیا و لینک‌ نوشته‌ات را به "لینک‌های داغ" اضافه کن تا خوانندگان بیش‌تری بیابد و اظهار نظرهای بیش‌تری بطلبد. گفتم والله راستش را بخواهید تا کنون هرگز لینکی را "داغ" نکرده‌ام.
    و آهسته، تا که اغیار نشوند، اضافه کردم: بلد هم نیستم. از این گذشته من فکر می‌کردم هر نوشته‌ای که تعداد معینی رأی بیاورد خود بخود داغ می‌شود، هرچند، طبق معمول، دقت نکرده‌ام، آیا اصولا لینکی از من تا کنون "داغ" شده است یا کماکان، همین جوری، به سردی گراییده است؟
    با صدای بلند رسوایم کردند، گفتند: ناخدا، زشت است! این حرف‌ها را نزنید! نگویید بلد نیستم ! شما کشتی‌های غول‌پیکر را از «رایکاویک ایسلند» تا ملبورن و سیدنی در «استرالیا» و از «سی‌اتل» آمریکا تا «ولادی وُستُک» روس، و از هونولولو تا شانگهای، با چشمان بسته! هدایت کرده‌اید.
    بلد نیستید یک لینک بی‌عرضه را توی بالاترین داغ کنید؟
    و با صدای بلندتر فریاد زدند: یک آفریقایی کنیایی می‌رود آمریکا برای تحصیل، همون‌جا زن می‌گیرد، ازدواج می‌کند، پسرش رئیس‌جمهور قدرتمند‌ترین کشور جهان می‌شود، اونوقت شما بلد نیستی یک لینک فسقلی را داغ کنی؟
    گفتند: دکتر محمود احمدی نژاد، بچه آرادان، هاله نور را در سازمان ملل بدنبال خود می‌کشد، می‌خواهد با نفت پنج دلار در بشکه، اقتصاد مملکت اسلامی را بهشت برین کند، شما کاپیتان، با آن یل و کوپال، بلد نیستی یک "داغ" بر پیشانی لینک‌ات بزنی؟
    رهبر با ردا و عبا و نعلین و عمامه، مثل کبوتر، از پنجره قطار سریع‌السیر به بیرون می‌پرد و پس از اقامه نماز پای پیاده تا کربلا و کوفه می‌دود، شما می‌گوئید بلد نیستید یک....
    گفتم: خُب ...خوبه خوبه خوبه... بس کنید! آبرویم را تو اینترنت جلو زن و بچه و کس و ناکس بردید ... حالا بگویید چه‌کار باید بکنم!
    نفسی کشیدند و گفتند: برو فلان‌جا، دست راست، کوچه اول، یک کلیک بکن بعد برو دست چپ، کوچه دوم، یک دفعه هم اونجا کلیک کن و بعدشم یک‌بار بدور خودت بچرخ و برو فلان‌جا و با انگشت شست اون‌جوری شلیک کن! لینک خودش "داغ" می‌شود.
    *
    هیچ...درد سر ندهم، رفتم و با هزار زحمت و بدبختی لینک را داغ کردم، سپس با لبخندی حاکی از رضا بر لب، قُلپ‌ای از فنجان کاپوچینوی سردم نوشیدم، به پشتی صندلی تکیه زدم و حالتی به‌خود گرفتم که گویا فتح قلعه خیبر کرده‌ام.
    *
    در دل گفتم: آخ جون... چه راحت بود لینک داغ کردن در سایت بالاترین!
    نه با توفان‌های زنجیره‌ای شمال پاسیفیک، در امتداد جزایر «الیوت»، روبرو شدم، که چندین بار اشهدم را خواندم، که نزدیک بود غرقم کنند و نه با موج‌های دهشت‌زای مثلت برمودا درگیری داشتم، که چیزی نمانده بود بچه‌هایم را یتیم کنند؛ و نه مانند گذر از منتها الیه آتلانتیک شمالی در شب تاریک بود، که با یخ‌های شناور قطبی دست به گریبان بودم، که خواب از چشمم می‌ربودند و نه ... آخ ... چه بگویم... آخ جون... راحت شدم...
    خدا را شکر چند سالی‌ست دود مود را ترک کرده‌ام و گرنه فضا جون می‌داد برای یک پُک از چپق، پیپ، یا هرچی که دود کند...
    ولی خلسه و خوشی‌ام چندان طول نکشید که ناگهان سر و صدای مزاحمین و مدافعین ظاهری حقوق بشر، بلند شد و دو تا "منفی" قلُنبه به‌ناف‌ام بستند. سومین منفی هم بلافاصله پشتِ آن دو "آی دی" قرمز چسبید. همراه با پیام‌هایی که مرا شرمنده‌ی شرمنده کردند.
    یکی از آن‌‌ها بنام (اون مین د) پیام داد،
    عین پیام را کپی می‌کنم: " شما چى فكر كردى اينو به موضوع داغ نسرين ستوده اضافه كردى؟ "
    دومی بنام "ستوده" نوشت: " آقاي ميداف ، لينک شما چه ربطي به موضوع داغ نسرين ستوده داره؟ "
    نمی‌دانم چرا احساس می‌کنم نویسنده‌های این دو پیام هر دو خانم هستند.
    به هر حال از ترس این‌که مبادا نفر بعدی سبیلم را دود دهد، آمدم و ُتند تُند معذرتی نوشتم و تمنا کردم بابت این اشتباه از غضب اعدامم نکنند.(رجوع شود به پیام‌های رسیده) چند لحظه بعد دیدم یک نفر دیگر هم آمد و یک منفی دیگر داد! به این دلیل که آقا، این مطلب‌ات "تکراری" ست، هرچند، چند قدم پایین‌تر، خودش مطلبی، تکرار اندر تکرار، در رابطه با خانم وکیل دستگیر شده در تهران لینک داده بود.
    شاید منظورش از تکراری این بود که چند سال پیش، آن زمان که سایت بالاترین راه افتاده بود، یک‌نفر مؤمن متوجه این مطلب شده بوده است که اگر انسانی، ذی‌جنبنده‌ای، در انتقاد از جمهوری اسلامی نوشته‌ای منتشر کند، احتمالا با حمله "آپاچی‌" های اسلامی روبرو می‌شود که می‌آیند و با رأی منفی گروهی‌شان آن مظلوم را چنان به حفره تاریکی در یکی از کهکشان‌ها، سرنگون‌ می‌کنند که کافر نشنفد هندی نبیند. بنا بر این لازم نیست من هم مجدا به آن مطلب بپردازم. جل‌الخالق...
    *
    در رابطه با قاطی شدن لینک‌ام با نسرین‌خانم اما چون تو باغ نبودم و هرگز نامی از "نسرین ستوده" نشنیده بودم، بدو بدو رفتم تو گوگل، گشتم دنبال عکسی، مکسی، مطلبی تا ببینم این خانم ستوده کیست و چیست و چه جوریست، که ما ناخواسته پا توی کفش‌اش کرده‌ایم، لینک داغ‌اش را از داغی انداخته‌ایم و خود و اهل بیت را به چنین مصیبت عظیمی مبتلا ساخته‌ایم؟
    از بس حواسم پرت بود که دیر متوجه شدم لازم نبود این‌همه راه را، تو این سن و سال، نفس‌زنان تا گوگل بدوم! تو همین بالاترین هم می‌توانستم در گزینه "جستجو" دنبالش بگردم.
    به هر حال این دوتا سه تا منفی عجیب زهر چشمی ازم گرفته بودند که حواسم را بن‌کل پرت کرده بودند. در آن‌جا، یعنی در گوگل بود، که متوجه شدم خانم نسرین‌خانم، وکیل دادگستری و امضا کننده طومار و برنده جایزه بین‌المللی!!!! حقوق بشردر یکی از بنیاد‌های گمنام در شمال ایتالیا هستند، که آخوندهای ضد بشر، مانع از خروج‌اش از فرودگاه بین المللی تهران شده‌اند و اینک هواداران‌اش، که از طرفداران سر سخت حقوق بشرهستند، با دوسه تا رأی منفی، تلافی‌اش را سر من بی‌خبر در آورده‌اند و با مهرورزی حقوق بشری‌، بدون این‌که به ذهن‌شان خطور کند ممکن است اشتباهی رخ داده باشد، اعتراض کرده‌اند، که سر مطلب شما به ته‌اش نمی‌خورد، آن‌گاه معنی بشر و حقوق‌اش را (با رأی قرمز) به من چشانده‌‌اند و چنان درس حقوق بشری به‌من داده‌اند تا من باشم و دیگر لینکم را با لینک نسرین‌خانم قاطی نکنم.
    وقتی علامت موش را روی رأی سرخ‌شان گرفتم این چنین خواندم: " دلیل: تیتر، توضیح، با بخش نا مناسب".
    البته تا زمانی‌که پیام‌های محبت‌آمیزشان را نخوانده بودم هنوز دوزاری‌ام نیافتاده بود و گیج و منگ بودم که چرا دُمب نوشته‌ام به سرش نمی‌خورد و خودم متوجه نشده‌ام؟.............خانم نسرین ستوده محروم از جایزه----->
    *.
    مرا بگو دل به این خوش کرده بودم که برای اولین بار نوشته‌ای را در بالاترین، بدون گرفتن رأی منفی، منتشر کرده‌ام، که تاکنون سایقه نداشته است! که حتا "منفی" دهندگان حرفه‌ای هم خجالت کشیده بودند در مقابل استدلال من و منطق خوانندگان، رأیی منفی بدهند. لاکن حقوق بشری‌‌ها بی‌خیال... معیار دیگری دارند! آخه بشر تا بشر داریم ....
    یکی از دوستان که از ماجرا مطلع شده بود می‌گفت: ناخدا، شما بی‌خودی سر آخوندها داد نزن اون‌‌ها می‌فهمند چه می‌کنند... این ایتالیایی‌های صهیونیست در پوشش تقدیم جایزه حقوق بشر به نسرین خانم، قصد داشتند ضربه‌ای کاری به اسلام و به جمهوری اسلامی وارد کنند، که با بیداری و هوشیاری سربازان گمنام امام زمان، توطئه خنثی شد.
    سه تا منفی هم شما برای تنبیه گرفتی...که اگز لینک‌ات به لینک نسرین خانم وصل نشده بود، برادران حزب‌اللهی سر از چند و چون توطئه ایتالیایی‌های صهیونیست در نمی‌آوردند و "نسرین" به‌موقع پرواز کرده بود، حالا هم این‌قدر حقوق‌بشری‌ها را عتاب و سرزنش نکن، که به همین رأی قرمز بسنده کرده‌‌اند و اَخت....
    استغفرالله...




    رأی منفی در "بالاترین"

    سایتِ "بالاترین" بی‌شک پیش‌تاز‌ سایت‌های خبری فارسی در پهنه اینترنت است. که دست‌اندکار اشاعه فرهنگ ما و توزیع خبر و معرفی بلاگر‌ها و نشر نوشته‌های کسانی‌ست که فکر می‌کنند حرفی برای گفتن دارند؛ با نقاط ضعف‌هایی، که امید، گردانندگان سایت در برطرف کردن‌اش‌ بکوشند.
    مشخص‌ترین نقطه ضعفِ سایت، با همه احترامی که به زحمات، به فعالیت‌ها و به نیت خیر گردانندگان‌اش هست، همانا حذف‌ نوشته‌ای پس از اخذ چهار رأی منفی‌ست! که معلوم نیست چرا و به چه دلیل گردانندگان سایت با لحاظ‌کردن فقط چهار رأی منفی، نوشته‌ای‌ را، هرچند ارزشمند، در تابوت اینترنتی گذاشته و زنده به‌گورش می‌کنند؟
    آن هم آرایی منفی،‌ که اغلب از سوی افرادی داده شده‌اند، که صلاحیت‌ بی‌غرض بودن‌شان در تصمیم‌گیری‌های تأثیر‌گزار و کارساز و در دادن آرایی بی‌غرض، مورد شک و تردید است.
    حذف بی‌هوده این‌گونه نوشته‌های ارزشمند موجب آه و افسوس و تأسف بسیار خوانندگان فرهیخته سایت شده است.
    بدیهی‌ست هدف گردانندگان سایت، آزادی در رأی دادن و آشنایی مردم، بویژه جوانان، با اصول دموکراسی و عادت‌دادن شهروندان به تصمیم‌گیری‌های صحیح است. ولی این امر متأسفانه بهانه‌ای شده است در دست کسانی که فاقد افق فکری روشن می‌باشند. و یا مبتلا به عدم آگاهی‌ی درست از آزادی اندیشه و آزادی بیان هستند! که نه از روی منطق و نه با اُسلوبِ بی‌نظری و بی‌طرفی، که از روی غرض و عُقده و مایه‌گرفته از تعصب‌های بی‌جا و برداشت‌های غلط از کُنهِ مطلب، نشأت‌گرفته از دُگم و تحجُر ناخواسته، رأی می‌دهند، که با همین رأی منفی‌ نوشته‌ای را هنوز پا نگرفته از نفس می‌اندازند. آری... دفن‌اش می‌کنند.
    اصولا فلسفه دادن رأی منفی خود بزرگ‌ترین « Handicap » حّد و مَرز، قفس و چارچوب، سربار، اشکال، مانع و نقص است.
    چه اشکالی داشت اگر در رأی دادن، آن‌گونه برنامه‌ریزی و آن‌چنان اِعمال می‌شد که اگر مطلبی مورد پسند خواننده‌ای قرار نگرفت، اصلا رأی ندهد، یا رأی ممتنع بدهد یا حد نصاب حذف نوشته‌ای را از چهار رأی به مثلا دَه رأی ارتقاء داد.
    *
    من شخصا بارها لینک‌های تازه منتشر‌شده‌ای را خوانده‌ام که پخته، وزین و پرمحتوا بوده‌اند و در دل به نویسنده‌ مطلب آفرین گفته‌ام و آرزو کرده‌ام دیگران نیز امکان مطالعه همین مطلب را در پهنه اینترنت، بویژه در سایت مشهور و پُرخواننده بالاترین، بیابند. ولی دریغ و افسوس، که به یُمن رأی منفی چند هموطن نه‌چندان دور از تعصب، لینک‌ها از دور خارج و حذف شده‌اند و در حقیقت دهان‌ نویسندگان‌ مطلب را با این عمل دوخته‌اند.
    *
    در مجموع باید گفت، که در بسیاری موارد، این خوانندگان بی‌غرض سایت نیستند که تعیین‌کننده و تصمیم‌گیرنده می‌شوند در رسیدن و نرسیدن لینکی به سقف "بالاترین" ‌ها !
    بل عده معدودی، عمدتا نا بالغ، بی‌مسؤلیت، حساس و زود رنج ، متعصب مذهبی، بدون درک عمیقی از محتوای نوشته‌‌ای که خوانده‌اند، کسانی که پس‌از مدتها هیچ‌بودن و در بی‌قدرتی‌ی مطلق به‌سر بردن ، اینک نیروی تأثیر‌گذاری پیدا کرده‌اند، که با بکاربردن گزینه منفی‌اش ارضاء و خشنودی خاطر خویش را حاصل می‌کنند. که طاعت ار دست نیاید گُنهی باید کرد.
    *
    نگاهی به علل رأی منفی‌ی منفی‌دهندگان، خود گویای این حقیقت تلخ است: می‌گویند: "توهین‌آمیز" " خلاف واقع" " تکراری" ... هر چند در "راهنما"ی سایت در بخش «امتیاز دادن» به‌وضوح قید شده است که به چه نوع لینک‌هایی می‌شود امتیاز منفی داد.
    می‌گویند "توهین‌آمیز" است!
    متأسفانه هرگونه انتقادی نسبت به شیوه مملکت‌داری‌ی سیاستمداران اسلامی، که اکثرا نیز در کسوت آخوندی، امور را رتق و فتق می‌کنند، در نظر طرف‌داران‌شان توهین تلقی می‌شود. حتی اگر رهبر و مرجع تقلید، پریدن از پنجره قطار را به‌منظور انجام فریضه دینی مثال بیاورد و احتمالا باعث تقلید مقلدین و مسبب شکستگی گردن مسلمین و بتیم‌ و بی‌سرپرست شدن خانواده‌ای بشود. و توهین تلقی می‌کنند حرف ما را - اگر بیاییم و نصیحت بکنیم مردم را که مبادا تقلید بکنند این عمل خطرناک را که کار هر کس نیست پریدن از قطار.
    یا اگر بیاییم و از رئیس جمهور محترم بپرسیم: شما که با نفت بشکه‌ای 150 دلار دردی از مردم دوا نکردید چگونه می‌خواهید هزینه زندگی آن‌ها را با بشکه‌ای پنج دلار تأمین کنید؟ می‌گویند این حرف توهین است!
    ولی عمل رهبر و رئیس جمهور که نصف همین پول را تحویل گردن‌کلفت‌های مفت‌خور حماس و حزب‌الله لبنان می‌دهند، که نه بدرد این دنیا و نه بدرد آخرت‌مان می‌خورند، توهین به ملت ایران محسوب نمی‌کنند.
    *
    "تکراری بودن".
    اصولا رأی منفی دادن به علت "تکراری" بودن مطلب یعنی چه؟
    با انتخاب آقای بارک اوباما به ریاست جمهوری‌ی‌ تنها ابر قدرت جهان سرنوشت و تاریخ پانصد ساله بردگی‌ی سیاهان در آمریکا ورق خورد و برگ برگ آن تاریخ سراسر رنج و محنت را می‌شد در قطرات اشک چشمان « جسی جکسون» ، فعال حقوق بشر، دید، که دوربین هر لحظ به‌روی صورت‌اش و بر اشک‌هایش زوم می‌شد. و هر کس که با تاریخ آمریکا و با بردگی‌ی سیاهان‌اش آشنا بود، همراه با «جسی جکسون» اشک ‌ریخت.
    *
    من به‌مقتضای شغلی از اوایل سال‌های شصت میلادی تا به امروز صدها بار در آمریکا بوده‌ام، بدون استثنا در همه بنادرش پهلو گرفته‌ام، صدها بار بدبختی سیاهان و تبعیض‌نژادی را در آن‌جا به‌چشم شاهد بوده‌ام، من با گریه‌ی " جسی جکسون" گریستم.
    *
    آیا من سخنی در رابطه با انتخابات آمریکا نگویم و ننویسم، چون بیش‌از ده‌هزار مطلب و خبر و مقاله و نوشته و تفسیر و تحلیل در رسانه‌ها و در سایت بالاترین منتشر شده‌است؟
    چون به‌زعم منفی‌دهندگان نوشتن در باره انتخاباتِ تاریخ‌ساز 2008 آمریکا "تکراری" ‌ست؟ آیا این دلیلی منطقی برای دادن رأی منفی است؟
    *
    خداوند تبارک و تعالی همه ما ایرانیان را به راه راست هدایت فرماید و نشان مان بدهد که در رأی مثبت دادن لذتی هست که در منفی دادن نیست.
    والسلام و علیکم و رحمةالله...



    Freitag, Dezember 05, 2008

    آیا رهبر از قطار پرید؟

    گفت: مقام معظم رهبری، صلواةُالله علیه، مدعی‌ست در سفر به عتبات عالیات، در بین راه، به منظور اقامه نماز ظهر، از قطار در حال حرکت به بیرون پریده‌است و بدون تحمل آسیبی در امعاء و احشاء و حتا خراشی به‌دست یا پا، شَق و رَق، روی هر دو نعلین‌اش روی زمین فرود آمده است. ایضا سرعت قطار و شتاب ناشی از حرکت، که به پیروی از علم فیزیک برهر جسم جدا شونده وارد می‌شود، ایشان را، سوا از هر تأثیر، از هر گونه گزندی نیز مصون نگه داشته است، خدا و بندگانش را، انگشت به‌دهان، هاج و واج، در تحیّر کیش و مات فرو برده است. او با این کارش، یعنی با پریدن ازپنجره قطار، آبروی فیزیک‌دانان را برده و مشت محکمی بر دهان استکبار فیزیکی و شیمیکی جهان کوبیده است.اینک پرسش من این‌است: با توجه به‌تبحر و تخصص و تفحُص و تکشُف و تجربه‌ای که حضرتعالی در امور آخوندی و چگونگی حرکت تند و کُند با کشتی، با قطار و با هواپیما دارید، آیا به‌نظر شما "آلبرت انشتاین" صهیونیست با تئوری نسبی و سرعت نور، حرکت و شتاب الکترون به‌دور هسته و این جور چیزهایش، در تقابل با روحانیون اسلامی راه خطا رفته است؟گفتم : بسمهی تعالی ... اوّلندش در مملکتی که پرسش از رهبر، زندانی و شلاق و آوارگی از وطن در پی دارد، متکلم‌الوحده بودن ایشان همین نتیجه را هم در بر دارد، که مقام معظم‌اش هرچه دل تنگ‌اش خواست تحویل گوسفندانش می‌دهد و کس دم بر نمی‌آورَد و بی‌گانه‌ای که شاهد این ماجرا و این صحنه است در این تصور فرو می رود که ایرانیان همه، بلانسبت شما، گاو تشریف دارند و هرکس هر اراجیفی را، حتا از روی باد شکم، می‌تواند تحویل‌شان دهد.
    دوّمندش: رهبر شوخی می‌کند! اگر نگوییم سفسطه و عوام‌فریبی! چون آن زمان، یعنی قبل از انقلاب، که حضرت‌شان جوان و فِرز و مِرز بودند و می‌توانستند بی‌محابا از قطار سریع‌السیر به پایین بپرند، اصولا قطاری بین ایران و عراق در تردد نبود. در خود عراق چرا... ولی تا عتبات؟ الله و اعلم... شاید از خانقین تا بصره. شاید هم تا کربلا... گیرم که رهبر در آن‌جا، در عراق، سوار بر قطار شده باشد، آیا قبل یا بعد از سوار شدن فرصت عبادت نبود؟ ...................رهبر پس از پریدن از قطار--------->
    *
    حد فاصل نماز ظهر از حدود ساعت دوازده تا قبل از غروب آفتاب است. در عرض جغرافیایی‌ای که ایران و عراق در آن قرار گرفته‌اند، آن‌جا که خورشید معمولا دیرتر غروب می‌کند، این مدت، یعنی فاصله ظهر تا غروب، دستِِِ‌کم هشت ساعت است، اگر نه بیش‌تر.سؤال: رهبر چگونه در این مدت هشت/ نُه ساعت نتوانست نمازش را بخواند تا مجبور نشود برای ادای آن از قطار کثیف عراقی‌ها به بیرون بپرد؟سّومندش: پس از پریدن از قطار و اقامه نماز با چه وسیله‌ای توی اون بیابان برهوت خودش را به کربلا و نجف رسانید؟ کاظمین و سامره پیش‌کشش.چهارمندش: در دین اسلام جایز است انسان نماز را در صورت لزوم قضا بجا بیاورد. رهبر، که طبق اظهار شاهدان عینی، در زمان های قبل از انقلاب، کسی نبود که برای اقامه دقیق نماز، ریسک شکستگی استخوان گردن را بکند، چگونه مدعی‌ست به منظور وقت‌‌شناسی راضی بوده قلم پای خویش را بشکند؟ و خود را خلاف میل باریتعالی چلاق بکند؟ مگر خودزنی یکی از معصیت‌های کبیره نیست؟آیا خداوند تبارک و تعالی راضی می‌شود بندگانش برای اقامه نماز از قطار یا از هواپیما یا از کشتی به بیرون بپرند و خود را برای ابد زمین‌گیر بکنند؟ یا احتمالا جان به‌جان آفرین تسلیم نمایند؟ و طعمه کرکس‌ها و کوسه‌ها بشوند؟ آیا خدا و بنده‌ی‌ دور از جان شما دیوانه‌اش، از چنین عبادتی چه چیز نصیب می‌برند؟می‌دانم این جور سؤالها از رهبر, مرگ یا دستِ‌کم زندان و شلاق در پی دارند؛ ولی ما که فعلا به‌حمدالله در خارج نشسته‌ایم و در اینجا، در دیار کفر، از آزادی اندیشه و بیان برخورداریم ... این سؤال را، هرچند نه از رهبر، بل از کل مسلمین جهان، که می‌توانیم بکنیم و بگوییم آیا این حرف مقام معظم رهبری و ولایت امر عظیم‌الشأن مسلمین جهان و کهکشان، عوام‌فریبی و دماگوژی محض نیست؟
    پنجمندش: من و تو اگر از قطار بپریم باز یه حرفی! ولی یک آخوند با دشداشه و ردا و عبا و قبا و دو کیلو عمامه, چگونه می تواند همین طوری مثل یک گنجشک از پنجره قطار به بیرون بپرد، عبا و قبای بلندش تو دست و پایش گیر نکند و عمامه‌اش را باد نبرد؟
    ششمندش: رهبر، بعد از این‌که ملتفت می‌شود حرف بی‌هوده‌ای زده است، می‌گوید آنجا که از قطار بیرون پریده، نرسیده به ایستگاه بوده است یا تازه از ایستگاه حرکت کرده بوده است. ملت سؤال می‌کند خُب... اگر ایستگاه همان نزدیکی‌ها بوده پس چرا صبر نکردی تا قطار به ایستگاه برسد و تو نمازت را بخوانی؟ و اگر تازه از ایستگاه حرکت کرده چرا نمازت را قبل از حرکت قطار نخواندی؟ مردم از خود می‌پرسند وقتی رهبری عقل‌اش به این چیزها نرسد و با پریدن از پنجره قطار متحرک جان خودش را به خطر بیاندازد چگونه صلاحیت رهبری یک امت هفتاد میلیونی را دارد؟
    اصولا قصد رهبر از مقایسه وضعیت قبل و بعد از انقلاب در حضور چند تا دختربچه و نیت‌اش از ذکر این داستان چه بوده‌است؟
    آیا می‌خواهد بگوید دستِ رژیم سابق و توطئه ساواک در کار بوده است؟ یا سیا و موساد و صهیونیسم بین الملل و استکبار جهانی تو گوش راننده خوانده‌اند قطار را نگه ندارد تا یک آخوند گمنام با پریدن از پنجره گردنش بشکند و بعدها رهبر نشود؟
    طیران مرغ دیدی تو زپای‌بند شهوت
    بدرآی تا ببینی طیران آدمیت؟










    This template is made by blog.hasanagha.org.  


    This page is powered by Blogger. Isn't yours?